خانه / عکس سریال / خلاصه داستان و قسمت آخر سریال اکیا + بیوگرافی بازیگران

خلاصه داستان و قسمت آخر سریال اکیا + بیوگرافی بازیگران

خلاصه داستان و قسمت آخر سریال اکیا + بیوگرافی بازیگران

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

یکی از پر طرفدار ترین سریال های ترکی مشهور کشور ترکیه سریال اکیا می باشد که از شبکه جم در حال پخش می باشد . و شما می توانید خلاصه داستان سریال اکیا را در دنیای عکس سریال و عکس بازیگران سریال را در  سایت دیلی مشاهده نمایید.

زمان پخش سریال ترکی و جدید پر بیننده اکیا از جمعه تا چهارشنبه هر شب ساعت ۱۰ پخش خواهد شد

این سریال ترکی یکی از گران‌ترین و پرهزینه‌ترین سریال‌های کشور ترکیه است و جوایز بسیاری را ربوده است.

به خاطر هزینه‌های بالای رایت این اثر، گفته می‌شود پای یک برند تازه در میان است و سریال را برندی به نام اکیا که تولیدکننده لوازم آرایش و پوست و موی اکیا است، تامین کرده است.

اکیا نام جدید کاراکتری در این سریال به نام نیهان با بازی نسلیحان آتاگول است.

یکی دیگر از بازیگران این سریال موفق، بوراک اوزچیویت است، بازیگر نقش کامران در سریال چکاوک و همچنین نقش بالی‌خان در سریال حریم سلطان.

دانلود آهنگ تیتراژ سریال ترکی اکیا

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان سریال اکیا

سریال اکیا که این روزها به عنوان نسخه فارسی سریال کارا سودا یا در حقیقت عشق‌ سیاه تبلیغ می‌شود، ماجرای دوستی همسر امیر و دوست دختر سابق کمال است.

او دختر ویلدان که از خانواده‌ای ثروتمند و اوندر از خانواده‌ای متوسط است.او یک برادر دوقلو به اسم اوزان دارد.

او دختری شاد و بی پروا است.او با اینکه در یک خانوادهٔ ثروتمند بزرگ شده اما همیشه از زندگی پُر زرق و برق کمی دوری میکند.

در زمانی که او و کمال عاشق یکدیگر بودند و خیال ازدواج کردن داشتند،اوزان یک زن را میکشد .

او برای پنهان کردن این قتل،مجبور میشود با امیر کوزجواوغلو ازدواج کند و پیشنهاد ازدواج کمال را رد میکند،کمال فکر میکند اکیا بخاطر مادیات پیشنهاد ازدواج او را رَد کرده است،

به همین خاطر ناراحت می‌شود و قید استانبول را می‌زند. سال ۲۰۱۵ میشود و اکیا هنوز هم مثل روزهای اول عاشق کمال است و به امید اینکه روزی به کمال میرسد هر روز قوی تر میشود.

کمال برای کار کردن روی یک پروژه در شرکت امیر دوباره به استانبول بر میگردد و با بازگشت کمال به استانبول همه چیز دوباره آغاز میشود…

 

 

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

کمال یک مهندس معدن جوان و فقیر است او برای به دست آوردن روزی خودش ، به همراه کارگرانش ، در اعماق زمین در حال تلاش و جدال است .

کمال فقیر است ولی غرور زیادی داره . یک روز دختری به اسم اکیا ( نیهان ) رو از خطر غرق شدن نجات میده . به این ترتیب با او آشنا میشه و زندگیش تغییر میکنه . و بعد از مدتی با اتفاقاتی برای برادر اکیا (نیهان) می افتد اکیا (نیهان) از روی اجبار و برای نجات برادرش مجبور میشه با امیر کسی که دوستش ندارد ازدواج کند بعد از این اتفاقات زیاد کمال مجبور به ترک استانبول میشه و در جایی دیگر ، در یک معدن مشغول به کار میشه و وقتی برمیگرده به استانبول به دنبال انتقام از عشق گذشته خودش که ازدواج کرده اکیا (نیهان) می افتد و ماجرای عشق بین این دو نفر و همسر اکیا (نیهان) ماجرا و داستان زیبایی را به ثمر میرساند

فصل اول این سریال اواسط سال ۲۰۱۶ به پایان رسید و هم اکنون از شبکه استار ترکیه فصل دوم این سریال در حال پخش است.

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

شخصیت های سریال اکیا (kara sevda )

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

بوراک اوزچویت بازیگر نقش کمال در سریال  اکیا

بوراک اوزچیویت در نقش کمال مهندس معدن هست وی دارای خانواده معمولی نسبتا فقیر هست وی پدر و مادر و یک خواهر کوچکتر و یک برادر بزرگتر از خودش هست کمال در یک اتفاق با اکیا (نیهان) اشنا میشود کمال و اکیا (نیهان) عاشق یکدیگر میشوند و در روز خواستگاری از اکیا (نیهان) جواب نه می شنود و وی به دهکده ای برای کار در معدن زغال سنگ میورد و بعد از ۵ سال باز میگردد برای انتقام از اتفاقاتی که افتاده بود و بدست اوردن دوباره اکیا (نیهان)

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

نسلیهان اتاگول بازیگر نقش نیهان در سریال ترکی اکیا

نسلیهان اتاگول اکیا (نیهان) نقاش است وی در یک خانواده ۴ نفره زندگی میکند او با پدر و مادر و برادر کوچکتر از خودش و در یک خانواده ثروتمند زندگی میکند او در یک اتفاق عاشق کمال میشود ولی همه چیز برای او عجیب میشود و او در روز خواستگاری به کمال جواب نه میدهد و با فردی دیگر ازدواج میکند ولی هنوز عاشق کمال هست

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

کان اورگانچی بازیگر نقش امیر در سریال اکیا

کان اورگانجی بازیگر نقش امیر پسر یک ثروتمند قدرتمند است وی مغرور و دیوانه وار عاشق اکیا (نیهان) است او با تهدید و به اجبار خود را به اکیا (نیهان) و خانواده اش نزدیک میکند وی برای بدست اوردن اکیا (نیهان) با هر کسی مبارزه میکند وی فردی خشن است که با کمال سر دعوا دارد

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

هازال فیلیز بازیگر نقش زینب در سریال اکیا

هازال فیلیر بازیگر نقش زینب خواهر کمال میباشد وی بدنبال بازیگر شد است وی پنهانی با اکیا (نیهان) دوست است و اون نیز داستان عشقی دارد

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

بازیگران سریال ترکی اکیا (کارا سودا ) :

Neslihan Atagül
Hazal Filiz Küçükköse
Kaan Urgancıoğlu
Kürşat Alnıaçık
Orhan Güner
Neşe Baykent
Zeyno Eracar
Rüzgar Aksoy
Barış Alpaykut
Hazal Filiz Küçükköse
Burak Sergen
Zerrin Tekindor
Melisa Aslı Pamuk
Gökay Müftüoglü
Ali Burak Ceylan

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان قسمت آخر سریال اکیا

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی اکیا

امیر با نقشه ای از قبل طراحی شده اوزان برادر اکیا (نیهان) را در موقعیتی بد قرار داد و طوری وانمود کرد که او یک قتلی انجام داده و امیر از این قتل فیلم گرفته است، امیر با داشتن این بهانه ، و تهدید خانواده اکیا ( نیهان ) در برابر سرپوش گذاشتن به این ماجرا ازدواج با اکیـا ( نیهان ) را خواستار شد و اکیـا (نیهان) هم بخاطر خانواده و برادرش به اجبار تن به این ازدواج داد.

بعد از این ماجرا کمال که مهندس معدن بود به شهری دور رفته و آنجا در شرکتی مشغول به کار میشود و اتفاقاتی رخ میدهد که باعث میشود کمال در این شرکت سهیم شده و بسیار ثروتمند و جایگاه مناسبی پیدا میکند و کمال تصمیم به انتقام از امیر و اکیـا (نیهان) میگیرد…

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت آخر سریال اکیا :

در قسمت آخر فصل اول سریال اکیا اتفاقات زیر می افتد:

کمال که اطلاعاتی در مورد قتلی که به گردن اوزان افتاده بود پیدا کرده ، برای روشن شدن ماجرا اوزان را به پلیس معرفی میکند و اوزان زندانی میشود و از طرفی دیگر کمال به رابطه خواهرش زینب با امیر پی می برد که بخاطر این موضوع کمال سراغ امیر میرود و با او درگیر میشود و در این درگیری امیر با اسلحه خودش و حین درگیری تیر میخورد و …

اوزان هم که در زندان مسموم شده بود و به بیمارستان منتقل شده بود با طناب خود را دار میزند (البته در فصل جدید مشخص میشود که او خودکشی نکرده و او را کشته اند) و اکیـا ( نیهان ) هم کمال را مقصر این موضوع میداند چون کمال برادرش به پلیس لو داده بود …

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

عکسهای قسمت آخر سریال اکیا

فصل اول این سریال به این صورت به پایان میرسد که همه تصور میکنند امیر بخاطر گلوله ای که در درگیری با کمال به وی اصابت کرده کشته شده و کمال هم به خاطر این موضوع زندانی می شود ، در حالی که در فصل دوم این سریال خواهید دید که موضوع به این شکل نبوده است

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

آخر سریال ترکی اکیا

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان سریال اکیا و قسمت های آخر اکیا و داستان تمام قسمت های سریال اکیا

خلاصه داستان قسمت اول سریال اکیا

خلاصه ی قسمت اول سریال ٱکیا

سال ۲۰۱۰:استانبول⬅کمال سویدره(بوراک اوزجویت)رو نشون ميده که دانشجوی رشته ی مهندسیه معدن هست و داره از کتابخونه یه کتاب به امانت میگیره و بعد هم میره و نمراتشو نگاه میکنه و خوشحال میشه،بابا و داداش کمال آرایشگر هستند و دارن در آرایشگاه با هم حرف میزنن که کمال پیام میده به باباش و میگه امتحانمو با نمره ی بالا قبول شدم،باباش هم خوشحال میشه اما داداش کمال بهش حسودی میکنه و میگه چه فایده آخرش یه ذغال فروش میشهکمال سوار اتوبوس میشه و از طرفی ٱکیا(نسلیحان آتاگول)هم میاد و سوار میشه،ٱکیا به راننده پول میده اما راننده میگه کسی بلیط نداره بهش بده!/ٱکیا تعجب میکنه و میگه مگه پولی نیست؟!(چون اولین باره که سوار اتوبوس میشه)/کمال هم به جای ٱکیا بلیط ميده و در حین اتوبوس ترمز میکنه و کمال و ٱکیا بهم میخورن و وسایلشون میوفته کف اتوبوس بعد از اینکه وسایلشونو برمیدارن،ٱکیا میره میشینه رو یکی از صندلی ها،کمال نگاهش به ٱکیاست،ٱکیا دفتر نقاشیشو درمياره و شروع میکنه به نقاشی کردن از چشمای کمال ،اما کمال متوجه نمیشه بعد از اون اکیا از یه پیرمرد نقاشی میکشه اینبار کمال متوجه میشه که ٱکیا یه نقاشه..کمال از اتوبوس پیاده میشه و راهشون جدا میشه اما کمال دلشو باخته به دختری که تازه دیدتش صالح،دوست کمال،مياد و میگه زودباش باید بریم سرکارمون رو قایق داداش احمد،کمال هم با دوستش ميره…ٱکیا میره به عمارتشون و معلوم میشه ٱکیا دختری از یه خانواده ی پولداره،مامانش بهش ميگه کجا بودی؟/میگه با اتوبوس اومدم که چهره های جدید ببینم برای نقاشی کشیدن ٱکیا یه برادر به اسم اوزان داره،ٱکیا ميره تو اتاقش و وسایلشو از تو کیفش در میاره و میبینه یه کتاب که مال خودش نیست بین وسایلشه،یادش میوفته که این کتاب مال اون پسری بوده که تو اتوبوس دیده، کتاب رو میزاره سر تختش و میره و شروع میکنه به نقاشی کردن…مامان اکیا به خدمتکارشون میگه تمام وسایل اکیا رو بشور چون با اتوبوس اومده،خدمتکار مياد و روتختی اکیا و وسایلشو میبره که تمیز کنه…کمال هنوز تو فکر ٱکیاست،دوستش هم متوجه میشه همش سربه سرش میزارهشب میشه و اکیا هنوز مشغول نقاشی کردنه که مامانش میاد و مهمانی داریم،خواهش میکنم یه لباس بپوش و بیا پیششون،ٱکیا نمیخواد بره اما مامانش میگه:این مهمانی خیلی برامون مهمه،اگه این توافق سر نگیره و سهام فروخته نشه برشکسته میشیم،حتما باید با عمو گالیپ(امکانش هست اسم این شخصیت رو جم عوض کنه چون یکم عجیبه اسمش )شریک بشیم و با پسرش عامر خوب برخورد کن
ٱکیا لباسشو عوض میکنه و میاد به مهمونی…عامر عاشق ٱکیاست ولی همچنین دوست صمیمی اوزان اما ٱکیا خوشش از عامر نمیاد،گالیپ هم میخواد شرکتشو به عامر بده که ادارش کنهویلدان،مادر ٱکیا،دوسداره که عامر و ٱکیا باهم ازدواج کنن
کمال در خونشون با پدر و مادرش و همینطور برادر و خواهرش شام میخوره،حسین(پدر کمال) و فهمیه(مادر کمال) همش از کمال تعریف میکنن و میگن بازم درستاتو ادامه بده اما کمال میگه بعد از تموم شدن دانشگاه میرم معدن که کار کنم،تارُک(برادر کمال)به کمال حسودی میکنه و همش بهش تیکه میندازه
بعد از مهمونی،ویلدان با اوندر(پدر ٱکیا)حرف میزنه و میگه باید با عامر شریک بشی اما اوندر میگه نميتونم به عامر اعتماد کنم اون ۷۰ درصد سهام شرکت رو میخواد،ٱکیا هم اتفاقی صحبت های مادر و پدرشو میشنوه و ناراحت میشه و میره تو اتاقش
کمال رو نشون میده که به ٱکیا فکر میکنه و لبخند میزنه در همون لحظه ٱکیا به نقاشی که از چشمای کمال کشیده نگاه میکنه.
یک ماه بعد:کمال و صالح در یه مرکز خریدن و دارن خرید میکنن،صالح به زینب خواهر کمال علاقه داره و چند جفت کفش میبینه که تخفیف خوردن به کمال میگه بیا یکیشو برای زینب بخریم،کمال ميگه:من پول ندارم/صالح:من پولشو میدم به عنوان هدیه/اما کمال ميگه نه اونوقت زینب هی بهم میگه داداش صالح بیشتر از تو بهم اهمیت میده،همین موقع کمال چشمش به عکس خودش میخوره تعجب میکنه،ٱکیا یه نمايشگاه نقاشی راه انداخته و نقاشی کمال هم جزو اون نقاشی هاست و کمال و صالح ميرن به نمایشگاه و میبینن که زیر نقاشی کمال نوشته شده: ٱکیا سزین و میفهمه اسمش ٱکیاست،صالح میگه این همون دختریه که تو یه ماهه داری ازش تعریف میکنی!کمال یه لبخند ميزنه و صالح میگه:بیا بپرسیم که کجاست؟ اما کمال میگه نه نمیخواد بریم.
شب:عامر با دستیارش حرف میزنه و میگه تدارکات برای مهمونی تولد ٱکیا حاضره؟/دستیارش هم میگه بله حاضره و طبق دستور شما روی کارت تبریک نوشته شده:”روز تولدت،روز تولدمه”
کمال داره از کنار خيابون رد میشه که یکدفعه یه پارتی تولد رو میبینه که ٱکیا اونجاست و تعجب میکنه ٱکیا دوستشو میبینه و دست تکون میده و میگه بیا/کمال فکر میکنه که ٱکیا به اون اشاره میکنه اما بعد میفهمه که با دوستش بوده و میخوره تو ذوقش و میره روی قایق(قایق کمال تقریبا روبه روی رستورانی هست که پارتی تولد ٱکیاست)

