متن و شعر زیبا و خواندنی درباره پدر ( Father ) 2017 – 96
متن و شعر زیبا و خواندنی درباره پدر ( Father ) را در دنیای شعر و اس ام اس سایت دیلی مشاهده نمایید
با پدرم جدول حل ميکردم که گفتم : پدر نوشته دوست, عشق , محبت و چهار حرفيه…
اتفاقا” دو حرف اولشم در اومده بود , يعني ب و الف
يه دفعه پدرم گفت فهميدم عزيزم ميشه بابا
با اينکه ميدونستم بابا ميشه ولي بهش گفتم نه اشتباهه
گفت ببين اگه بنويسي بابا عموديشم در مياد …
… … … تو چشام اشک جمع شده بود و گفتم ميدونم ميشه بابا ولي …
اينجا نوشته چهار حرفي، ولي تو که حرف نداري …
من نبودم و تو بودی ،
بود شدم و تو تمام بودنت را به پایم ریختی ،
حالا سالهاست که با بودنت زندگی می کنم ،
هر روز، هر لحظه، هر آن و دم به دم هستی .
…
ببخش که گاهی آنقدر هستی که نمی بینمت ،
ببخش تمام نادانیها و نفهمی ها و کج فهمی هایم را،
اعتراض ها و درشتیهایم را ، و هر آنچه را که آزارت داد .
دستانت را می بوسم و پیشانیت را ،
که چراغ راه زندگیم بودی و هستی و خواهی بود ،
خاک پایت هستم تا هست و نیست هست .
به حرمت شرافتت می ایستم و تعظیم می کنم .
زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند.
زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ.
زندگی رویایی است، مثل رویای ِیکی کودک ناز.
زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز.
زندگی تک تک این ساعتهاست، زندگی چرخش این عقربه هاست، زندگی راز دل مادر من. زندگی پینه ی دست پدر است، زندگی مثل زمان در گذر…
راحت نوشتیم بابا نان داد !
بی آنکه بدانیم بابا چه سخت ، برای نان همه جوانیش را داد …
ســـَــر ســُـفره چیزی نبود . . .
یــخ در پــارچ
و
پدر هــر دو آب شــدند !
چــه دنــیای بی رحمــیست . . .
پدر مثل خودکار می مونه
شکل عوض نمی کنه
ولی یه دفعه می بینی که نمی نویسه
مادر مثل مداد می مونه
هر لحظه تراشیده شدنشو می بینی
تا اینکه تموم می شه
خدایـــا !!!
به بزرگیـــــت قســـم…..
توعکس های دست جمعی….
جای هیچ پدر و مـــــادری رو خــالی نذار…..
آمیـــــن
دخـتــَــر کـه بــاشی
میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ
آغــوش گــَرم پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی
کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و
دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی
دســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـه
هَر کـجای دنیـا هم بـــاشی
چه بـاشه چـه نبــاشه
قَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان پـــِدرته
گفــت : با پدر يه جمـــله بســـاز
گفتــم: من با پدر جمله نميســازم ،
دنيــــــــامو مي سازم
پدر؛ تکیه گاهی است که بهشت زیر پایش نیست.. اما همیشه به جرم پدر بودن باید ایستادگی کند؛ و با وجود همه مشکلات, به تو لبخند زند تا تو دلگرم شوی که اگر بدانی … چه کسی ، کشتی زندگی را از میان موج های سهمگین روزگار به ساحل آرام رویاهایت رسانده است؛ “پدرت”را می پرستیدی……
وقتي پشت سر پدرت از پله ها مياي پايين و ميبيني چقدر آهسته ميره ، ميفهمي پير شده ! وقتي داره صورتش رو اصلاح ميکنه و دستش ميلرزه ، ميفهمي پير شده ! وقتي بعد غذا يه مشت دارو ميخوره ، ميفهمي چقدر درد داره اما هيچ چي نميگه… و وقتي ميفهمي نصف موهاي سفيدش به خاطر غصه هاي تو هستش ، دلت ميخواد بميري
خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گرددبه سلامتي هرچي پدره . .
متن و شعر زیبا و خواندنی درباره پدر
در سایه آفتاب پدر
پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خسته ترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانهات، کودکیهایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم.
