انشا درباره ی کفش پسربچه ای به نام مهراد , عاشق کفشی شده و مادرش شرطی برایش می گذارد که اگر نمره ریاضی اش بالای ۱۸ شد , آن کفش را برایش بخرد مهراد امتحان می دهد و شش ماهی می شد که هر روز از جلوی اون مغازه سر پیچ که تو راه مدرسه بود، رد می شدم و نگاهش می کردم . چقد براش نقشه کشیده بودم. تو راه همش منتظر بودم که برسم بهش و یه دل سیر نگاهش کنم.
همش نگران بودم که نکنه کسی سایز ۳۹اش رو که فقط یک جفت هم ازش داشت، بخره . دو سه بار به مامانم گفتم ولی خیلی جدی نگرفت . یه بار که اومده بود مدرسه دنبالم ، سر راه دید من دارم با کلی آه و حسرت بهش نگاه می کنم.
فرصت رو غنیمت دونست و گفت اگه امتحان ریاضی ات رو بالای ۱۸ بشی ، برات می خرم.
وای، ریاضی … اونم من ….. اونم بالای ۱۸ ….
در عرض سی ثانیه به این نتیجه رسیدم که نه ، بیخیالش شم بهتره …
خلاصه بعد از کلی سر و کله زدن با خودم به این نتیجه رسیدم که حداقل براش تلاش کنم .
آقا کارم شده بود ریاضی خوندن ، صبح تا شب ، می رفتم پیش شاگرد زرنگ های کلاس و هر چی سوال بی ربط و با ربط بود ازشون می پرسیدم . از دستم خسته شده بودن و البته چاره ای هم نداشتن ، چون من باید بالای ۱۸ می شدم ….
سرتون رو درد نیارم ، من که تو زندگی ریاضی رو به امید قبول شدن می خوندم. بالاخره امتحان دادم و معلم هفته ی بعدش اومد و نمره ها رو بلند بلند خوند ….
از استرس کل تنم یخ کرده بود ، رسید به اسم من و یه کم صیر کرد ، نگاهم کرد و گفت مهراد چیکار کردی تو؟
دیگه داشتم سکته می کردم ، گفت بچه ها برا مهراد دست بزنید ، من شاهد بودم که چقد تلاش کرد و آخرش هم نتیجه ی تلاشش رو گرفت …
گفت شدی ۱۷٫۵ دومین نمره ی کلاس بعد از سینا که همیشه ۲۰ می شد.
انگار آب یخ ریخته بودن رو تنم ، من که تا قبل آرزوی ۱۱ داشتم ، الان ۱۷٫۵ اصلا راضی ام نمی کرد .
من ۱۸ می خواستم ، چون اون کفش قوتبالو می خواستم …
برگمو گرفتم و با نا امیدی داشتم نگاهش می کردم ، یه کم این ور و اونورش کردم و یهو دیدم جای خودکار قرمز روی صفحه ی آخر نیست ، ضربان قلبم تند شده بود ، مطمئن بودم که درست حلش کردم …
یهو بدون اینکه خودم متوجه بشم داد زدم و گفتم آقا من ۱۸ میشم … من ۱۸ میشم …
معلم اومد پیشم و گفت چی شده مهراد چرا داد می زنی؟
گفتم آقا این سوالمو تصحیح نکردین …
گفت آره ، حق با توعه، ندیدمش …
همون موقع یه یک گذاشت و دورشو یه خط قرمز کشید ، اصلا باورم نمی شد، نمرمو درست کردم .
شدم ۱۸٫۵ ….
احساسی که بعدش داشتم رو نمی تونم وصف کنم …
فقط می تونم بگم اون کتونی رو خریدم و همین الان هم روی میزمه ، کنار دفترم ….