عامر مياد به مهمونی اما ٱکیا زیاد تحویلش نمیگیره و با یکی از دوستاش داره میرقصه،عامر هم بدش میاد و میخواد ٱکیا رو مجبور کنه که باهاش برقصه،دوست ٱکیا میاد و دخالت میکنه که عامر هولش میده،ٱکیا عصبانی میشه و به عامر میگه:تو یه آدم خودخواه و گستاخی و از مهمونی میره بیرون،عامر میره دنبالش و میگه معذرت میخوام حسودیم شد اما ٱکیا داد ميزنه و میگه اشتباه کردم دعوتت کردم،همه چیز رو خراب کردی و میره تو قایقش و میخواد طنابای قایق رو باز کنه که پاش به طنابا گیر میکنه و میوفته تو آب،ٱکیا پاش با طناب درگیره و نمیتونه خودشو نجات بده که کمال میپره تو آب و نجاتش میاد و وقتی که رو آبن، کمال به ٱکیا ميگه تولدت مبارک  اکیا خودشو میکشه عقب و ميگه: تو هموني!!
ٱکیا و کمال میان تو کشتی،ٱکیا به کمال میگه تو چطور اسم منو میدونی؟روز تولدمو میدونی؟تو کی هستی؟/کمال هم براش توضیح میده که همه ی اينا اتفاقی بوده/ٱکیا میگه تو هم کشتی داری؟/کمال؛نه من فقط رو کشتیا کار میکنم..همین موقع اوزان و یکی از دوستاي ٱکیا میان سراغش و اوزان ٱکیا رو صدا میزنه،ٱکیا هم قبل از اینکه اوزان برسه به کمال میگه برو قایق رو روشن کنه خودش هم طنابای قایق رو رها میکنه و با کمال میرن گردش در دریا…ٱکیا چون لباساش خیسه میره لباساشو عوض میکنه و لباس کاپیتان رو میپوشه😂بعد هم با کمال حرف میزنه و میگه چرا رفتی رشته ی معدن؟نکنه نمراتت پایین بوده؟/کمال:میخوام برم در قلب معادن،میخوام شرایط کاری و حادثه ها رو کم کنم و معدنی که توش کار میکنمو معدن نمونه کنم/ٱکیا:پس هدف داری/کمال:خب الکی که مدرک نگرفتم باید هدف داشته باشیم/ٱکیا:درسته،منم دارم مذخرف ميگم/کمال: لیلا میگه صحبت کردن بدون فکر جسارت بزرگیه(لیلا دوست صمیمی کمال هست که نقشش رو “زرین تکیندور” بازی میکنه)/ٱکیا:درسته،لیلا دوسدخترته؟/کمال:نه،اون دوستمه،یه زن اصلیه و محترمه البته از من بزرگتره اما جوون نشون میده.
دوست ٱکیا(همون پسری که عامر باهاش در پارتی درگیر شد،اسمش دوروک هست)از تاکسی پیدا میشه و ميخواد بره خونه که دونفر از افراد عامر میان سروقتشو کتکش میزنن و فکر میکنن که با ٱکیا سوار کشتی شده
کمال و ٱکیا از گردششون برمیگردن و ٱکیا موقع خداحافظی با کمال دست میده و کف دست کمال با انگشتش یه شکل میکشه و لبخند میزنه و میره

صبح:ٱکیا از خواب بیدار میشه و امیر براش گل فرستاده و عصبانی ميشه و به مامانش میگه این گلا رو ببر بیرون وگرنه روشون بالا میارم
کمال ميره خونه ی لیلا و با لیلا راجع به اکیا حرف میزنه…ٱکیا یادش مياد که وقتی تو کشتی بودن شماره ی کمال رو گرفته…کمال داره با هیجان برای لیلا داستان رو توضیح میده که ٱکیا زنگ میزنه و کمال هم خیلی خوشحال میشه و ميگه پیش لیلاام اگه میخوای تو هم بیا اینجا،ٱکیا هم خوشحال میشه و میگه باشه میام…ٱکیا سریع آماده میشه که بره پیش کمال که عامر میاد و به ٱکیا میگه:امشب تو لندن یه کنسرت خصوصی هست بیا بریم/ٱکیا:ممنون ولی من امشب کار دارم،اما اگه تو میخوای میتونی یکی دیگه رو به جای من ببری/عامر:پشيمون میشی چون یه برنامه ی خاصه/ٱکیا:من دیشب هدیمو گرفتم میتونی به جای من با اوزان بری و سوار ماشینش میشه و میره…پایان…

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

سریال اکیا داستان تمام قسمت های سریال اکیا و قسمت آخر

خلاصه داستان قسمت ۲ سریال اکیا

خلاصه ی قسمت دوم سریال ٱکیا
کمال،ٱکیا رو میبره به خونه ی لیلا و لیلا هم بهش خوش آمد میگه باهم در حیاط خونه ی لیلا میشینن و حرف میزنن که لیلا به ٱکیا میگه:تو خیلی برای من آشنایی،اسم فامیلت چیه؟/ٱکیا: سزین/لیلا با شنیدن فامیلی ٱکیا مکث میکنه اما چیزی نمیگه و بازم با خوشحالی با ٱکیا و کمال به صحبتش ادامه میده/کمال به ٱکیا میگه قبل از اینکه تو زنگ بزنی داشتم داستان آشناییمون رو برای لیلا تعریف میکردم/ٱکیا: یه تصادف بزرگ بود/لیلا:در زندگی چیزی به نام تصادف وجود نداره،هرچيزی دلیلی داره بعد هم میگه یه کیک درست کردم میرم بیارم باهم بخوریم…ٱکیا هم خیلی خوشش از لیلا میاد… لیلا میره تو خونه و یه جعبه ی قدیمی رو باز میکنه و عکس یه دختربچه و پسربچه رو برمیداره و از بالکن به ٱکیا نگاه میکنه و میگه واقعا تویی؟؟
کمال میاد پیش لیلا و باهم کیک رو که روش شمع گذاشتن رو میارن برای ٱکیا و ميگن “تولدت مبارک ٱکیا” …ٱکیا هم خیلی خوشحال میشه از طرفی اوزان پیش عامر هست ولی عامر ناراحته و فکر میکنه ٱکیا با کسی رابطه داره اما اوزان میگه همچین چیزی نیست.
روز بعد:ٱکیا، کمال رو میبره به نمایشگاهش،اوزان هم اونا رو میبینه،همین موقع عامر با ٱکیا تماس میگیره اما ٱکیا جواب نمیده و رد تماس میده،عامر بازم زنگ میزنه اما ٱکیا گوشی رو خاموش میکنه،عامر هم اعصابش خراب میشه و قراردادی که قرار بوده با بابای ٱکیا امضا کنه،امضا نمیکنه و میره تو اتاقش و همه چیز رو بهم میریزه بابای عامر(قادر) مياد پیشش و میگه چیشده؟/عامر:خیلی عاشقشم،عاشق اون ٱکیایی هستم که منو دور خودش مثل سگ میچرخونه/قادر:اینکه خبر خوبیه،بگو تا سریعا رسمیش کنیم،مشکل چیه؟/عامر:اون منو نمیخواد،جوری نگام میکنه که انگار یه حشره ام،اگه دنیا رو زیر پاش بریزم بازم به من نگاه نمیکنه/قادر:ما دنیا رو بهشون دادیم/عامر:درسته ولی همش از من دور میشه،من فقط اونو دوسدارم،من ٱکیا رو میخوام،میخوام باهاش ازدواج کنم اما منو نمیخواد،نميتونم به کس دیگه ای فکر کنم،حتی فکر اینکه با یه نفر دیگه رابطه داشته باشه دیونم میکنه/قادر:اگه تو ناراحت بشی دنیا رو به آتیش میکشم،حالا برو لندن و فکرت رو آزاد کن،من کاری میکنم که ٱکیا خودش بخواد با تو ازدواج کنه،کاری میکنه که تمام خانوادشون جلوت زانو بزنن

کمال و ٱکیا کنار صالح قدم میزنن و راجع به شخصیتاشون از هم دیگه سوال میپرسن،ٱکیا به کمال میگه تو جسارت رو انتخاب میکنی یا صداقت؟/کمال:صداقت/ٱکیا:نظرت راجع به من چیه؟/کمال:ازت خوشم میاد،یعنی از روز اولی که دیدمت از تو خوشم ميومد حالا تو بگو جسارت یا صداقت؟/ٱکیا:جسارت و به کمال نزدیک میشه و بوسش میکنه
صبح:کمال ایمیلشو چک میکنه و متوجه ميشه که برای کار در معدن گلداک استخدام شده،کمال خوشحال ميشه اما مامان و باباش به خاطر اینکه کمال باید بره به یه شهر دیگه ناراحت میشن همین موقع ٱکیا زنگ ميزنه به کمال و میگه میخوام با داداشم آشنا بشی،کمال هم قبول میکنه
اوزان و ٱکیا در رستوران منتظر کمال هستند که بیاد اما یه دفعه عامر از راه میرسه و ٱکیا به گارسون میگه نزارید آقا کمال بیاد داخل رستوران، کمال میاد و میخواد داخل شه که مهماندار بهش میگه که ٱکیا خانم رزرواسیون رو لغو کردن و نمیزاره وارد شهکمال هم تعجب میکنه و زنگ میزنه به ٱکیا اما ٱکیا چون عامر پیششون نشسته جواب نمیده،ٱکیا بلند میشه و من میرم دیگه،عامر دستشو میگیره و ميگه نرو دلم برام تنگ شده اما ٱکیا ميگه دل من برات تنگ نشده و با عجله میره که شالش میوفته…عامر هم شال ٱکیا رو برمیداره و میره دنبالش…پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

 

خلاصه داستان قسمت ۳ سریال اکیا

خلاصه ی قسمت سوم سریال
کمال بیرون رستوران ایستاده که ٱکیا رو میبینه و میخواد بره پیشش اما یکدفعه عامر رو میبینه که پشت سر ٱکیا مياد…عامر به ٱکیا میگه زندگیم؟/ٱکیا برمیگرده و میگه چی میخوای؟/عامر:شالت افتاده بود و برات آوردمش و میندازه دور گردن ٱکیا و بهش میگه دوست دارم اما ٱکیا سریع سوار ماشینش میشه و میره…کمال هم با دیدن این صحنه شوکه میشه و میره
ٱکیا همش به کمال زنگ ميزنه اما کمال جواب نمیدهٱکیا میره لب ساحل پیش کمال و باهاش حرف ميزنه و میگه من عمدا نخواستم بیای اونجا چون عامر اونجا بود/کمال:عامر کیه؟من ازت پرسیدم دوست پسر نداری تو گفتی نه، اما من شما دوتا رو جلوی رستوران دیدم/ٱکیا:بین من و عامر چیزی نیست من عاشق توام همین موقع مادر ٱکیا که اتفاقی داشته از اونجا رد ميشده اکیا رو میبینه و میره پیش ٱکیا و کمال و به ٱکیا میگه:تو اینجا چکاری میکنی؟بعد هم رو به کمال میگه شما کی هستید؟ /ٱکیا دست کمال رو ميگيره و میگه:دوستپسرمه و اومدم ببینمش/ویدا:اصلا خوب نیست ٱکیا،درست نیست آدما رو الکی اميدوار کنی بعد هم رو به کمال میگه بعدا ناراحت میشید(یعنی ٱکیا ولت میکنه)ویلدان به ٱکیا ميگه شب دیر نکن عمو قادر و عامر میان خونمون و میره،اکیا میره دنبال مامانشو میگه باید از کمال معذرت خواهی کنی اما ویدا قبول نمیکنه و سوار ماشینش میشه و میرهکمال ناراحته و ميگه مامانت حق داره ما بدرد هم نمیخوریم اما ٱکیا ميگه این زندگی منه و کسی نمیتونه برام تصمیم بگیره/کمال:من دارم میرم معدن که کار کنم/ٱکیا:پس منم باهات میام و فرار میکنم
شب:اکیا و کمال رو قایق هستن و باهم حرف میزنن،کمال میگه:تو اگه با من بیای همه ی کارا رو باید خودت انجام بدی! نمیتونی مثل قبل بری خرید و تفریح کنی/اکیا:من فقط به تو نیاز دارم، کمال:یعنی واقعا میای؟/اکیا:میام/کمال هم خوشحال میشه که یکدفعه بارون ميگيره و کمال و اکیا میرن زیر سایه بون قایق و همدیگرو میبوسن و…  بعدش ٱکیا و کمال میرن و رو دستاشون یه جور خالکوبی میزنن و خیلی خوشحالن.
اوزان پیش عامره و دوتا دختر میان پیششون یکی از دخترا اوزان رو با خودش میبیرهعامر هم به اون یکی دختره میگه منم یکم ديگه میام داخل مراقب باش نمیخوام مشکلی پیش بیاد
ٱکیا از امیر خداحافظی میکنه و زنگ میزنه به اوزان،اما عامر گوشی اوزان رو جواب ميده و ميگه اوزان الان تو وضعیتی نیست که جواب بده

ٱکیا با نگرانی به عامر میگه:چیشده؟نکنه باز حالش بد شده؟/عامر:آروم باش بیا مزرعه/ٱکیا:لطفا گوشی رو بده به اوزان،عامر هم گوشی رو میده به اوزان،اوزان میگه:ٱکیا من یه نفر رو کشتم /نشون ميده که اوزان بالای یه قبر ایستاده و همون دختری که باهاش بوده مرده و دارن قبرش میکننعامر با ٱکیا حرف میزنه و میگه نگران نباش و فقط بیا کنار اوزان باش،عامر اوزان رو میبره داخل خونه و میگه من حلش میکنم.
کمال با خوشحالی میره خونه و به خانوادش میگه بزودی باید بریم خواستگاری،اونا هم خیلی خوشحال میشن البته به جز تانر(برادر کمال) که به کمال حسودی میکنه.
اکیا سریع میره مزرعه و میخواد بره پیش اوزان که میبینه بابا و مامانش و قادر اونجان،قادر میگه دخترم اصلا نگران نباش این مسئله رو حل میکنیم،ٱکیا میره پیش اوزان،اوزان حالش بده و میگه کمکم کن
صبح میشه و کمال سریع میره یه حلقه ميخره و بعد هم رو قایق یه میز صبحانه حاضر میکنه،ٱکیا مياد اما مثل هميشه خوشحال نیست و میخواد یه چیزی به کمال بگه که کمال نمیزاره و میگه بزار اول من حرفمو بزنم بعدش تو هرچی خواستی بگو/کمال دست ٱکیا رو ميگيره و میگه:دیروز بهم گفتی که بدون نمیتونی منم بدون تو نمیتونم زندگی کنم(ٱکیا بغض میکنه و اشک تو چشماش جمع میشه)کمال ادامه میده و میگه من تا امروز از هیچی نترسیدم اما الان میترسم تو رو از دست بدم،شاید چیزی نداشته باشم که بهت بدم،اما میتونم زندگیمو بت بدم،بعدش حلقه رو به سمت ٱکیا ميگيره و میگه با من ازدواج میکنی؟/ٱکیا گریه میکنه/کمال:زودباش دیگه بله رو بگو تا بهترین روزامو با تو بگذرونم،با من ازدواج میکنی؟/ٱکیا: نه نمیتونم ازت جدا شم،توروخدا منو ببخش،خیلی فکر کردم اما نمیتونم همراهت بیام،حق داشتی،ما مناسب همدیگه نیستیم، من نميتونم وارد دنیای تو بشم،فراموشم کن ٱکیا میره و کمال در حسرتش میمونه
کمال با ناراحتی میره جلوی مغازه ی باباش که میبینه ویدا(مادر ٱکیا) اومده و داره با بابای کمال حرف میزنه و میگه از این به بعد پسرتون حق نداره مزاحم دختر من بشه/کمال میاد و میگه ویدا خانم میتونستید مستقیم به خودم بگید/ویدا بازم رو به بابای کمال ميگه: از این به بعد کمال دوروبره دختر نباشه چون دخترم با عامر کوزجواقلو نامزد کرده،فهمیدید؟/کمال:آره فهمیدم/ویدا میره و بابای کمال حالش بد ميشه

شهر زونک گلداک سال ۲۰۱۴
کمال در معدن کار میکنه و با رییسش میرن که به کارا سرکشی کنن که یه قسمتی از معدن ریزش میکنه،کمال و چند نفر دیگه در معدن گرفتار میشنٱکیا تلویزیون رو روشن میکنه و میبینه که معدن زونک گلداک دچار مشکل شده و نگران میشه…بابای کمال هم تو ارایشگریه و اخبار رو میبینه و دوباره قلبش درد میگیره و حالش بد میشه…کمال حالش خوبه و سعی میکنه دیگران رو نجات بده و همینطور که داره دنبال بقیه میگرده میبینه آقا حقی(رییسش)بی هوش شده و زیر آوار مونده، میره کمکش میکنه و نجاتش میده،کمال به خانوادش زنگ میزنه و خبر میده که حالش خوبه…ٱکیا نگرانه و داره اخبار رو دنبال میکنه که زینب(خواهر کمال)بش زنگ میزنه و ميگه نگران نباش کمال حالش خوبه،ٱکیا هم خوشحال میشه…عامر زنگ میزنه به ٱکیا و میگه امشب با رییسای معدن شام میخوریم،همسر دوسداشتنی من میخواد منو همراهی کنه؟/ٱکیا: اگه بگم نمیخوام فرقی هم میکنه؟/عامر:فرقی نمیکنه پس آماده شو
حقی بخاطر اینکه کمال جونشو نجات داده ازش تشکر میکنه و میگه تو مهندس خوبی هستی و ميخوام شریکم بشی چون ميدونم میتونی از پس اینکار بربیای،کمال هم قبول میکنه
یک سال بعد:کمال میره خونه ی حقی و باهم صحبت میکنن،حقی بش میگه هفته ی آینده یه جلسه با شرکای جدیدمون در استانبول داریم تو هم باید بری،بعد هم یه پرونده میده به کمال که توش جزئیات کارو نوشته آخر پرونده اسم شرکا نوشته شده که عامر کوزجواقلو جزو اوناستکمال با دیدن اسم عامر شوکه میشه و با ناراحتی به حقی میگه من این کارو انجام نمیدم و سریع از خونه ی حقی میره