میخواهم بگویم، ببخش اگر پای تک درخت حیاطمان، پنهانی، غصههایی را خوردی که مال تو نبودند!
ببخش اگر ناخنهای ضرب دیده ات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود و ببخش اگر همیشه، پیش از رسیدن تو، خواب بودم؛ اما امروز، بیدارتر از همیشه، آمدهام تا به جای آویختن بر شانه تو، بوسه بر بلندای پیشانیات بزنم. سایهات کم مباد ای پدرم!
آن روزها، سایهات آنقدر بزرگ بود که وقتی میایستادی، همه چیز را فرا میگرفت؛ اما امروز، ضلع شرقی نیمکتهای غروب، لرزش دستانت را در امتداد عصایی چوبی میریزد.
دلم میخواهد به یکباره، تمام بغض تو را فریاد کنم. ساعت جیبیات را که نگاه میکنی، یادم میآید که وقت غنچهها تنگ شده؛ درست مثل دل من برای تو.
این، تصادف قشنگی است که امروز در تقویم، کلمات هممعنی، کنار هم چیده شدهاند. یعنی در دائرة المعارف عشق، پدر، ترجمه علی علیه السلام است.
پدر؛ ترجمه علی علیهالسلام
پدر! میخواستم دربارهات بنویسم؛ گفتم: یداللّهی؛ دیدم، علی است. گفتم نان آور شبانه کوچه های دلم هستی؛ دیدم علی است. خلوص تو در عشق ورزیدن را نوشتم و روح تو را از هر طرف پیمودم، به علی رسیدم.
آنگاه، دریافتم که تو، نور جدا شده ای از آفتاب علی هستی، تا از پنجره هر خانه ای، هستی را گرما ببخشی ؛ و اینگونه بود که علی علیهالسلام ، نماینده خدا و نبی شد و پدر، نماینده علی علیهالسلام .
تو را به من هدیه دادند و من امروز، تمامی خود را به تو هدیه خواهم کرد؛ اگر بپذیری.
پیامهای کوتاه
ـ پدرم! تو تپش قلب خانه ای؛ وقتی هر صبح، با تلنگر عشق، از خانه بیرون میروی و با کشش عشق، دوباره باز میگردی. دهلیزهای قلبم، تقدیم مهربانی تو باد!
ـ علی آموخت هر جا که جای مهر پدر خالی است، میتوان پدر بود تا جامعه را از یتیمی بی مهری، رهایی بخشید؛ آن وقت است که میتوان خیبر دلها را فتح کرد.
پشتگرمی من
پشتم به تو گرم است. نمیدانم اگر تو نبودی، زبانم چطور میچرخید، صدایت نزنم!
راستش را بخواهی، گاهی، حتی وقتی با تو کاری ندارم، برای دل خودم صدایت میزنم؛ بابا!
آنقدر با دستهایت انس گرفتهام که گاهی دلم لک میزند، دستانم را بگیری.
هر بار دستانم را میگیری، خیالم راحت میشود؛ میدانم که هوایم را داری و من میان ازدحام غریبی، گم نمیشوم و تو هیچ وقت دستم را رها نمیکنی… .
پناهگاه امن خانه
شانه هایت، ستون محکمی است پناهگاه امن خانه را.
دست در دستانم که میگذاری، خون گرم آرامش، در کوچه رگهایم میدود.
در برابر توفانهای بیرحم زندگی میایستی؛ آنچنانکه گویی هر روز از گفتوگوی کوهستانها باز میآیی.
لبخند پدرانهات، تارهای اندوه را از هم میدراند.
تویی که صبوریات، دلهای ناامید را سپیدهدم امیدواری است. مرامنامه دریا را روح وسیعت به تحریر میآید؛ آن هنگام که ابرهای دلتنگی، پنجرههای خانه را باران میپاشند.
آسمان همواره بوسه بر پیشانی بلندت را آرزومند است.
باتو… بی تو…
با تو، باران بهاریام را پایانی نیست و بیتو، پرندهای آشیان گمکرده در جادههای پاییزم.
تو که هستی، پنجره، با بالهایی گشوده از آفتاب، باغچه را مرور میکند. با تو، نفسهای مادرانه، تیررس اضطراب و تشویش را مجال نمیدهند.