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

موضوع داستان قسمت ۴ سریال اکیا

قسمت چهارم سریال
عامر خونه ی پدر و مادر ٱکیا رو خریده و همه باهم اونجا زندگی میکنند…حیدر با ذوق و شوق داره لباس میپوشه که با عامر بره به یه شام کاری اما عامر مياد و میگه من میخوام با بابام برم نیاز نیست شما بياين بعد هم میره تو اتاقش،ٱکیا میره دنبالش و میگه:خسته شدم از اینکارات که همش میخوای بگی که ما به تو وابسته ایم/emtv.hc.iranعامر:خیلی پشيمونی! اما انگار یادت رفته این خونه مال منه! در حالت عادی پدر و مادرت خونه ای ندارن،سندش دست منه،مثل تو،حیدر و ویدا جزو اون قرارداد نیستند حتی اون داداش بی عرضه ی تو،فقط بخاطر اینکه تو خواستی اجازه دادم اینجا زندگی کنن/عامر با این حرفاش ٱکیا و خانوادشو تحقیر میکنه اما ٱکیا فقط سکوت میکنه
کمال از اینترنت عکسای عامر رو نگاه میکنه که چشمش به عکس عروسی ٱکیا و عامر میخوره و ناراحت میشه، کمال ( بیوگرافی بوراک اوزچیویت ) به دستش نگاه میکنه(خالکوبی که با ٱکیا انجام داده بودن رو پاک کرده)کمال حلقه ای که میخواست به ٱکیا بده رو از کشوی میزش بیرون میاره و با ناراحتی نگاش میکنه
کمال تصمیمشو عوض میکنه و به استانبول میاد
ٱکیا و دوستش یاسمن دارن باهم حرف میزنن که یاسمن یه چیزی رو تو اینترنت میخونه و سریع لبتاب رو مینده ٱکیا هم شک میکنه و لبتاب رو باز میکنه، میبینه نوشتن که عامر با نماینده ی فروشش(بانو خانم) رابطه داره…ٱکیا زنگ میزنه به عامر، عامر در حالیکه بانو کنارش خوابیده جواب میده،ٱکیا میگه برام مهم نیست چکار میکنی ولی بت گفته بودم حرف تو دهن مردم نزار،بفکر آبروی خانواده باش..عامر میگه:چون میدونم این حرفا رو بخاطر اینکه حسودی نمیکنی میگی پس آبرو برام مهم نیست و قطع میکنه.
کمال به جلسه میره اما یه نفر دیگه به نمایندگی عامر اومده و فقط سه نفر اونجا هستند،کمال میگه تعدامون چرا کمه؟/نماینده ی عامر میگه این یه جلسه ی خاصه چون ما فقط بزرگان رو دعوت میکنیم و بقیه رو به عنوان رقیب نمیدونیم/کمال هم ناراحت میشه و میگه من در این جلسه شرکت نمیکنم و بلند میشه که بره/نماینده ی عامر میگه این جلسه میتونه براتون یه شانس باشه اینو از طرف آقا عامر میگم/کمال؛اگه آقا عامر فکر میکنن من به شانس نیاز دارم پس ايشون هم به درس اخلاق نیاز دارن بعد هم میره
شب:عامر رو یه کشتی نزدیک ساحل پارتی گرفته و بانو رو هم آورده، ٱکیا هم ناراحت یه گوشه ایستاده.از طرفی کمال هم در ساحل هست و نزدیک به کشتی هست اما نمیدونه که پارتی عامر اونجاست..نماینده ی عامر بهش زنگ میزنه و میگه نتونستم آقا کمال رو راضی کنم

همین موقع اکیا میاد پیش عامر و دستاشو میزاره رو شونه ی عامر و میگه گفتم بهت هشدار بدم،چون امروز خبرنگارا بیشتر سمتت میان/عامر:یعنی چی؟/ٱکیا:یعنی اینکه من امشب همراه تو از این کشتی پایین نمیرم/عامر:میخوای چکار کنی؟میخوای بری؟/ ٱکیا لبخند میزنه و خودش تنها با یه قایق کوچیکتر از کشتی میره…عامر به کمال زنگ میزنه و میگه من عامر کوزجواقلو هستم/کمال:میشنوم آقا عامر/عامر:امروز با شما به توافق نرسیدیم،داشتم فکر میکردم که چکار کنیم که شما رو راضی کنیم../کمال:شما هم دارید همون اشتباه نمایندتونو میکنید،جوری صحبت میکنید که انگار روند پیشروی کارا فقط از طرف شما تعیین میشه،اگه من جای شما بودم…/عامر:جای من نیستید آقا کمال،نمیتونید باشید، قبل از جلسه بهتره همدیگرو ببینیم/کمال:نه من ترجیح میدم با شرایط مساوی در جلسه شرکت کنیم و اونموقع همدیگرو میبینیم/عامر:اگه بگم برای آشنایی همدیگرو ببینیم چی؟/کمال:اینجور ممکنه/عامر:پس فردا همدیگرو میبینیم
ٱکیا داره با قایق به ساحل نزدیک میشه که بلند میشه و یکدفعه پاش گیر میکنه به طنابا و باز میوفته توی آب،باز همون اتفاق تکرار میشه کمال میاد و پاش رو آزاد میکنه و نجاتش میده اما خودشو به اکیا نشون نمیده و از آب میره بیرون و قایم میشه که اکیا اونو نبینه..اکیا از آب بیرون میاد و همش ميگه:کمال؟ کمال؟ با خودش میگه مطمئنم خودش بود اما کمال رو پیدا نمیکنه،اکیا میره سوار ماشینش میشه و خبرنگارا هم ازش عکس میگیرناکیا با ناراحتی میره به محله ی کمال اینا و یاد ۵ سال پیش میوفته که وقتی کمال داشته از خانوادش خداحافظی میکرده و از استانبول میرفته اون از دور نگاش میکرده و گریه میکرده،بعد از اینکه کمال میره زینب و لیلا، اکیا رو میبینن که داره گریه میکنه،لیلا به ٱکیا میگه چرا اومدی اينجا؟ تو کمال رو نابود کردی!! الان واسه کی داری گریه میکنی؟ واسه خودت یا کمال؟/اکیا میخواد برای لیلا توضیح بده اما لیلا میگه نمیخوام دروغاتو بشنوم،بهتره از زندگی کمال بری/ٱکیا هم با ناراحتی میره
داستان برميگرده به زمان حال:ٱکیا زنگ ميزنه به زینب و میگه کمال برگشته؟/زینب میگه نه نیومده چطور مگه؟/اکیا:اخه تو ساحل دیدمش مطمئنی نیومده؟/زینب:اره نیومده/اکیا:پس حتما من اشتباه کردم
کمال میره خونه ی لیلا..لیلا خیلی خوشحال میشه و میگه چرا لباسات خیسه؟حتما با اون روبه رو شدی؟/همین موقع اکیا میاد جلوی خونه ی لیلا/کمال با هیجان توضیح میده که باز همون اتفاق افتاد و اکیا رو دیدم اما هیچی از نفرتم کم نشده

لیلا:تو میخوای انتقام بگیری؟تو میگی هیچی از نفرتت کم نشده ولی نفرت هم یه احساسه و میگن نزدیک ترین احساس به عشقه تو مطمئنی که دیگه اکیا رو دوست نداری؟؟/ در همین موقع ٱکیا در میزنه و لیلا میره در رو باز میکنه و میبینه ٱکیا با لباس های خیس جلوی دره لیلا میگه بارون باریده یا باز دوباره افتادی تو آب؟/ٱکیا:برای بار دوم افتادم تو آب / لیلا ٱکیا رو میاره داخل و کمال میره قایم میشه اما ٱکیا میبینه که دوتا چایی رو میبینه /لیلا چایی ها رو برمیداره و میگه خب چرا اومدی؟/ٱکیا: کمال رو دیدم،اومده اینجا؟/کمال هم داره به حرفاشون گوش میده/لیلا:نیومده ولی بفرض که برگرده چی عوض میشه/ٱکیا:همه چیز،یسری چيزا هستند که من نمیتونم روشون ریسک کنم اولیش ازدواجمه،من حتی احتمال نمیدادم دیگه کمال رو ببینم،نمیخوام فکرمو بهم بریزه /کمال از شنيد این حرفا خیلی ناراحت میشه/لیلا:تو فکر میکنی کمال میخواد ازدواج تو رو خراب کنه! اونم بعد از ۵ سال؟ عجیبه اگه کمال اسم تو رو هم یادش باشه! به تو ربطی نداره که کمال برگرده یا نه/ٱکیا هم میگه حق دارید و ميره/کمال میاد و به لیلا میگه اونموقع هم بخاطر اینکه آرامشش بهم نخوره منو ول کرد
ٱکیا میره خونه و میخواد دوش بگیره که عامر مياد و میگه شنیدم افتاده بودی تو آب! نگرانت بود/ٱکیا: پام لیز خورد افتادم/عامر:من فکر کردم بخاطر حسودی میخواستی خودکشی کنی اما اشتباه میکردم/ٱکیا: هرچی میخوای بگی زودتر بگو/عامر به ٱکیا نزدیک میشه و میگه:پنج سال شده،پنج ساله صبر کردم تا این ازدواج واقعی بشه/ٱکیا:من به این ازدواج محکوم شدم انتظاری از من نداشته باش/عامر:منم محکوم به توام/عامر ميخواد به ٱکیا نزدیک شه وباهاش باشه اما ٱکیا هولش میده و میگه تو منو با زندانی کردن داداشم تهدید کردی/عامر:بابا و مامانت اینکارو کردن اونا تورو قربانی کردن،تو رو به من فروختن/ٱکیا هم یه سیلی به عامر میزنه و میگه خدا لعنتت کنه/عامر:اگه میخوای میتونیم همه چیز رو عوض کنیم تا داداشت بره زندان/ٱکیا: دست از سرم بردار/عامر:تو پنجمین سالگرد ازدواجمون این شرایط تغییر میکنه و تو واقعا زنم میشی
صبح: کمال میره پیش خانوادش و همه از دیدنش خوشحال میشن.

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان قسمت ۵ سریال اکیا

خلاصه ی قسمت پنجم سریال
صبح: کمال میره پیش خانوادش،خانوادش هم خیلی از دیدنش خوشحال میشن
در روزنامه خبر منتشر شده که اکیا شب از مهمونی تنها اومده و عامر با بانو رابطه داره/بابا و مامان اکیا هم این خبرا رو میبینن و بابای اکیا خیلی ناراحت میشه و ميگه اکیا خوشبخت نیست اما ویدا همش از عامر طرفداری میکنه.
طوفان،نماینده ی عامر،به کمال زنگ میزنه و میگه امروز ساعت ۵ بیاید کلوپ که آقا عامر رو ببینید،کمال هم یاد گذشته میوفته که وقتی میخواسته با داداش اکیا آشنا شه نذاشتن وارد کلوپ بشه اما میگه که ساعت ۵ اونجام
عامر پرونده ی کمال رو نگاه میکنه و به طوفان ميگه کمال یه مهندسیه که پنج ساله داره کار میکنه چطور نتونستی راضیش کنی!برات متاسفم،اون فقط یه تازه کاره پروندش واسه سرگرمیه.
کمال با خانوادش صبحانه ميخوره که تانر بهش میگه اونجا که کار میکنی دختر خوشگل هم بود/زینب: آخه داداش تو زیرزمین که دختر نیست/تانر:اون دختره، برادرزاده ی حقی چی؟/کمال:آسو فقط دوست منه/فهمیه اصرار میکنه که باید ازدواج کنی/کمال:من قصد ازدواج ندارم/فهمیه: چرا؟نکنه میخوای تو گذشته بمونی!همه مثل اون دختر نیستن/کمال:من اونو فراموش کردم/فهمیه:نکردی،وگرنه الان نمیگفتی ازدواج نمیکنم
اکیا و عامر و خانوادش دور هم نشستن و راجع به سالگرد ازدواجشون صحبت میکنن،عامر میگه یه مهمونی میگیریم چون این سالگرد خیلی برامون مهمه/اوزان:نکنه تصمیم گرفتید بچه دار بشید؟/عامر:مگه میشه به شما نگیم و بچه دار بشیم ولی یلاخره تونستم اکیا رو راضی کنم که مادر بشه/ویدا:نکنه حامله ای؟/ٱکیا:نه فعلا من و عامر برای همديگه کافی هستیم/قادر:معلومه که کافی هستید چون خانوادگی یه جا زندگی میکنید(کنایه به خانواده ی ٱکیا)/عامر:درسته ولی ٱکیا این خونه رو خیلی دوست داره و بچمون هم تو یه خانواده ی شلوغ بزرگ ميشه/قادر:بهتره مارو منتظر نزارید و زودتر بچه دار بشید..ٱکیا فقط ظاهرسازی میکنه که زندگی خوبی داره که خانوادش مخصوصا اوزان ناراحت نشن
حیدر با قادر خصوصی حرف میزنه و اخبار رابطه ی عامر و بانو رو بهش نشون ميده،قادر با خونسردی میگه:این دختره چه دختر بدی از آب دراومد/حیدر میگه عامر ٱکیا رو ناراحت میکنه/قادر:پسر من نباید متناسب با مردم زندگی کنه،مردم باید متناسب با پسرم زندگی کنن،حتی شما،چون همه چیزایی که دارید از اونه،پس بهتر رفتار کن.

کمال میخواد زینب رو برسونه دانشگاه که صالح رو میبینه و همدیگرو بغل میکنن و بش میگه شب میام اسکله…بعد هم با زینب میره،زینب بین راه همش از کمال میپرسه که چرا دیشب دیر اومدی؟/کمال هم شک میکنه و میگه چرا میپرسی؟/زینب؛خب ٱکیا دیشب زنگ زد و سراغ تو رو گرفت/کمال:ٱکیا اصلا نباید بفهمه که من اومدم/زینب:باشه بش نمیگمزینب جلوی دانشگاهش پیدا میشه و بعد از رفتن کمال، ٱکیا میاد دنبال زینب و باهم میرن آرایشگاه و وقتی کارشون تموم میشه کمال زنگ میزنه به گوشی زینب اما زینب حواسش به گوشی نيست ٱکیا جواب میده، ٱکیا حرف نمیزنه و فقط به صدای کمال گوش میده…کمال گوشی رو قطع میکنه و دوباره زنگ میزنه،زینب مياد و گوشی رو جواب میده،کمال میگه بیام دنبالت؟زینب میگه نه خودم میام…ٱکیا هم میفهمه که کمال اومده…زینب به ٱکیا میگه دیشب که زنگ زدی منم خبر نداشتم اومده/ٱکیا:بهش گفتی که من زنگ زدم/زینب:نه نگفتم/ٱکیا:حتما گفتی
کمال میره کلوپ و منتظر عامر میشه که بیاد…عامر با تاخير میاد و کمال بلند میشه و میخواد به عامر دست بده اما عامر روشو میکنه سمت خدمتکار و میگه پس شرابم کجاست!! با اینکارش کمال رو ضایع میکنه بعد هم میشینه و میگه خب زندگی با سنگ ها چطوره؟؟دوسدارم اونجا رو بشناسم ولی خب خلاصه وار بگید/کمال:امکان نداره از راه دور بتونید دنیای سنگا رو بشناسید اما اگه لازمه کوتاه توضیح بدم:جایی که آدم های ضعیف نمیتونن اونجا کار کنن،براتون سخته باارزش ترین چیز اونجا زمانه و باید همیشه دقیق باشید(کنایه به عامر که به موقع نیومد )اما دقیق بودن رو در شما نمیبینم،برای این جلسه به شما زمانی اختصاص داده شد اما اون زمان رو با منتظر گذاشتن من به هدر دادید و بعد هم میره
ٱکیا داره میره پارکینگ که سوار ماشینش بشه که بانو میاد و میگه ٱکیا خانم لطفا به شایعات توجه نکنید همش دروغه،آرامش خودتو بهم نزنید/ٱکیا:من نه چیزی رو میبینم نه میشنوم،تو راحت باش
بانو زنگ میزنه به عامر و میگه:اتفاق خیلی بدی افتاد،ٱکیا رو دیدم،دادوبیداد کرد و تحقیرم کرد /عامر:واقعا تحقیرت کرد؟/بانو:من داشتم میگفتم این خبرها به من ربطی نداره،اما اون رسما بهم حمله کرد و دادوبیداد کرد،لطفا این موضوع رو تموم کن اگه میخواین جدا شید چون دیگه تحمل ندارم..عامر گوشی رو قطع میکنه و میگه ٱکیا واقعا حسادت کرده و خوشحاله…پایان..

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان قسمت ۶ سریال اکیا

خلاصه ی قسمت ۶ سریال اکیا
کمال رفته اسکله پیش صالح و باهم صحبت میکنن کا اکیا مياد و از دور به کمال نگاه میکنه،صالح اکیا رو میبینه و شوکه ميشه،کمال هم برمیگرده اکیا رو میبینه…همین موقع عامر داره رد میشه و ماشین اکیا رو میبینه وایمسه و اکیا رو با خودش میبره،کمال هم از دیدن این صحنه خیلی ناراحت میشهعامر تو ماشین به اکیا میگه:انگار امروز بانو رو دیدی!ناراحت شدی/اکیا:باز شروع نکن اعصابم خرابه/عامر خوشحال میشه و فکر میکنه واقعا اکیا حسودی کرده
اکیا و عامر میرن خونه… اکیا میره تو اتاقش خدمتکار مياد و به اکیا ميگه امشب آقا عامر تو اتاق کارشون میخوابن چون میخوان کار کنن،اکیا هم در رو قفل میکنه و شروع میکنه به نقاشی از چهره ی کمال…یکم بعد اکیا به حیاط خونه نگاه میکنه و بین درختا کمال رو میبینه،میره بیرون و با کمال رودررو میشه…کمال میگه:چرا اومدی ساحل/اکیا:چون دلم برات تنگ شده بود/کمال: پس چرا فرار کردی؟/اکیا سکوت میکنه/کمال:چون ترسیدی،چون نمیدونستی اگه بیای پیشم چطور باهات رفتار میکنم/کمال دستشو میکشه رو صورت اکیا و میگه: اگه دلم برات تنگ شده باشه چی؟..کمال لبای رو میبوسه و میگه:اگه عشقم تموم شده باشه چی؟..کمال با جدیت میگه:اگه فقط نفرت مونده باشه چی؟/اکیا:من هنوزم دوست دارم،کاشکی میتونستم همه چیز رو بهت بگم/کمال اشک میریزه/همین موقع عامر اکیا رو صدا میزنه و اکیا از خواب بیدار میشه(همش خواب میدید )اکیا سریع نقاشی کمال رو قایم میکنه و در رو برای عامر باز میکنه…صبح شده و عامر میره شرکت،اکیا ميره تو حیاط و یه بادبادک میبینه و یاد گذشته میوفته که با کمال بادبادک هوا میکردن و خیلی خوشحال بودناکیا فکر میکنه که شاید اون بادبادک رو کمال هوا کرده،اکیا سریع میره به جایی که پنج سال پیش با کمال بادبادک هوا کرده بودن اما میبینه دوتا بچه دارن اینکارو میکنن،اکیا گریه میکنه و با ناراحتی داره برمیگرده که با لیلا روبه رو میشه،لیلا اونو میبره خونش و ازش میپرسه چی شده؟/اکیا هم میگه کمال برگشته،همش تو فکرمه و دارم دیونه میشم….عامر و کمال در مزایده هستند که عامر بالاترین قیمت رو میده و مزایده رو برنده میشه و موقع رفتن هم به کمال میگه: برنده همیشه معلومه اما خوب شد شما رو شناختم.
اکیا با لیلا صحبت میکنه و میگه:نه جراتشو دارم که ببینمش نه اونقدر قوی هستم که بتونم ازش فرار کنم فقط مثل احمقا گریه میکنم/لیلا:گریه نکن،فکرکن الان کمال جلوته چی میخوای بش بگی؟

لیلا میگه فکر کن من کمالم چی میخوای بم بگی؟/اکیا:از اینجا برو کمال التماست میکنم/لیلا(کمال خیالی ):چرا؟/اکیا:چون وقتی تو اینجایی من نمیتونم زندگی کنم/لیلا:خب به من چه؟خانوادم اینجا هستن،هرجا بخوام میرم و میام باید از تو بپرسم؟/اکیا:کمال لطفا برو چون من تو رو در قلبم حس میکنم/لیلا میگه تو به کی میخوای بگی برو وقتی کمال هنوز تو قلبته اکیا گریه میکنه و لیلا بغلش میکنه
عامر و طوفان منتظرن تا جلسه شروع بشه که دونفر از همکارای عامر میان و میگن شما خواسته بودید با یه شرکت شریک بشیم اینکار انجام شد که یکدفعه کمال میاد داخل و میگه از این به بعد با من کار میکنید عامر شوکه میشه(کمال قراره شریک عامر بشه)..کمال بازم به سمت عامر دستشو دراز میکنه که دست بده اما عامر فقط نگاش میکنه،کمال هم میگه بهتره کارمون رو شروع کنیم،قرارداد رو میزارن جلوی عامر ولی عامر امضا نمیکنه و شراکت رو قبول نمیکنه…عامر میره شرکتش و باباش قرارداد رو میزاره جلوش رو میگه تو باید این شراکت رو قبول کنی/عامر میگه نه مجبور نیستیم/قادر:تو صبح با یه قیمت بالا مزایده رو بردی و الان ما اگه این شراکت رو قبول نکنیم ضرر میکنیم پس باید امضاش کنی عامر هم امضاش میکنه
کمال زنگ میزنه به حقی و خبرا رو بش ميده،حقی میگه آفرین هم کاری کردی که ضرر کنن هم با ما شریک شن/برادرزاده ی حقی،آسو هم پیش حقی هست و با کمال صحبت میکنه و تبریک میگه…کمال به حقی میگه کارا رو تموم میکنم و فردا برمیگردم…

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان قسمت ۷ سریال اکیا

قسمت هفتم سریال اکیا -جمعه۱۷دی ماه
عامر دعوت نامه ی مراسم سالگرد ازدواجش رو برای کمال میفرسته،کمال از دیدن دعوت نامه ناراحت میشه و به لیلا زنگ میزنه و راجع به دعوت نامه باهاش صحبت میکنه/لیلا میگه تو که داری برمیگردی پس امشب نمیتونی شرکت کنی/کمال:اره برميگردم…لیلا بعد از تماسش با کمال داره وسايلشو مرتب میکنه که حیدر داره از دور نگاش میکنه و یاد گذشته میوفته که لیلا با لباس عروس داشته میگفته از هردوتون متنفرم همین موقع ویدا به حیدر زنگ میزنه و میگه بهتره زودتر بریم محل مراسم حیدر هم میگه باشه…کمال از محل کارش بیرون میاد که با طوفان روبه رو میشه،طوفان یه پاکت از طرف عامر به کمال میده و میگه اینو آقا عامر فرستادن چون براشون خیلی ارزشمندید/کمال پاکت رو باز میکنه و میبینه که چک پوله(عامر میخواد به کمال رشوه بده که تو کاراش دخالت نکنه)کمال هم متوجه ی منظور عامر میشه و پاکت رو قبول میکنه و به طوفان میگه از آقا عامر تشکر کن
شب:مهمونی پنجمين سالگرد ازدواج اکیا و عامر:
کمال به مهمونی میاد و اکیا از دیدنش تعجب میکنه،کمال میره پیش عامر و ایندفعه عامر با خوشحالی بش دست میده و میگه فکر نمیکردم بیاید/کمال میگه براتون یه هدیه آوردم و پاکتی رو که طوفان بهش داده بود رو به عامر میده و میگه:فکر میکردید میتونید منو با یه سری اعداد صفر دار بخرید،البته تعجب نکردم زندگی شما همینطوره ولی این فقط برای من یه کاغذ بی ارزشه/عامر ناراحت میشه و پاکت رو تو جیبش میزاره اکیا میاد پیششون و کمال به اکیا دست میده و بهش تبریک میگه و طوری رفتار میکنه که انگار اکیا رو میشناسه/عامر بهشون ميگه شما همدیگرو میشناسید؟/کمال:بله همسرتون رو میشناسم از طرفداراشون هستم…کمال میره پیش قادرخان می ایسته که ویدا اونو میبینه و شوکه ميشه،ویدا به اکیا اشاره ميده و میگه بیا، اکیا هم میره پیش مامانش،ویدا میگه این پسره اینجا چکار میکنه؟/اکیا:عامر دعوتش کرده /ویدا:بفرستش بره/اکیا:نميتونم اون از این به بعد با عامر کار میکنهیاسمین(دوست اکیا) کمال رو به اکیا نشون میده و ميگه خیلی خوشتیپه اما نمیدونه این همون عشق اکیاست…عامر با کمال صحبت میکنه و میگه آخر هفته بیاین و باهم غذا بخوریم،کمال هم قبول میکنه و میگه تصمیم گرفتم همینجا بمونم البته دلم برای معدن هم تنگ میشه،یاسمن از حرفای کمال شک میکنه که شاید اون همون عشق اکیا باشه..یاسمن قایمکی از اکیا میپرسه این همون کماله؟ اکیا هم میگه آره

اوزان با گروه موزیک میاد و از اکیا و عامر میخواد که برقصن…اوزان هم کمال رو میبینه و یادش میوفته که عشق اکیاست..اکیا و عامر باهم میرقصن و عامر در پایان رقص میگه:هر روز صبح از خودم میپرسم که من چکار کردم که همچین زن فوق العاده ای نصیبم شده!!! بعد هم اکیا رو میبوسه، کمال هم همون لحظه از مهمونی میره
آسو فکر میکنه کمال داره برمیگرده بخاطر همین میره خونه ی کمال و براش غذا درست میکنه که سوپرایزش کنه اما حقی بهش زنگ میزنه و میگه کمال تصمیم گرفته استانبول بمونه،آسو هم ناراحت میشه و معلومه که به کمال دلبسته
عامر برای گذروندن شب با اکیا یه سوییت اجاره کرده…عامر بازم میخواد به اکیا نزدیک شه اما اکیا قبول نمیکنه و هولش میده و بهش میگه فقط همین کارت مونده بود!(منظورش اینه که میخوای بهم تجاوز کنی)بعدا چطور میخوای تو روم نگاه کنی؟/عامر:معذرت میخوام اما دیگه تحمل ندارم من میخوامت/اکیا:فقط تو میخوای..ده سال دیگه هم بگذره من بازم زن تو نمیشم…عامر هم میره پیش بانو
کمال و صالح تو قهوه خونه نشستن و کمال خیلی ناراحته و ميگه اون تو این پنج سال خوشبخت بوده و من فقط کار کردمو احساس خوشبختی نکردم …اکیا میره به همون قایقی که محل قراراش با کمال بود و کمال اونجا بهش پیشنهاد ازدواج داده بود،کمال هم مياد اونجا با اکیا روبه رو میشه و میگه اینجا چکار میکنی؟اونم تو همچین شبی که باید پیش شوهرت باشی!!/اکیا:از من چی میخوای؟/کمال:تو اومدی اینجا/اکیا:تو بخاطر چی اومدی؟/کمال:بخاطر کار /اکیا:خودت این حرفتو باور میکنی؟/کمال:اومدی جواب بگیری؟؟/اکیا:واسه بغل کردن اومدم، واسه اینکه شاید یه نفر به حرفام گوش کنه اومدم،از من متنفری؟/کمال:نه/اکیا: پس چرا امشب اومدی؟ /کمال:چون با شوهرت کار میکنم/اکیا:با شوهر زنی که عاشقش شدی؟ /کمال انگشتشو میزاره رو لبای اکیا و میگه تو اکیای من نیستی..دیگه هیچی نیستی../اکیا:اگه واقعا منو فراموش کردی پس از اینجا برو،اگه میخوای حرفاتو باور کنم از زندگیم برو بیرون/کمال:اون آدمی که واسه یه نگاه تو هرکاری میکرد دیگه وجود نداره،اون کمال مرده،وقتی تو دستش با یه حلقه موند اون قضيه رو تموم کرد/اکیا:تو میخوای منو مجازات کنی…اکیا دستشو رو قلب کمال میزاره و میگه هرکاری میتونی بکن اما زخمت در قلبت باقی میمونه و خوب نمیشه/کمال:اما زخم تو خوب شده بعد هم دست اکیا رو ميگيره و از قایق بیرونش میکنه…اکیا هم با ناراحتی میره

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان قسمت ۸ سریال اکیا

خلاصه قسمت۸ اکیا
اکیا میره ب همون اسکله ای که همیشه با کمال قرار میذاشت که با کمال روب رو میشه…
اکیا ب کمال میگه چرا امشب اومدی مراسم؟کمال:برای کار اومدم،کار با شوهرت عامر!نیهان:کار کردن با مردی که عاشق زنش بودی؟کمال دستشو ب معنی هیس میذاره رو لب اکیا؛هیس!تو اون اکیای من نیستی،تودیگه هیچی نیستی. اون کمال باهمون حلقه ای که تو دستش موند مرد …اکیا میره خونه که اوزان بهش میگه عامر کو مگه قرار نبود هتل بمونید؟اکیاهم میگه خواستم خونه باشم اوزان میگه ولی من میدونم تو حالت خوب نیست بخاطر کمال،همونی که اومده بود مهمونی همونی که عاشقش بودی و اکیا رو بغل میکنه!کمال میره خونه و به همه میگه که دیگه قصد رفتن نداره و میخواد بمونه شب هم وقتی آسو بهش زنگ میزنه به اون هم میگه که دیگه نمیخوام برگردم!صبح میره پیش لیلا و میگه میخوام بمونم!لیلا هم میگه حتما باخودت کنار اومدی فهمیدی حسی که داری انتقامه؟کمال نکن عزیزم بیشتر از همه خودت ضرر میبینی تو و اکیا باید باهم حرف بزنید کمال:اتفاقا دیشب حرف زدیم!لیلا:خب؟چی گفتید؟که دارید عذاب میکشید؟که هنوز نتونستید همدیگرو فراموش کنید؟نه کمال فقط بهم دروغ گفتید همین عامر و بانو تو هتل باهمن که یکی محکم در میزنه بانو درو باز میکنه که اوزان پشت دره اوزان بادیدن وضعیت بانو داد وبیداد راه میندازه میگه خدا لعنتت کنه عامر پس راست بود؟عامر میگه صداتو بیار پایین خوده اکیا از همه چیز خبر داره تو چی میگی؟اوزان هم میگه همشش تقصیر منه من بودم که اونو به این زندگی مجبور کردم همش تقصیره منه و حالش یکم بد میشه عامر میگه اره تقصیر توعه بیا خودتو بکش بیا بکش و همه راحت کن بکش تا این بازی تموم شه!زینب داره اینترنت و چک میکنه که عکس مراسم و میبینه و خیلی تعجب میکنه همون موقع مادرش میاد لباس کمال و برداره که حلقه میفته نگران میگه فراموشش نکرده هنوز!هنوزم از قلبش بیرونش نکرده

زینب ب تانر زنگ میزنه و میگه داداش توروخدا اگه برای مغازه روزنامه خریدی نذار بابا ببینه عکس داداش روشه!تانر هم میگه نگران نباش و روزنامه رو قایم میکنه!زینب عصبانیه چون میترسه داداشش نقشه هاشو خراب کنه ب اکیا زنگ میزنه و میگه آبجی تو که قولی که ب من داده بودیو یادت نرفته هان؟هرچی باشه حساب منو تو از داداشم جداست نه؟قول دادی تو آژانس کمکم کنی!اکیا هم میگه نه عزیزم عکساتو آماده کن منم کمکت میکنم!وقتی میره خونه ویدان بهش میگه اکیا نکنه ی وقت بخای کارای خطرناک کنی عامر شوهر توعه یکم بهش رسیدگی کن فکر کمال رو هم از سرت بنداز بیرون لطفا!اکیا میگه نگران نباش مامان من همچنان ب نقشی که دارم بازی میکنم ادامه میدم!کمال برای کار میره پیش عامر و پدرش و پدر اکیا!عامر هی سعی میکنه جلوی کارو بگیره و کمال و تحقیر کنه که اخرم کمال ی تیکه بهش میندازه میگه شما کاره مارو قبول نداری شاید بخاطر اینکه ی آدما ب چشم ی فاکتور نگاه میکنی برعکس ما !و میخواد بره که پدر عامر برش میگردونه و قرار میشه که همکاری کنن!فهیمه میره خونه لیلا و بهش میگه که انگشتر رو پیدات کرده وحتما کمال هنوز اکیا رو فراموش نکرده لیلا میگه نگران نباش پسر تو تاحالا اشتباه نکرده مطمئن باش راه درست رو میره!شب وقتی همه دارن شام میخورن تانر به کمال تیکه میندازه میگه دلت واسه کیا تنگ شده بود؟رفتی دیدیشون؟هم محلی هات؟عشق قدیمیت…فهیمه و حسین با تعجب ب کمال نگاه میکنن که تانر عکس روزنامه رو در میاره به همه نشون میده،بفرمایید اینم مدرک!حسین خیلی عصبانی میشه فهیمه هم میگه از چیزی که میترسیدم مثه اینکه سرم اومد کمال میگه اشتباه نکنید بابا این فقط ی مسئله کاریه حقی خان بهم سپرده بود چیکار کنم؟حسین هم میگه باشه درست بخاطر کار اومدی پس چرا برنگشتی دیگه هان؟که کمال ساکت میشه حسین هم میگه من همه جیو فهمیدم لازم نیست چیزی بگی و میره….