آجر به آجر، ساخته میشوم؛ وقتی پناه دستهای امنت، موسیقی مهربان عشق را به ترنم میآیند.
بیتو، بنبستی میشوم در هزار توی رنجهای خویش.
بیتو، شکوه جهان، ویرانهای است مسکوت و بیهیاهو.
میستایمت که رونق کوچه های سردسیر وجودم هستی؛ آنچنان که آفتاب، رگهای سپید قطب را.
تنها زمانی که بزرگ شوید و از او دور شوید(زمانی که با خانه پدری وداع کرده و به خانه خودتان می روید ) تنها در این زمان است که پی به بزرگی وی خواهید برد و بزرگی اش را کاملاً ارج خواهید گذارد .
متن و شعر پدر ( Father ) 2017 – 96
” پدر ”
پدر كه باشی سردت می شود ولی كت بر شانه فرزند می اندازی.
چهره ات خشن می شود و دلت دريايی، آرام نمی گيری تا تكه نانی بياوری.
پدر كه باشی، می خواهی ولی نمی شود، نمی شود كه نمی شود.
در بلندايی از اين شهرت مشت نشدن ها بر زمين می كوبی
پدر كه باشی عصا می خواهی ولی نمی گویی .
هر روز خم تر از ديروز، مقابل آينه تمرين محكم ايستادن می كنی.
پدر كه باشی حساس می شوی به هرنگاه پرحسرت فرزند به دنيا،
تمام وجود خودت را محكوم آرزوهايش می كنی!
پدر كه باشی در كتابی جايی نداری و هيچ جایی زير پايت نيست .
بی منت از اين غريبه گی هايت می گذری تا پدر باشی .
پشت خنده هايت فقط سكوت ميكنی.
پدر كه باشي به جرم پدر بودنت حكم هميشه دويدن را برايت بریده اند ،
بی هيچ اعتراضي به حكم ، فقط می دوی و درتنهایی ات نفسی تازه می كنی.
پدر كه باشی پيرنمی شوی ولی يك روز بی خبر تمام می شوی و پشت ها را خالی می كنی ،
با تمام شدنت ،
حس آرامش را بعد از عمری تجربه كنی.
پدر كه باشی در بهشتی كه زير پای تو نبود هم دلهره هايت را مرور می كنی.
” تقديم به همه پدران دنيا”
به افتخار بهترین بابای دنیا وقتی بچه بودم منو میزاشتی رو دلت و ازم میپرسیدی قلب بابا کیه؟ منم با صدای کودکانه میگفتم: مـــن
بازم میپرسیدی جیگر بابا کیه؟ میگفتم: مـــــن و باز میپرسیدی چشم بابا کیه؟ میگفتم: مـــــن اون موقع ها درک نمیکردم قلب بابا بودن و جیگر بابا بودن و چشم بابا بودن یعنی چی!؟
اینو وقتی متوجه شدم که صورتت پر از چروک شده و موهات رنگ سیاهشو داده به سفیدی!
بابایی تمام موهاتو دیدم ﮐﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮم سفید شد و از زجرکشیدن من آروم آروم شکستی…
آره تازه فهمیدم قلب بابا بودن یعنی وقتی تو ناراحتی من دل تو دلم نیست ، جیگر بابا بودن یعنی وقتی مریضی و ناخوشیتو میبینم جیگرم آتیش میگیره و چشم بابا بودن یعنی وقتی نور چشمات کم شدن چشمای منم خیس شدن
من نمیفهمم چرا هیچ کس نمینویسد از مردهــا
از چشمها و شــانهها و دستهایشــان
… … از آغوششان
از عطر تنشـان،
از صدایشــان…
پررو میشوند؟
خب بشوند….
مگر خود ما با هر دوستت دارمی تا آسمـان نرفتهایم؟
مگر ما به اتکــاء همین دستها
همین نگاهها
همین آغوشهـا، در بزنگاههای زندگی
سرِپا نماندهایم؟…
من بلد نیستم در سـایه، دوست داشته باشم
من میخواهم خواستنم گوش فلک را کر کند
من میخواهم
مَردَم بداند دوستش دارم….
مطالب مرتبط در سایت دیلی :
متن و شعر کوتاه زیبا برای تبریک روز مرد