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان قسمت ۹ سریال اکیا

ویدا ب عامر میگه برنامه آخر هفته تون هنوز سرجاشه دیگه نه؟اون کمال هم میاد فک کنم!عامر:آره تازه قراره از ایشون تست هم بگیریم اکیا میگه من نمیتونم بیام کار دارم ولی عامر میگه نمیشه عزیزم باید با من بیای کار میتونه منتظر بمونه ولی عامر کوزجوغلو نه همون موقع یکی بهش زنگ میزنه و عامر میره تو اتاق که جواب بده کسی که پشت تلفنه میگه هدیه ام ب دستت رسید؟عامر میگه چ هدیه ای؟خدمتکار براش ی پاکت میاره که سی دی توشه عامر سی دی و باز میکنه وتوش ی فیلم از صحنه کندن زمین برای چال کردن ی نفره!کمال پیش لیلاست لیلا بهش میگه آخر هفته باید ی جایی بریم و کمال هم قبول میکنه!صالح زنگ میزنه ب کمال و میگه داداش بیا اسکله تا حرف بزنیم بعدم ب زینب مسیج میده که میخوام با کمال حرف بزنم و بگم همه چیو زینب هرچی میگه نکن این کارو گوش نمیده.کمال میره پیش صالح و صالحم کم کم داره مقدمه چینی میکنه تا بحث روباز کنه!زینب حسابی ترسیده آخرم ب همه میگه من ی سر برم خونه دوستم سوال درسی دارم تانر میگه من میبرمت زینب هم اجبارا ی سر میره پیش دوستش اول ولی بعد میگه داداش ی سر بریم اسکله بستنی بخوریم هوس کردم تانر هم قبول میکنه اوزان تو یه کلوپه و داره مست کرده که بانو هم اونجاست با عصبانیت میکشه بانو رو کنار و میگه دست از سر عامر بردار بانو هم میگه اونه که دنبال منه!اوزان میگه تو فک کردی کی هستی؟عامر مثه دیونه ها عاشق اکیاست فکر کردی ولش میکنه میاد تورو بگیره و میره!بانو میگه نشون میدم ب همتون که چجوری ولش میکنه زینب که میرسه اسکله میگه عاعا داداش کمال هم اینجاست دادااشتانر میگه اه زینب  زینب هم ب روی مبارکش میگه ای وای داداش تازه دعوا کرده بودید ببخشید!و میره سمت صالح اینا باهم احوال پرسی میکنن که صالح میگه چایی بیارم؟بشین داداش ولی تانر میگه نه مرسی زینب هم که فرصت پیدا کرد گفت صالح بریم باهم بریزیم وقتی رفتن ب صالح میگه صالح تو که چیزی نگفتی نه؟صالح هم میگه نه زینب میگه ببین صالح اگه اینجوری بخوای بگی ب داداشم انکار میکنم!ببین فقط خودت خورد میشی.کمال به تانر میگه بشین ولی تانر میگه بذار چیزایی که شنیدم رو هضم کنم بعد  کمال باز چیزی نمیگه که کم کم بحثشون میره بالا تانر هم میگه تو بازن متاهل مردم چیکار داری دیگه داداش هان کمال هم دیگه نمیتونه جلوی خودشو بگیره و دعواشون میشه زینب و صالح میان جداشون میکنن و برمیگردن خونه!وقتی برگشتن فهیمه و بابای کمال دارن صحبت میکنن که باباش ب کمال میگه بمون و شروع میکنه:میگن همه پسرا ب پدر هاشون میرن تانر ب من رفت آرایشگر شد ولی خدا میدونه هیچ وقت نخواستم تو مثله من بشی تو درس خونده بودی نمیخواستم تو آرایشگاه حیف شی و…کمال گریش میگیره باباشو بغل میکنه و میگه بابا فقط موضوع کاریه باور کن اکیا برای من تموم شده اون انتخابشو کرد،عامر و انتخاب کرد!اوزان مست برمیگرده خونه و میگه تمومش کنید این نقش رو همه نگران میشن که حالش بد بشه،اکیا دلداریش میده و میگه من خوشبختم اوزان باور کن و ب زور میبره بخوابونتش وقتی میره تو اتاقش یاد ی خاطره از کمال میفته که ب پای ی کبوتر نامه چسبونده بودتا بیاد ببینتش(ویدیو شو فردا میذارم)…صبح اکیا و عامر برای مهمونی که ب کمال قول دادن دارن حاضر میشن که کمال با شریک خودش آسو میاد و اکیا مات ب اون دختری که دستای کمال و گرفته نگاه میکنه اوزان کلی مشروب خورده و از دست خانوادش ناراحت هم نارحته فکر میکنه همه دارن نقش بازی میکنن و دروغ میگن و واقعا هم همین طوریه ولی باز هم اکیا با یک سری حرف دروغ قانعش میکنه
اخر هفتس و عامر کمال رو به خونه خودش دعوت کرده‌
کمال میخواد برا مهمونی که یهو آسو رو میبینه
آون هم همراهش میاد وقتی اکیا آسو رو میبینه خیلی حسودی میکنه
کمال یک کادو برا اکیا میاره نقاشی خود اکیا
کمال برا دستشویی رفتن داخل خونه میره اخه داخل حیاط هستن
که اکیا هم پشت سرش میره و با هم حرف میزنن اکیا به کمال میگه من هنوز هم تو رو دوست دارم ولی کمال قصد نداره از غرور خودش کنار بیاد

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال اکیا

کمال آسو رو به عنوان شریکش به همه معرفی میکنه آسو هم با همه دست میده و آشنا میشه!کمال:برای این مهمونی ی کادو تهیه کردم و بسته بزرگ و میارن ویدان میگه ببرید تو خونه که عامر میگه نه میخوام ببینم چی توشه بسته رو باز میکنن!ی تابلوی نقاشیه که ی مرد داره ی دختر رو از آب نجات میده اکیا باز حواسش میره ب گذشته ها زمانی که کمال نجاتش داده بود و اکیا این تابلو رو کشیده بود(ویدیو این صحنه تو پست قبل هست)و زیرش هم امضای خوده اکیاست عامر از تعجب شاخاش در میاد ویدان هم میاد جمعش کنه میگه از تابلو های اولیه اکیاست خب دیگه بریم نهار و آسو هم میره کنار اکیا،اکیا سر بسته قصد داره بفهمه رابطه ای بین آسو و کمال هست یانه که آسو هم خیلی لطیف از کمال تعریف میکنه و میگه کمال شریک،همدم،دوست و همه زندگی منه وقتی نباشه احساس غربیگی میکنم و حسابی حس حسادت اکیا تحریک میشه صالح ب زینب زنگ میزنه میگه چرا جواب نمیدی نکنه داری با من بازی میکنی؟زینب:نه این چ حرفیه صالح فعلا کار ذارم بعدا حرف میزنیم!جلوی در اکیا اینا میپرسه خونه نیستن؟که نگهبان میگه نه زینب ی پاکت بهشون میده و میگه حتما ب دستشون برسونید!کمال که یکم از جو ناراحته میره بالا تا آب ب صورتش بزنه و اکیا هم اونجا منتظرشه وقتی میاد بیرون اکیا:حالا دیگه مطمئن شدم قصدت چیه تو میخوای منو عذاب بدی چون دوسم داری آسو رو هم فقط برای اینکه من حسادت کنم اوردی کمال ی پوزخند میزنه و صورتشو میاره جلوی اکیا:اکیا من بدون تو نمیتونم زندگی کنمسرشو میبره عقب:هه همینو میخواستی بشنوی نه؟ولی اون کمال مرد عامر سر میرسه کمال و اکیا خودشونو جمع و جور میکنن و اکیا میگه اومدم بخاطر تابلو تشکر کنم!کمال به آسو میگه دیگه بعد از نهار بریم و بغداد از نهار خوردن میره به راننده میگه تا لیلا عصبانی نشده بریم اسکله!از ون طرف بسته ای که زینب داده بودو میدن ب اوزان تا بده ب اکیاداخلشو باز میکنه که عکسای زینب توشه و از اکیا تشکر کرده بخاطر آژانس اوزان هم میگه زینب  اکیا به همه میگه من میرم بیرون تا شب هم نمیام!کمال میخواد سوار کشتی بشه که اتفاقی سوار همون کشتی اکیا میشه و عامر از دور نظارگر هردوشونه 

کمال تعجب میکنه و میپرسه،تواینجا چیکار میکنی؟اکیا:لیلا دعوتم کرد کمال با حرص میگه اخ لیلا اخ!توام خوب با حرف آدمی که یک ساله ندیدیش زود اومدی؟اکیا:عاعا کمال هردومون بی خبر بودیم دیگه ینی میدونی لیلا خواسته منو تورو ی جا حبس کنه لیلاست دیگ یادت میاد که…کمال دیگه نمیذاره حرف بزنه:از گذشته هیچی نگو چون تنها کسی که شرمنده میشه خودتی
!!اکیا گریه اش میگیره:کمال تو چرا اینجوری شدی؟چرا قلبت اینقدر سنگ شده؟کمال ی اشاره به حلقه نگین دار دست اکیا میکنه:اونی که بخاطر ی سنگ تبدیل ب ادم سنگی شد تویی اکیا نه من…اکیا دیگه طاقت حرفای کمال رو نداره میره ی سمت دیگه و انگشترشو در میاره!عامر که حالا کمال و اکیا رو تو گشتی دیده ب طوفان زنگ میزنه:هرجور شده باید یا من ب کشتی بعد برسم!یا حوادث اونجا رو زنده ببینم طوفان این ی فرصته که خودتو ثابت کنی بهم طوفان هم میگه حتما عامر:در ضمن اون نقاشی رو که بهت عکس دادم تمام جزئیات شو برام در میاری!بعد زنگ میزنه به اکیا که جواب نمیده و با حرص میگه حساب اینکارتونو پس میدید!اکیا میره پیش کمال و بهش میگه:کمال خواهش میکنم از من متنفر نباش نمیخوام کسی باشم که نمیخوای حتی دودیقه پیشش باشی
و میخواد ادامه بده که کمال میگه هیس اکیا تو الان متاهلی و مادر آینده…بین منو تو همه چیز تموم شده و دیگه هم هیچی نخواهد بودبه ایستگاه که میرسن اکیا پیاده میشه آدمی که طوفان اجیر کرده دیر میرسه و متوجه نمیشه چی ب چی شد وقتی عامر منتظر خبره طوفان میگه گمشون کردیم ولی حتما پیداش میکنم عامر:طوفان فقط و فقط ی فرصت واسه اثابت خودت داری ب من ازش استفاده کن و عصبی قطع میکنه عامر میره تو آتلیه اکیا و تو نقاشی هاش داره دنبال چیزی میگرده که عکس کمال و پیدا میکنه و همون لحظه
اکیا هم میاد تو….

اکیا یکم میترسه:تو اینجا چیکار میکنی عامر؟عامر هم با خشمی که سعی داره کنترلش کنه:کجا بودی؟اکیا:دنبال کارام بودم اگه تو منو تو اون مهمونیت نگه نمیداشتی الان کارام تموم شده بود
عامر ی پوزخند میزنه و میگه با سرنوشتت تنهات میذارم ومیرهبعد ب ی نفر زنگ میزنه:امشب و اماده کنید،میخوام شلوغ باشه تا همه چیز یادم بره
آسوتو اینترنت داره عکسای اکیا رو میبینه که اون تتو رو دست اکیا رو تو مهمونی یادش میاد
به عکس چند سال پیشش با کمال نگاه میکنه که همون تتو رو دست کمال هم هست:لعنتی تو عاشقش بودی،عاشقش بوودی
لیلا کیک درست کرده و همه بچه هارو دور خودش جمع کرده که کمال میاد
و میگه:نمیخوای بپرسی سفر چجوری گذشت ؟
لیلا میگه باشه کمال قبول دارم اشتباه کردم ولی تو با اکیا باید حرف میزدید
وگرنه ادامه برات خیلی سخت میشد باور کن حالا این کیک رو بخور
کمال هم میگه شب میبینمت

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

 

خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال اکیا

حیدر مست کرده،ویدان میادپیشش:این چ حالیه حیدر؟لیوان و از دستش میگیره:کافیه حیدر ۳۰ساله تو نگاه های سردت دارم میسوزم!حیدر:تو هیچ وقت کنار من نبودی.ویدان:تو گذاشتی کنارت باشم؟این دروغه؟این زندگیه؟حیدر:زیر بار منت دامادم دارم له میشم دوتا از بچه هامو نمیدونم محکوم ب چی کردم که زندگیشون اینه!این زندگی نیست ویدا،نفرین اون بود که مارو گرفته و میره ویدا:من عشقمو میخواستم هیچ وقت هم پیشیمون نیستم!اکیا میاد خونه که همون لحظه باحیدر روبه رو میشه حیدر میگه حرف بزنیم اکیا؟راجب کمال؟ اکیا میفهمه ویدا ب حیدر گفته اکیا:باشه بابا حرف میزنیم ولی ج فایده؟ی چیزی تو گذشته بود تموم شد و رفت من خوبم!حیدر باشه دخترم هرجور تو راحتی اکیا میره تو اتاقش و ی جعبه ای و باز میکنه اوزان همون موقع سر میرسه و اکیا سریع جعبه رو میبینده اوزان:این بسته واسه تو اومده بود اکیا بسته رو باز میکنه و میگه وای این دختره رو یادم رفته بود اوزان:این کدوم دوستته که من نمیشناسمش؟اکیا:چون زیاد نمیبینمش که تو بخوای بشناسیش میخواد بره دنبال بازیگری گفتم جایی بد نره!و به همون دوسش زنگ میزنه و کارای زینب رو درس میکنه?صالح و کمال باهم ب ی رستوران گرون رفتن!صالح میگه کاش زینب هم میومد اینجور جاها رو دوست داره کمال:راستش من دوست دارم زینب ب همون چیزی که داره راضی باشه و با یکی از همکلاسی های دانشگاهش ازدواج کنه صالح:ینی میگی کبوتر با کبوتر باز با باز؟کمال:آره دیگه داداش دیگه خودت دیدی وقتی بخواد غیر این باشه چیا میشه و چی سر من اومد صالح هم که میخواست زینب رو بگه با این حرف لال میشه!عامر تو ی خونس و سه تا دختر هم هستن!هرسه نزدیک میشن بهش و بووووق عامر مدام اکیا و کمال رو یادش میاد آخرهم با داد دخترهارو میندازه بیرون!تانر برای باباش ی ریش تراش شارژی خریده و با ذوق داره ب باباش نشون میده ولی باباش بی میله تانر:اگه اینو کمال داده بود حتما با ذوق استفاده میکردی نه؟اونم میگه اره چون کمال با دلیل و منطق حرف میزنه تانر حالش بد میشه و میره…

حالا که اوزان رفته اکیا اون جعبه رو باز میکنه و میره ب چندین سال قبل وقتی با کمال قرار داشت!سر اینکه با پول میشه خوشبخت بود یا بی پول هم میشه شرط میبندن،اکیا میگه نمیشه کمال میگه میشه و روزشونو شروع میکنن(ویدیوشو میذارم )اون روز خیلی بهشون خوش میگذره فیلم برمیگرده به زمان حال کمال ی نقاشی تو دستشه که نوشته عشقم تو برنده شدی بدون پول هم خیلی میشه خوشبخت بود اول کمال مچاله میکنه که بندازتش دور ولی بعد پشیمون میشه !طوفان ی لیست از سوابق کمال برای عامر آماده کرده عامر از اینکه کمال اینقدر خوب بوده عصبانی میشه به طوفان میگه اینا نه باید لهش کنم!ی لحظه ی تاریخ رو میبینه.کمال نزدیک ازدواج عامر و اکیا از استانبول رفته بوده طوفان نقطه ضعف این خانواده رو پیدا کن کمال رو باید من خفه کنم از آژانس ب زینب زنگ میزنن و قرار میذارن باهاش زینب هم لباسهای خوشگلو میذاره تو کیفش تا بره!ویدا آماده شده که حیدر میپرسه کجا میری؟ویدا:سالگرد مامانمه میرم قبرستون حیدر:ولی امروز روز تو نیست ویدا اینهمه سال رعایت کردی این قراردادو ویدا:دیگه چیزی وجود نداره من همون دیروز فسخ کردم اون قرارداد و توهم برو به دخترت برس البته اگه تونستی حیدر ب کمال زنگ میزنه و باهاش قرار میذاره اول از بچگی های اکیا یکم تعریف میکنه بعد میگه میدونم ی چیزی بینتون بوده حتی اومدم از رفتار زشتی که زنم باهاتون داشته عذر خواهی کنم میدونم یچیزی بینتون بوده و تموم شده عاقلتر از اونی هستید که باز…کمال عصبی بلند میشه:اول اینکه دیگه بخاطر چیزایی که تو گذشته اتفاق افتاده مزاحم من نشید در ضمن این من نیستم که دنبال دخترتونم اونه که مدام از گذشته حرف میزنه و میره!لیلا رفته سر خاک مادرش که ویدا میرسه:دیگه باید از این به بعد عادت کنی تا الانشم زیر سایه من خیلی زندگی کردی..دیدی نتونستی شوهرمو ازم بگیری نه؟دلم برات میسوزه لیلا!لیلا:راستش این مادری که اینجا خوابیده هم از تو آروم تره ویدا تو هیچ چیز باارزش تری از من نداری اگه این نفرت از منو نداشتی زندگیت ممکن نبود و صحنه برمیگرده ب گذشته وقتی که لیلا لباس عروس تنشه و به حیدر و ویدا میگه ازتون متنفرم تو ویدا دیگه ب من نگو خواهر از این ب بعد تو دشمن منی…

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال اکیا

عامر میخواد سوار آسانسور بشه که بانو هم همزمان سوار میشه بانو:دیشب کجا بودی عامر؟و عکس عامر و با همون چند تا دختر بهش نشون میده:ببین عامر من مثه زنت نیستم(اینو) عامری پوزخند میزنه:چ جالب،منم دنبال یکی مثله اون نیستم و میره بانو:بهت نشون میدم من کیم عامر کوزجوغلو!آسو دوباره راجب برنامه زنده ای که کمال و دعوت کردن بهش میگه کمال هم میگه علاقه ای ب رفتنش ندارم!وارد اتاق که میشه اکیا اونجاست کمال:چرا اومدید اینجا اکیا خانم؟اکیا:ب من نگاه کن کمال،من عاشقت شدم بهترین روزهای زندگیمو باتو گذروندم مال تو شدم و همیشه هم خواهم موند اما تو اینو نمیفهمی کمال:تو ازدواج کردی اکیا اکیا:من با کسی جز عامر نمیتونستم ازدواج کنم… گوشی کمال زنگ میخوره که عامر پشت خطه کمال:ب موقع زنگ زدید اقا عامر اتفاقا داشتم با خانمتون صحبت میکردم عامر هم میگه چ خوب سلام برسونید بهش منم دارم میام..اکیا اون جعبه ای که توش یادگاری های کمال توشه رو میده ب کمال و میگه بیا اینم ماله تو که تو فراموش کردن استادی و میره!زینب برای مصاحبه رفته پیش فاتح که اوزان هم اونجاست و زل زده ب زینب زینب:من شمارو جایی ندیدم؟اوزان:کاشکی میدید ولی نه فک کنم خواهر دوقلوی منو دیدی که زینب هم میفهمه برادر اکیاست اوزان میگه من دیگه مزاحم نمیشم و از پشت در مشغول دید زدن زینب میشه!(زینب هم که ماشالا لقمه چرب و چیلی گیرش اومده هی ناز و عشوه میاد)!آسو حسابی از کمال ناراحته،برنامه زنده شب رو بهش یادآوری میکنه و میگه چی شده کمال از وقتی اومدم استانبول مثه غریبه ها باهام رفتار میکنی اکیا کوزجوغلو چ کاری با تو داره؟کمال میگه چیزی نشده آسو فقط میخوام تنها باشم آسو میره که تو راه امیر و میبینه که میخواد بره پیش کمال!کمال میگه دیر کردید آقا عامر خانمتون همین چند دقیقه پیش رفت بهش پیشنهاد کار دادم ولی قبول نکرد مثه اینکه سرشون خیلی شلوغه!عامر میگه آره سرشون شلوغه راستی ی قهوه نمیخوای ب من بدی؟آدم از دور که نگاه میکنه فک میکنی چیزی رو ازت گرفتم که اینقدر از من بدت میاد…

طوفان میره آرایشگاه تانر و پدر کمال که پدر کمال ازش میپرسه شما تازه اومدید اینجا؟طوفان هم میگه نه فقط رد شدم از اینجا شما همین ی پسر رو دارید؟حسین:نه ی پسر دیگه هم دارم ولی اون مهندسه راهشو خودش انتخاب کرده ریش تراش مخصوصی که کمال سفارش داده بود واسه مغازه رو میارن تانر که اینو میبینه واقعا خورد میشه و میگه اگه من میاوردم کلی حرف میزدی حالا که کمال داده بدون حرف خوشحال هم میشی آره و میره طوفان هم که شاهد این صحنه هاست متوجه حسادت تانر ب کمال میشه!زینب کارش که تموم شد توراه برگشت اوزان دنبالش میره(قیافه شیدای اوزان اینجا عالیع)زینب میگه خوب دیگه من برم اوزن هم که حسابی شیفته زینب شده شمارشو از فاتح میگیره! اکیا هم که بعد از شنیدن حرفای کمال ناراحته میره لب ساحل و آخرش ی سگ رو میبینه و حسابی باهاش بازی میکنه و همه چی یادش میرهعامر میره سر جایی که چند تا فلش قایم کرده و زمان برمیگرده ب گذشته که عامر ب ی زنه میگه ی دختر میخوام که خانواده ای چیزی نداشته باشه و بعدا برام دردسر نشه و با پول دختره رو راضی میکنه!زمان برمیگرده ب حال و عامر میره پیش ویدا و حیدر همون فلش
رو میذاره که داخلش همون صحنه ایه که اوزان دختره رو کشته عامر:این فیلمه چیه؟عاعا چقدر شما تنبلد این فیلم ینی پسر شما ی نفر رو کشته
ویدا خانم شما ب من میگی این تابلوی اکیا دقیقا ب کدوم خیریه داده شده(همون که کمال هدیه داده بود)
و تو حیدر سریع میگی این ملاقاتت با کمال راجب چی بوده تا یک ساعت بهتون وقت میدم که جواباتون رو تو این برگه بنویسید و گرنه اوزان رو ب پلیس لو میدم
زمان برمیگرده ب گذشته و زمانی که اوزان اون دختره رو میکشه

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال اکیا

زمان برمیگرده به گذشته،عامر به ی نفر پول میده و ازش ی دختر میخواد که خانواده ای نداشته باشه و براش دردسر نشه!اولش دختره میگه نه نمیشه،ولی عامر با ی مبلغ بزرگ راضیش میکنه.اوزان تو اتاقه که همون دختری که عامر اجیر کرده وارد اتاق میشه اوزان میخواد بهش نزدیک بشه که دختره میگه صبر کن و ی اسلحه در میاره اوزان میترسه میگه بذارش کنار ولی دختره میگه این خالیه نظرت چیه دزد و پلیس بازی کنیم؟اوزان هم با تفنگ میفته دنبالش عامر و همون دختره بیرون از اتاقن که صدای شلیک میاد:همه چی تموم شد اوزان دیونه شده و داد میزنه که کشتمش عامر و حالش بد میشه عامر سریع قرصشو بهش میده وب اکیا زنگ میزنه!برنامه زنده ای که کمال توش قرار بود صحبت کنه شروع میشه اکیا که تو گالریشه یاسمین بهش زنگ میزنه و میگه بزن اخبار!از کمال تعریف میکنه و میگه تو ی مدت کوتاه اینهمه پیشرفت کردید حالا هم دارید با اقای عامر کوزجوغلو رقابت میکنید نظرتون چیه؟کمال میگه من عامر کوزجوغلو نیستم هدف هام فرق میکنه و مطمئنا ی روز آدم بزرگتری از عامر میشم مجری میگه شما گفتید شبیه آقای کوزجوغلو نیستید ولی حرص و طمعی که تو چشاتون بود خلاف اینو میگه کمال ی لحظه به خودش میاد و حرفای لیلا و باباش و اکیا رو یادش میاد که میگفتن حالا چ فرقی با عامر داری؟!کمال هم میگه من ی آدم ساده ام و سادگی رو از پدرم یاد گرفتم درسته اشتباه کردم و انسان جایز خطاست اگه باعث شدم این فکرو راجبم بکنید از همه عذر میخوام!حیدر و ویدان نگرانن از اینکه عامر همه چیزو فهمیده حیدر مشکوک شده ب عامر ب اینکه داره دروغ میگه ی نفر دیگه هم جز خودشون از این ماجرا خبر داره و تهدیدشون میکنه ویدا میگه وقت این حرف ها نیست اگه خوده عامر هم باشه قلقش دسته اکیاست نگران نباش!کمال از رفتارش با اکیا ناراحته و بعد از برنامه مستقیم میره پیشه اکیا!اکیا تعجب میکنه همین که کمال میاد وارد شه پاش میخوره و وسایل ها میریزه که باز یاده گذشته ها میفته اکیا میگه هنوز هم مثه گذشته ها دست و پا چلفتی هستی…
کمال ی چشم غره میره و میگه امروز که شوهرت اومد مجبور شدم بگم واسه کار اومدی پیشم،گفتم بهت پیشنهاد دادم دیوار های شرکت و طراحی کنی!اکیا میخنده و میگه چ خوب حتما میام کمال باز چشم غره میره اکیا هم میگه نگران نباش اصلا شوخی کردم حالا امیر باور کرد یا نه؟کمال:کسی که ۵ ساله باهاش میخوابه و زندگی میکنه تویی من باید بدونم ؟اکیا میگه کاش لباس جنگم و میپوشیدم باز با شمشیر اومدی زخم بزنی!کمال میگه شراکتم با عامر از روی اجباره عصبانیتم از اون رو روی تو خالی میکردم ببخشید که صدای در میاد پشت در آدمای عامر هستن که کمال و اکیا رو باهم دیدن و ب عامر خبر دادن کمال میگه چی شده که مرده میگه این چ وضعه پارک کردنه کمال عذر خواهی میکنه و میگه برید شر درست نکنید که یکیشون با دنده ماشین میخواد بزنه تو سر کمال ولی کمال زود میفهمه و درگیر میشن آخرم پلیس سر میرسه و فرار میکنن عامر فقط ازشون میپرسه ک اونو از اونجا آوردید بیرون یانه!زینب با صالح قرار داره که اوزان بهش مسیج میده الکی ب صالح میگه مامانمه و میره تو دستشویی باهاش قرار میذاره طوفان در عمارت و باز میکنه که تانر پشت دره عامر از خوانوادش میپرسه که تانر میگه ی خواهر و دوتا برادریم عامر میگه خب طوفان خواهرش مونده و قرار میشه که ب تانر کار بدن حیدر به گذشته فکر میکنه ب زمانیکه عامر فیلم های مربوط ب اوزان رو پاک کرد ولی ته دلش مطمئنه که عامر اون فیلم رو پاک نکرده اکیا میاد خونه و میگه با آقا کمال حرف زدم دیوار شرکتشون رو من طراحی میکنم عامر میگه من اجازه نمیدم اکیا میگه تو ب چ حقی اجازه نمیدی؟عامر؛ب عنوان شوهری که برادرتو نجات داد اکیا میگه نه ب عنوان مردی که از برای ب دست اوردن من از بردارم استفاده کرد و زمان برمیگرده ب شبی که اوزان اون دختره کشت و پیشنهاد عامر….

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال اکیا

۵سال قبل:
اکیا اوزان رو دلداری میده نگران نباش داداشم من پیشتم اوزان حالش خیلی بده عامر میگه اکیا بریم تو اتاق حرف بزنیم!اکیا گریش میگیره:ی نفر مرده،اونو کشته… عامر میگه من میتونم اوزان رو نجات بدم و کاری کنم پلیس هیچ جوره نتونه ثابت کنه اوزان قاتله فقط ی شرط داره،با من ازدواج کن تا برادرتو نجات بدم و فیلم به زمان حال برمیگرده عامر میگه تو مال منی اکیا هم میگه تو صاحب من نیستی و بخاطر همین ب حرفت گوش نمیدم!کمال میره پیش لیلا.لیلا میگه باشه قبول اشتباه کردم ولی باور کن میدونستم هم تو هم اکیا هنوز همدیگرو دوست دارید بالاخره هر اتفاقی ی توضیحی داره و شماهاهم تا تنها نمیشدید نمیتونستید حرف بزنید.
کمال میخنده:باشه هرکاری تو بگی من قبول میکنم،میدونی که چقدر دوستت دارم میخوای منو پس بزنی؟من شراکتم با عامر فقط تا زمان تعیین شده اس دیگه انتقام و کینه ای هم ندارم از اکیا فاصله میگیرم!لیلا هم میگه کاش واقعا اینجوری باشه کمال میخواد بره که ی چیزی یادش میفته:لیلا دیروز تورو تو قبرستون دیدم کسی از نزدیکانت مرده؟لیلا:ب ربطی نداره
حرف زدن درمورد گذشته ممنوع
حیدر به ویدا میگه نمیتونم چطور میتونی اینقدر به قادر اعتماد کنی ویدان هم میگه چون اون ی پدره بی نقصه چیزی که تو نیستی!حیدر:میتونی چرا؟چون ی ویدا تو زندگیش نداره
دیگه ب نظرم باید جلوی عام رو بگیریم من از این وضعیت خسته ام زودتر باید ی نقطه ضعف از عامر پیدا کنیم…
کمال وقتی میره شرکت میبینه اکیا اونجاست
اکیا با خونسردی میگه پیشنهاد کارتون ب نظرم خیلی خوب بود امروز با تیمم اومدیم تا کارمون رو شروع کنیم
کمال میگه ما دیروز راجب چی حرف زدیم اکیا؟اکیا هم میگه جنگ و تموم کردیم دیگه نه؟کمال:آره ولی صلح هم نکردیم،من از توفاصله میخوام…

ویدا از قادر میخواد که چیزی به امیر نگه در این موضوع چون عامر نسبت بهش بی اعتماد میشه قادر میگه من دهنم قرصه . ویدا میگه عامر داره تهدید میشه اما ما تو شکش موندیم عامر هم خودش میدونه داره تهدید میشه . ویدا میگه یکی راز خانوادگیمونو( جریان اوزان ) فهمیده تو رو خدا چاره پیدا کن من تنها کسی که به ذهنم رسید کمک بخوام ازش تو بودی قادر دلداریش میدا و میگه اون طرف رو پیدا میکنم و به حسابش میرسم و هیچکی نمیتونه ما و پسرمو تهدید کنه
اکیا که داره نقاشی های شرکتو اماده میکنه اسو میاد پیشش (دختره اسکل ) و میگه : چقدر نقاشی رو دیوار شرکت رو دوس داشتم کماله دیگه اگه کسی رو دوس داشته باشه حرفشو دوتا نمیکنه . اسو از اکیا زمینه نقاشی ها رو میپرسه و میگه سبز اونم میگه سبز نه انرژی منفی بهم میده ( وای مامانمینا تو همینطوریش انرژی منفی هستی ) و رنگ قرمز رو انتخاب میکنه ( قیافه اکیا   ) اکیا تعجب میکنه اسو میگه نظرتو برام مهم نیس تو اومدی شرکت رو خوشگل کنی و نقاشی بکشی . کمال میاد و اسو ازش در مورد زمینه قرمز میپرسه. اکیا میگه : قرمز استرس و خفگی میاره سبز بهتره کمال میگه تو هنرمندی به نظرت احترام میزاریم اما چون اسو هر روز میبینه این نقاشی ها رو قرمز بزن
طوفان به کمال زنگ میزنه و ازش میخواد که بیاد شرکت کوزجواغلو و ساعت ۳ بیاد برای کار . اسو میگه‌منم باهات میام اما کمال میگه نه خودتو خسته نکن . اکیا اونجا وایستاده بدجور حسودیش میشه .
یاسمین میاد پیش اکیا اسو دوباره میگه زمینه قرمز باشه یاسمین میگه چی میگه این دختره . اکیا : میگه بیا با پشت دست بزن تو دهنم.    زینب و اوزان باهم قرار دارن . زینب خیلی به خودش رسیده داره اماده میشه که بره سما میگه شاید اون بدبخت نخواد تو رو بشناسه با این وضع . زینب : چرت نگو سما ادمای دورو برش همه اینجورین اگه این کارو نکنم زشته اوزان بهش پیام میده زینب میگه خدایا قسم شانس بهم رو کرده هم کار هم عشق و اوزان میگه ساعت ۳:۳۰ اونجام و میره
کمال میره شرکت و حیدر و میبینه حیدر بهش میگه من با ادب و احترام بهت اختیار دادم اما این انگار کافی نبود تو دنبال چی هستی از گذشته ما دست بکش کمال : متوجه منظورت نشدم حیدر : نمیدونم برا چی اینکارو میکنی کمال : چه کاری حیدر : ببین گذشته و رابطه ما تموم و قطع شده . کمال میگه نمیدونم از چی حرف میزنی اما انگار ترسوندمت حیدر میگه امید خیلی زرنگه از چیزی که فک میکنی مراقب کارات باش .

طوفان میاد پیش کمال و کمال و میبره کنار دفتر عامر و کمال داخل دفترو نگاه میکنه و میبینه که تانر داره عامر رو اصلاح میکنه .
عامر از تانر تعریف میکنه که کارش خیلی خوبه و تانر خوشحال میشه.
کمال داره حرص میخوره و عامر میاد میگه سورپرایز دارم برات کمال : دیدم عامر : تانر که سورپرایز نیست این کار بود .اون بردار شماس ؟ شما عاشق خانوادگی کار کردنید ما هم دوس داریم با کسایی که کار میکنیم رابطه خانودگی داشته باشیم فک کنم‌ هم عقیده باشیم ؟
شما با‌خانواده من و منم با خانواده شما . کمال : بین این همه ارایشگر داداش من رو از کجا پیدا کردی عامر : تصادفی . انگار ناراحت شدی تو مگه با زن من‌کار میکنی من ناراحت شدم. نکنه باید ناراحت بشم ؟ کمال : نه نیازی نیس
عامر : نمیخوای سورپرایز منو بدونی کمال میگه عجله دارم بیشتر از این نمیتونم این جا بمونم عامر : تو دقیقا وسط سورپرایزی این اتاق رو به تو دادم ادامه کار رو از این‌جا ادامه بدین . کمال : میخوای جلو چشمت باشم . عامر : نه این چه حرفیه کمال : عمرا این فرصتو از دست بدم اگه بالا سرت باشم کار بهتر انجام میشه و کمال میره .

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال اکیا

اوزان تو کافه نشسته که زینب خوشحال و خندان وارد میشه و اوزان با دیدنش دسپاچه میشه زینب میگه جای خوبی رو انتخاب کردی خوشم اومد اما من زود باید برم در واقع امروزم نمیخواستم بیام ( اره جون عمت ) باید به مامانم کمک کنم   یعنی کارگرمون نمیتونه همه کارها رو بکنه  و به اوزان میگه در حد این که یه چیزی پیشت بخورم میتونم بمونم .

کمال به حسین زنگ میزنه و میگه تانر کی میاد حسین میگه گفتم بره خونه .کمال : اخه گوشیش خاموش بود برا این گفتم . حسین ازش میخواد که با اسو برا شام دیر نکنن و زود بیان .

اسو داره با کمال حرف میزنه که اکیا صدا اسو رو میشنوه و میفهمه که برا شام دارن میرن خونه فهیمه و حسین
صحبتش که با کمال تموم میشه شروع میکنه به فیلم بازی دراوردن که هنوز داره با کمال حرف میزنه تا اکیا رو حرص بده
زینب به اوزان میگه اژانسای زیادی بهم پیشنهاد دادن اما من قبول نکردم (اره ۳ بار ) فاتح تو این کار حرف اولو میزنه زینب به اوزان یه هدیه میده اوزان خیلی خوشحال میشه و بازش میکنه میبینه جا سوییچی ماشین اسپرته اوزان میکه از کجا فهمیدی دوس دارم زینب : حس ششم من قویه بعد میزنه زیر خنده میگه پسرا دوس دارن این چیزا رو اوزان ازش تشکر میکنه زینب میگه دیرم شده باید برم اوزان میگه فردا میای زینب اگه کار نداشتم میام بعد میگه اگه ماشین داری بیا دنبالم هم باهم میگردیم هم بیشتر پیش همیم و اوزانم قبول میکنه و زینب میره
بانو داره عامر رو ماساژ میده و میگه دلم برات تنگ شده که عمر دستشو فشار میده و میخواد ببوسه دستشو که قادر میاد داخل و میگه عامر کی داره تو رو تهدید میکنه عامر : کی همچین حرفی زده تهدید چیه قادر میگه ویدا بهم گفت که یکی داره تو رو تهدید میکنه و رازمونو میدونه چ۸۸ز داره با کمال حرف میزنه تا اکیا رو حرص بده
زینب به اوزان میگه اژانسای زیادی بهم پیشنهاد دادن اما من قبول نکردم (اره ۳ بار ) فاتح تو این کار حرف اولو میزنه زینب به اوزان یه هدیه میده اوزان خیلی خوشحال میشه و بازش میکنه میبینه جا سوییچی ماشین اسپرته اوزان میکه از کجا فهمیدی دوس دارم زینب : حس ششم من قویه بعد میزنه زیر خنده میگه پسرا دوس دارن این چیزا رو اوزان ازش تشکر میکنه زینب میگه دیرم شده باید برم اوزان میگه فردا میای زینب اگه کار نداشتم میام بعد میگه اگه ماشین داری بیا دنبالم هم باهم میگردیم هم بیشتر پیش همیم و اوزانم قبول میکنه و زینب میره
بانو داره عامر رو ماساژ میده و میگه دلم برات تنگ شده که عمر دستشو فشار میده و میخواد ببوسه دستشو که قادر میاد داخل و میگه عامر کی داره تو رو تهدید میکنه عامر : کی همچین حرفی زده تهدید چیه قادر میگه ویدا بهم گفت که یکی داره تو رو تهدید میکنه و رازمونو میدونه چه کسی قاتل بودن اوزان رو میدونه ؟ مگه ما بهشون قول ندادیم . عامر: همچین چیزی نیس من ویدا و حیدر رو ترسوندم چون ناراحتم کردن برا همین الکی بهشون گفتم نگران نباش اخه کی میتونه بفهمه همطور که گفتم کثافت کاری بوده که تمیزش کردیم رفت . قادر : یعنی باور کنم حرفاتو ؟ عامر : اره قادر : به ویدا قول دادم که بهت نگم بینمون بمونه این حرفا . قادر میره و عامر میگه مامان خوت با خودت بد کردی
عامر داره میره که یکی زنگ میزنه و تهدیدش میکنه و ازش پول میخواد
فهیمه پشت پنجره منتظره تا کمال و اسو بیا که حسین میگه چشمت به در خشک شد عروست داره میاد

کمال و اسو میان و پشت سرش زینب میاد که کمال میگه تو چرا الان اومدی خونه زینب میگه داداش سما رو که میشناسی منو نگه داشت (سما ملقب به اوزان )اسو میگه : کنال اینقدر اذیتش نکن خواهرتو. فهیمه به حسین مه فک نمیکردم اینقدر خوشگل باشه که اسو میاد و بغلش میکنه (انگار به خر تیتاب دادن ) فهیمه به زینب میگه فک نکن خلاص میشی فعلا برو بعدا باهات حرف دارم حسین به کمال میگه دختر خوبی به نظر میرسه کمالم لبخند میزنه .

اسو میره دستاشو بشوره که عطرای کنالو بو میکنه
تانر میاد خونه و کلی هدیه خریده و هدیه همرو بهشون میده و از اسو بابت نخریدن هدیه براش معذرت خواهی میکه کنال بهش میگه چرا زحمت کشیدی پول خرج نمیکردی تانر : ادم باید کار کنه خرج خانوادش کنه

عامر از اکیا میپرسه که حال کمال چطور بود اکیا : به نظرت چطور میتونست باشه . وقتی تو زنگ زده بودی داشتیم در مورد زمینه رنگا صحبت میکردیم و انگار بعدش اومده پیشت
ویدا افسانه رو صدا میزنه که قهوه بیاره که عامر و قادر میرن تو حیاط قهوه هاشونو بخورن حیدر به اکیا میگه دخترم میخوام‌در مورد کار باهات صحبت‌کنم
فهیمه از اسو میخواد که غذا بخوره که اسو کلی ازش تشکر میکنه. حسین : دخترم بخور که اگه نخوری میزاره تو کیفت ببری .
کمال به تانر میگه مشتری امروزت چطور بود باز میری پیشش اگه بخوان تانر : خیلی خوب بود مثل همیشه . اگه زنگ بزنن حتما میرم کمال : باید بری بهتر از تو نیس که مثلا حسین سویدره بهت یاد داده اسو بحثو عوص میکنه میگه دوس داشتم زودتر ببینمتون چرا نیومدید پیش کمال تو این مدت حسین : فهیمه لجبازی کرد گفت اگه کمال نیاد منم نمیرم . اسو: خب با اون همه کار نمیتونست بیاد حتی نفس نمیکشید غذا نمیخورد خیلی کار میکرد همش من یادش میاوردم که غذا بخوره فقط کسی اینطور کار میکنه که از خودش فرار میکنه تانر : ممکنه دلیل دیگه باشه. همه ناراحت میشن و زینب میگه به خاطر بی پولی رفته . تانر : جوون فقیر و با غروری بود مثلا فقیر رفت پولدار برگشت
حیدر میخواد اون عکسا رو به اکیا نشون بده که عامر میاد و حیدر میگه داشتم با دخترم خصوصی حرف میزدم که عامر میاد میگه لازم نبود اینقدر عجله ای از اکیا امضا بگیر که اکیا میگه بده امضاش کنم که عامر عکسا رو ازش میگیره به اکیا میگه برو بیرون با پدرت حرف خصوصی دارم عامر به حیدر میگه تو اصن اوزانو دوس داری ؟ ببین خجالت بکش از کارت اما خجالت بس نیست ببین حیدر من اسلحه کشیدن رو دوس ندارم پس مواظب کارات باش حیدر اسو از فهیمه بابت دور همی تشکر میکنه و میگه خیلی بهم خوش گذشت که فهیمه میگه زود زود بیا اینجا منتظر کمالم نباش اسو هم میگه باش
و اسو میگه من میمونم از این به بعد اینجا پیش کمال و پروژمون با عامر کوزجواغلو هم خیلی خوب پیش رفته و حتی زنش هم برامون نقاشی میکنه تو شرکت که فهیمه شوکه میشه
اکیا میره پیش ویدا و میگه چرا اوزان تنها نشسته میگه نمیدونم اکیا میره پیش اوزان و اوزان بهش میگه از این مریضی خسته شدم نمیزاره کاری کنم همیشه پاپیچم شده
هیچ کاری نمیتونم بکنم ماشین ممنوعه کوه نوردی ممنوع مثلا اگه عاشق بشم چی که اکیا میگه حالا همچین کسی هست اوزان : چه فرقی میکنه اگه دختره از من چیزی بخواد من نمیتونم براش کاری کنم اکیا : تو هم دیگه بزرگش نکن
عامر میاد میگه میتونم بینتون باشم که اکیا میگه بابات اونجاس زشته باید برم پیش اونا
عامر میاد به اوزان میگه چی شده که اونم میگه بسه همتون فیلم بازی نکنید عامر میگه من به اندازه ای که اکیا رو میشناسم تو رو هم میشناسم و جا سوییچی رو میبینه و میگه عاشق شدی تو میگه انگار از بازار خریدن برات کدوم بی سلیقه ای برات خریده

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال اکیا

اوزان و عامر باهم میرن بیرون که وسط راه عامر میگه بیا تو رانندگی کن و اوزان هم سرخوش میره دنبال زینب!زینب که تا کافه منتظر همونیه که برای کار باهاش قرار داشته که با کمال تعجب عامر میاد سر قرار زینب یکم میترسه و که عامر میگه از چی میترسی من فکر میکردم شجاعی زینب: میگه داداشم کمال عامر میگه نترس این فقط کاره که زینب میگه امکانش نیست لطفا فراموشش کنید و از کافه میره بیرون که اوزان رو میبینه و سوار ماشینش میشه عامر که از قبل نقشه براشون کشیده بود به پلیس زنگ میزنه و پلیس وسط راه اوزان رو نگه میداره!اوزان هم که نه گواهینامه همراهشه نه کارت ماشین بخاطر همین زینب و اوزان و به اداره اگاهی میبرن اوزان فورا به اکیا زنگ میزنه ومیگه خواهش میکنم خودتو برسون به عامر هم خبر بده فکر میکنن ما ماشین رو دزدیدیم
حیدر میره خونه لیلا و بهش میگه برای مراقبت از تو اومدم اون روز با اون مرده کمال دیدمت ازش دوری کن خواهش میکنم اون قبلا عاشق اکیا بوده لیلا هم عصبانی میشه و میگه گمشو و دیگه هم اینجا نیا لازم نکرده از من مراقبت کنی کرکه حیدر میره!تو اداره آگاهی به اوزان میگن چرا بیماری تون رو به مامورا نگفتید وارد ترافیک شدن ینی جنایت ممکن بود تشنج کنید زینب میگه چرا به من نگفتی؟لوزان هم میگه وقتی تو ازم خواسته بودی با ماشین ببرمت چجوری میگفتم؟
زینب:این همه بلا سرم اوردی کافی نبود از شانسم که نمردم!آفرچی شد اوزان خانواده ام منو از سردخونه می اوردن؟
اکیا میاد پیش اوزان و همزمان کمال هم میرسه چون پلیس ها بهش زنگ زدن
کمال:زینب !!!
زینب:داداش!!
کمال:تو اینجا چیکار میکنی؟!تو اینجا چیکار میکنی؟!
زینب:داداش برات همه چی رو تعریف میکنم آروم باش!!
عامر:خواهرتونه؟!!
کمال:زینب چقدر باید اینجا بمونه؟
عامر:مامور اینا رو ول کنید!!
من اینو میگم اینا درسشونو گرفتن ماشین هم دزدی نیست!!من به رئیستون پشت تلفن میگم
اوزان برادر زنمه!اون خانم کوچولو هم یه دوسته!
-شما باید بیاید امضاتون لازمه
کمال:یه لحظه!یه لحظه منم میخوام با رئیستون حرف بزنم چرا خواهرم رو چرا نگه داشتید؟؟
آه زینب آه زینب!!!
زینب:داداش!!!
ویدان:امیر!!لطفا هر چه زودتر بریم از اینجا لطفا
امیر:هر کاری از دستم بر میاد میکنم!گفتن یه دست صدا نداره واقعا شوهرتون کجاست ویدان خانم؟وقتی شما اینطوری درمونده هستید؟
اکیا:تعریف کن چی شده؟
زینب:خواهرتو آژانس رو ردیف کردی ها!با اوزان رو به رو شدیم آشنا شدیم
والا قصد بدی نداشتم قصم میخورم برات
اکیا:زینب درست و حسابی بگو ببین الان داداشت میاد!
زینب:خواهر همه چیز انقدر سریع پیش رفت که میخواستم بگم یعنی
کمال:زینب؟!
هر چی بخوای بگی به من میگی راه بیفت
زینب:داداش آروم باش قسم میخورم همه چی رو مبگم
کمال:با اون مرده چیکار میکردی ها؟
زینب:داداش آروم باش قسم میخورم همه چی رو تعریف میکنم
مسعود:حالتون چطوره؟
کمال:چطور باشم مسعود دو هزار سال پیر شدم!
تو برو اگه چیزی شد بهت خبر میدم ماشین دست منه امشب!با زینب حرف داریم
زینب:داداش همه چی رو تعریف میکنم چیزی نیست که اشتباه متوجه بشی
کمال:ببین قلبت رو میشکنم الان وقتش نیست همه چی رو تعریف میکنی توی صورتم نگاه میکنی و میگی!
ویدان:این چه کاری بود که کردی اوزان؟؟
اکیا:تو ماشینو دادی بهش میدونی که اوزان بلد نیست
عامر :لرز انداختین به بچه بیخیال باش تو یه ماجرا در نظر بگیر
نیهان:به لطفت
عامروضعیت اوزان رو میدونی؟چطور ماشین رو میدی بهش
عامر:چی رو میدونم عشقم
اکیا:مخصوصا کردی نه؟
اوزان کاری نکرده من خواستم من گرفتم نمیشه؟ بسه دیگه خسته شدم از همچین آدمی بودن خسته شدم
چه آدم به درد نخور و ناقصی هستم من
امیر:باشه آروم باش
اوزان:یالا بریم!اینجا خفه میکنه منو!
عامر:نه یه امضا باید زده بشه! همچین چیزی!مجبوریم منتظر باشیم اوزان یهو دیونه میشه میشه من کسی و نکشتم😨که جلوشو میگیرن و بالاخره آزاد میشه
کمال با زینب حرف میزنه زینب ل:یادت اومد
جایی که دروغ گفتی گفتی که ازم تقلب کردی ولی تو تقلب کردی
زینب:تو رو خدا نکن داداش
کمال:بابای الکیش اونو با کتک از مدرسه برد بیرون تو تعمیرگاه
کمال: هر روز وقتی میرفت تعمیرگاه از اینجا به من نگاه میکرد بله!ببین وقتی تو پشت اون پنجره درس میخوندی و یه بارونی که میومد نگاه میکردی و اون از اینجا به تو نگاه میکرد
زینب:داداش تو رو خدا به خدا حالم بده
زینب همه چی رو به کمال میگه
و میگه تورو تدا به مامان اینا نگو
کمال هم قبول میکنه

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال اکیا

اوزان و اکیا دارن میرن خونه که حیدر تازه میرسه!ویدان حسابی از دستش شاکیه که هراتفاقی واسه پسرمون بیفته تو باید آخرین نفر خبر دار شی؟اکیا هم که میفهمه الان باز دعواشون میشه اوزان و باماشین خودش میبره حیدر باز میپرسه چی شده؟عامر میگه از صبح کلانتری ایم اوزان با اینکه ۳ ساعت تو کلانتری بعد حالش خیلی بد شد خدا میدونه اگه بره چی میشه !دهن منو با اون دو کلمه که گفتید کمال و اکیا قبلا باهم ی رابطه ای داشتن بستید،ولی از این به بعد اگه اتفاقی برای اوزان افتاد مقصر خودتونید.اوزان و اکیا و عامر همزمان میرسن خونه که عامر جاسویچی رو به اوزان میده و میگه دختر هنوز زندس توام هستی برای چیزی که میخوای تلاش کن اوزان:کاش به همین راحتی بود!ویدان به محض رسیدن به خونه ازش میپرسه با این دختر چیکار داشتی اوزان:خوشم اومده ازش چیه مگه نمیشه؟ویدان:نه این دختره نمیشه حیدر میگه بسه دیگه درسته که باید حرف بزنیم ولی الان پسرم خستس بیا بریم ویدان!ویدان:تو حق دخالت تو این مسله رو نداری حیدر وقتی مادر کمال اومده بود اینجا دادو بیداد میکرد که پسرم نامزد داره به دخترت بگو دست از سرش کجا بودی هان؟حیدر هم باز عذر خواهی میکنه
قادر به عامر میگه پسرم نمیخوام به خاطر اون خانواده هرگز ب خطر بیفتی بگو کی داره تهدیدت میکنه!عامر میگه هیچ کس نیست بابا دست بردار قادر همه ی پرینت از کارت بانکی عامر گرفته که پول به حساب کسی واریز میکرده،عامر عصبی میشه و تهدید میکنه که اگه ی بار دیگه اینکارو بکنه سهامشو میفروشه و از اونجا میره،بازهم میگم کسی منو تهدید نمیکنه!قادر:اینو بدون هیج قدرتی نمیتونه تورو تهدید کن عامر :میدونم بابا اینقدر تکرارش کردم حفظ شدم!اکیا میره پیش اوزان تا همه چیزو براش تعریف کنه اوزان:اولین بار بود خودمو در مقابل ی دختر مهم حس کردم که اونم خواهر دوست پسر قبلی تو دراومد اکیا:اوزان خودتم میدونی شدنی نیست منو تو بهم وصلیم گذشته منو کمال نمیذاره با زینب خوشبخت شی بهم قول بده که فراموشش میکنی!کمال مستقیم میره آژانسی که زینب ثبت نام کرده بود فاتح میگه زینب دختر با استعداد و خوبیه من مطمئنم موفق میشه تازه اولین پیشنهاد کاری براش اومده کار با کوزجی اوغلو ها براش مفید هم هست کمال تعجب میکنه و میگه شرکت کوزجی اوغلو این پیشنهاد و داده؟فاتح:بله مشکلی هست؟کمال هم درحالی که از عصبانیت داره منفجر میشه میگه بله شما دیگه نماینده زینب نیستید…تو خونه زینب حالش بده و داره گریه میکنه فهیمه صداش میزنه که خودشو میزنه به خواب!فهیمه ب حسین میگه این دختره ی چیزیش هست تانر هم میگه از کمال بپرسید حتما میدونه!تو خیابون عامر پشت سرشو نگاه میکنه و میبینه کمال پشت سرشه!یکم با حالت کورس گذاشتن هردو رانندگی میکنن که بالاخره کمال جلوی عامر و میگیره با عصبانیت بهش میگه از خواهرم و برادرم دور بمون با پولت چشمشون رو کور نکن!عامر:تانر که آرایشگره خوبمه ولی خواهرت چ ربطی به من داره؟کمال:زنت تو آژانس ثبت نامش کرده خودتم پیشنهاد کار دادی بهش همه چی مشخصه ببین عامر اگه میخوای بجنگی باشه میجنگیم ولی اینو بدون تو اولین شکست زندگیتو با من تجربه میکنی من شکست خوردن رو یادت میدم !عامر:حدتو بدون کمال اگه اراده کنم حتی نمیتونی تو این شهر باشی چ برسه به اینکه هم صحبتم شی کمال:من حرفامو زدم آخرین هشدارمم دادم از خانوادم دور بمون و میره!اکیا به شمال مسیج میده که باید راجب اتاقهای امروز حرف بزنیم یک ساعت دیگه بیا دم دیوار محل!کمال که مسیج رو میخونه میره و اکیا هم اونجا منتظره کماله
کمال با دیدن دیوار یاد خاطرات گذشته میفته که اکیا روی اون دیوار با اسپری اسم خوشونو نوشته بود و داد میزد که کمال دوستت دارم!(ویدیو شو میذارم)
کمال اشک تو چشاش جمع میشه ولی اینقدر اکیا رو منتظر میذاره که اکیا بره!
ازماشین پیاده میشه و دوباره به اون دیوار و نوشته ها نگاه میکنه مشت میکوبه تو دیوار و میگه از ذهنم برو اکیا برووووو(این صحنه یکی از غم انگیزترین صحنه های فیلمه )با گریه میگه خدایا قدرت فراموش کردنشو بهم بده خوااااهش میکنم…
برای عامر ی مسیج میاد که عکس اون دیواره و اسم کمال و اکیا روش و کلمه دوستت دارمه

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال اکیا

عامر بیرون تو دیسکو نشسته که عکسای اکیا و کمال رو که کنار دیوار هستن براش میفرستن همینطور عکس دیوار که روش اسم اکیا و کمال نوشته شده..عامر با دیدن عکسها شوکه میشه و میفهمه که بین کمال و اکیا یه رابطه ای بوده..عامر تا صبح همونجا روی اون صندلی که نشسته بود میمونه و با خودش میگه:”تنها صاحب اون منم،این تغییر نمیکنه،دیر یا زود عاشق من میشه”
اکیا داره پیاده روی میکنه که چشمش میخوره به یه خونه ای که تقریباً روبه روی خونشون هست،روی اون خونه تابلو زدن که فروشیه..اکیا یاد خاطراتش با کمال میوفته ۵سال قبل:کمال داره اکیا رو میرسونه خونش که کمال همش ميگه دوست ندارم ازت جدا شم/اکیا:یه روز ميرسه که از هم جدا نمیشیم و باهم زندگی میکنیم…اکیا خونه رو به کمال نشون ميده و میگه دوسدارم تو این خونه زندگی کنیم/کمال:ولی من که پول ندارم اینو بخرم/اکیا:الان نداری ولی تو یه مهندسی،کار میکنی منم کار میکنم و اینجا رو میخریم/کمال:تا وقتی تو پیشم باشی من هر خونه ای که بخوای رو میخرم زمان حال:اکیا خیره شده به خونه که عامر صداش میزنه و میگه:خوبی؟؟/اکیا:آره خوبم..
ویدا میره پیش اوزان و میگه تو باید اون دختر رو فراموش کنی،با اون نمیشه/اوزان با عصبانیت میگه میدونم/ویدا:نه نمیدونی،ما قبلا یه سوال از اکیا پرسیدم،بهش گفتیم زندگی خودت یا برادرت؟ و اون تو رو انتخاب کرد حالا نوبت توئه
کمال میره پیش لیلا…لیلا بهش میگه تو تعقیب میشی؟آخه یه ماشینی وقتی تو میای میاد تو محله و وقتی هم نیستی اونم نیست/کمال تعجب میکنه و میگه حتما کار عامرکوزجواغلو هست/لیلا:اگه کسی تعقیبت میکنه یعنی بهت شک کردن،خیلی مراقب باش و از اکیا دور بمون چون اینا آدمای خطرناکی هستند/کمال:نگران نباش همینکارو میکنم…کمال میره و میخواد سوار ماشینش بشه که متوجه ی یه ماشین دیگه میشه..کمال جلو میشینه و از آینه نگاه میکنه و میبینه که حق با لیلا بوده و یه ماشین دیگه در تعقیبشون هست،کمال به راننده ميگه ماشینو نگه دار و سریع پیدا میشه و میره جلوی اون ماشین می ایسته،اونا هم ترمز میکنن و کمال سوار ماشینشون میشه…عامر و طوفان دارن تنیس تمرین میکنن که یه پیام تصویری برای طوفان مياد و طوفان گوشی رو به عامر میده…عامر نگاه میکنه میبینه کمال تو ماشين آدماش نشسته و یه پیام تصویری فرستاده و میگه:بهتره به جای اینکه با من کلنجار برید به کاراتون رسیدگی کنید،چون هنوز گزاراشا رو آماده نکردید ما نتونستیم کارا رو پیش ببریم…عامر با دیدن این پیام عصبانی میشه و میگه باید اینکارشو جبران کنیم

لیلا از حیدر به خاطر اینکه اومده خونش شکایت میکنه،پلیس هم به ویدا خبر میده..ویدا خیلی عصبانی میشه وقتی میفهمه حیدر رفته پیش لیلا و ميگه چرا رفتی اونجا/حیدر سعی داره آرومش کنه اما ویدا میگه تو چطور هنوز به اون فکر میکنی!! بعد هم میگه میرم حقمو ازش میگیرم
عامر باز به تانر ميگه بیاد و اصلاحش کنه،تانر هم میاد و عامر به تانر گوشی زینب رو میده و میگه خواهرت تو کلانتری جا گذاشته بود /تانر شوکه میشه/عامر ادامه ميده و میگه فکر کردم کمال بهتون گفته،دیروز خواهرت و برادرزن من تو کلانتری بودن..تانر هم با عصبانیت میره
اکیا ميره شرکت کمال و به زیردستاش میگه وسایلتونو جمع کنید ما دیگه اینجا کار نمیکنیم..آسو میاد پیش اکیا و اکیا بهش میگه من دیگه اینجا کار نمیکنم…کمال مياد و اکیا میخواد بهش بگه که دیگه نمیاد اما کمال خیلی عصبانیه بخاطر موضوع اوزان و زینب و همینطور تعقیب شدنش و عصبانیتشو سر اکیا خالی میکنه و میگه من تو رو بیرون میکنم بعد هم قوطی رنگ قرمز رو میپاشه به دیواری که اکیا سبزش کرده…آسو هم کلی ذوق میکنه
یه نفر از طرف عامر میره خونه ی کمال و یه پاکت به مادر زینب میده و میگه هروقت زینب خانم اومد بهش بدید..فهیمه هم پاکت رو باز میکنه و شوکه میشه و سریع زنگ میزنه به حسین و میگه زود بیا خونه، حسین هم به کمال و تانر میگه سریع بیاید خونه….اکیا اون دختربچه ای که دستمال جیبی میفروخت رو بازم کنار دریا میبینه و میره پیشش و باهاش صحبت میکنه، اون دختر کوچولو توجهش به بادکنک هایی که یه مرد داره میفروشه جلب میشه،اکیا هم متوجه میشه و بازم یاد خاطراتش با کمال میوفته که کمال براش کلی بادکنک خریده بود..اکیا هم همه ی بادکنکای اون مرد میخره و دوتا رو به اون دختربچه میده و چشماشو میبنده و ميگه “خدایا کمال رو با من دشمن نکن” بعد هم بقیه ی بادکنکا رو ول میکنه تا به آسمان برن
ویدا میره پیش وکیل و میگه من حقمو از خونه ی پدریم پس بگیرم، سریع شکایت کنید(منظورش خونه ای هست که لیلا توش زندگی میکنه)
عامر میره پیش اوزان و باهاش صحبت میکنه..اوزان میگه همه بم میگن باید اون دختره رو فراموش کنم/عامر:یادته یه سال تابستون رفته بودیم تعطیلات،اکیا اونجا اصلا باهام حرف نمیزد ولی من هر جا میرفت دنبالش میرفتم آخر تابستون شد و بازم باهام حرف نزد ولی حداقل من تمام تابستون رو با اون گذرونده بودم..حالا تو هم بیخیالش نشو حتی اگه بازم جوابتو نداد…پایان..

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال اکیا

زینب میرسه خونه مادرش برگه های همکاریش با آژانس رو نشونش میده و این چیه زینب؟حسین:نه صبر کن بذار من بهت میگم چیه،کی قرار بود به ما بگی زینب؟شاید میخواستی بگی ی روز صبح بلند شدم دیدم بازیگر شدم!یا نه… یهو تو تلویزیون میدیدیمت دیگه… زینب مدام گریه میکنه و میگه میخواستم بهتون بگم که بین صحبتاشون کمال میرسه حسین برگه هارو پاره میکنه:دیگه دانشگاه رفتن تموم شد،حتی پاتو دیگه از خونه هم بیرون نمیذاری زینب فهمیدی؟کمال:بابا نکن تانر هم مثله همیشه فرصت و از دست نمیده:خب داداش کمال حق داره تو جامعه رفته فکرش از ما باز تره حتما قبول داری بازیگری و نه؟راستی زینب ما از دیروز ب تو زنگ میزنیم چرا جواب نمیدی هان؟راستی دیروز خونه سما بودی نه؟بیا گوشیتو کلانتری جا گذاشتی حسین با تعجب ب تانر نگاه میکنه تانر:دیروز زینب با برادر زن کوزجی اغلو کلانتری بوده داداش کمالشم اونجا رفته خواهرشو جم کنه!حسین حسابی از دست کمال ناراحت میشه:کمال واقعا سزاوار ماست همچین بی ابرویی؟کمال:بابا من خیلی به داداش گفتم با اونا کار نکن حسین:هیس،در واقع من بودم که از اول بهت گفتم باهاشون کار نکن ولی تو گوش نکردی و روشو برمیگردونه و میره!تانر:از وقتی اومدی همش بدبختی داره سرمون میاد کمال سرشو میندازه پایین ودا حالی که بغض کرده میگه معذرت میخوام فک کنم دیگه تو این خونه جایی واسه من نیست و حتی اصرار های فهیمه هم نمیتونه متوقفش کنه…
اکیا داره وسایلشو جمع میکنه که عامر میپرسه:کجا داری میری؟اکیا:نمایشگاه دارم ی هفته میرم میلان!عامر دست بی حلقه اکیارو میبینه و ازش میپرسه پس حلقت کو؟اکیا:گمش کردم در واقع هیچی جز یه حلقه نمایشی نبود برام و دوباره مشغول جمع کردن وسایلش میشه عامر میگه هیچ وقت از دوست داشتنت خسته نمیشم!اکیا میگه به اون حلقه ای که مثه زنجیر دور گردنمه افتخار میکنی؟عامر دستشو میذاره رو گلوی اکیا آره و هروقت که بخوامم شل و تنگش میکنم توام بهتره سعی کنی همیشه به قرار دادمون عمل کنی چون من دارم این کارو میکنم
اکیا دستی به گلوش میکشه و راهی میلان میشه
حیدر با حسرت به اوزان نگاه میکنه:دوتا بچه دارم یکی از یکی ناراحت تر و من هیچ کاری از دستم براشون برنمیاد!
میره تو حیاط پیش اوزان و محکم بغلش میکنه و میبوستش اوزان میگه منم دوستت دارم بابا پتو میندازه روش تا سردش نشهیک هفته بعد…
کمال و صالح تو اسکله ان که کمال عکس خانوادگیشون رو نشون صالح میده و میگه اینجا چی میبینی داداش؟صالح هم هر کدوم بر اساس شناخت خودش تفسیر میکنه(زینب و مجلسی تر البته )کمال:داداشم تانر ی زندگی دیگه میخواست که نتونست بهش برسه اینقدر یه چیزایی تو دلش مونده که اگه ی نفر بفهمه راحت میتونه رو انگشت بچرخونتش!زینب،بزرگترین ضعفش هوسشه بدون اینکه بفهمه میپره تو آتیش و همه رو میسوزونه عامر کوزجی اوغلو داره با نقطه ضعف های زینب و تانر داره بازی میکنه اکیا زینب رو تو یه آژانس ثبت نام کرده و اوزان هم افتاده دنبالش،عامر هم انگار نمیشناستش بهش پیشنهاد کار داده(صالح یهو رنگش عوض میشه )تانر و ب عنوان آرایشگرش پیش خودش برده!صالح میگه اروم باش داداش من پشتتم باهم درستش میکنیم!
لیلا که ی برگه براش از دادگاه اومده عصبانی زنگ میزنه به وکیلش:باورت نمیشه ضیا خان ویدان میخواد خونمو ازم بگیره ولی هرگز حتی ی شاخه از باغ این خونه هم بهش نمیدم هرگز!همینکه اکیا از میلان برمیگرده عامر جلوی در منتظرشه ی حلقه جدید براش خریده و بهش میگه با من ازدواج میکنی؟اکیا:برای بار دوم؟هرگز  عامر دستشو میکشه حلقه رو دستش میکنه:دیگه بدون این حلقه حتی از خونه بیرون نمیری حالا هم باز خودم مثل روز اولی که ازدواج کردی میبرمت خونه و بغلش میکنه و میبرتش داخل کمال که از دور داره همه چیزو میبینه حلقه رو تو دستش فشار میده:این بازی تا زمانی که جلوم زانو نزنی تموم نمیشه “عامر کوزجی اوغلو” و برمیگرده و با مسئول فروش همون خونه ای که اکیا ازش خوشش اومده راجب خریده اون خونه صحبت میکنه و اونم میگه ی خریدار دیگه هم دارین هم هست کمال میدونم:عامر کوزجی اوغلو
و زمانی رو یادش میاد که دیده بود عامر سفارش خریده اون خونه روبه طوفان داده بودو کمال هم اونجا بود و شنیده بود
اکیا با اوزان صحبت میکنه میپرسه هنوز به خاطر زینب ناراحتی؟اوزان میگه تمام ارزوهاشو نابود کردم ولی خیلی بدشانس بود دقیقا همون موقع که سوار ماشین شدیم سریع پلیس گرفتمون حتی اون روز ی پیشنهاد کاری هم بهش داده شده بود!اکیا تمام اتفاق های اون روز و تماس عامر که با فاتح داشت حرف میزد و میگفت چهره تبلیغاتیمون رو پیدا کردیم و به یاد میاره و تقریبا میفهمه کاره عامر بوده همه چیز…
مسئول فروش اون خونه ب عامر زنگ میزنه و میگه متاسفانه ی مشتری دیگه پیدا شده و من دوباره باید با صاحب خونه صحبت کنم عامر میپرسه خریدار کیه و بهش میگه کمال سویدره
عامر با عصبانیت میگه:پس به صاحب خونه بگید عامر تا جایی که بتونه پیشنهاد بیشتری میده
لیلا میره در خونه ویدان و…
پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

 

قسمت بیستم ۲۰ سریال اکیا

ویدان و حیدر میان جلوی در، ویدان: الان خوشحالی که مارو احضار کردی به ۳۰ سال پیش آیندمو ازم خدمتت؟ لیلا : نه فقط نخواستم جلوی بچه هات خجالت زده بشی هر چی خواستی، هیچ تلاشی نکردم و بهت دادم ولی گذشتمو نمیتونی بگیری اون خونه رو بهت نمیدم. ویدان: اول اینکه اون آینده هیچ وقت مال تو نبوده، ولی اون خونه نصفی از گذشته منم هست لیلا : فقط خواستم بگم الکی تلاش نکن خونه رو بهت نمیدم و برگه هایی که براش از دادگاه اومده بود و پاره میکنه و میریزه تو صورت ویدان اونموقع رفتن .حیدر هر چقدر صداش میکنه و دنبالش میره اهمیت نمیده همون لحظه کمال که برای خرید اون خونه نزدیک همون خونست لیلا رو می بینه و کنجکاو میشه که بهش زنگ میزنه ولی لیلا به دروغ میگه اومدم خرید و دستم پره بعدا بهت زنگ میزنم کمال .

حیدر برمیگرده خونه به ویدان میگه دست از سرش بردار تو سالها پیش اون خونه رو بهش بخشیدی چرا نمیذاری آرامش داشته باشه ؟ ویدان: وقتی اینطوری ازش طرفداری میکنی بیشتر مصمم میشم به این کار، من اون خونه رو ميخوام! اکیا که کاملا مشکوک شده به عامرزنگ میزنه به فاتح و شخصا میره تا پیگیر شه که وسط راه با ماشین کمال برخورد میکنه کمال سریع میاد پایین و حالشو میپرسه اکیا هم میگه خوبم چیزی نیست ولی تو اینجا چیکار میکنی؟ کمال همینکه میاد بگه لیلا از اینجا رد… هنوز حرف از دهنش در نیومده اکیا میگه لیلا؟ لیلا تورو فرستاد؟ کمال میخندہ: بازم معذرت میخوام و میرہ .

زینب میخواد با حسین بره که حسین میگه تو هنوز مجازاتت تموم نشده هنوز درس نگرفتی هر وقت من گفتم تموم میشه صالح به کمال میگه داداش یکهفته شد چرا نمیری از بابات معذرت خواهی کنی؟ کمال هم گوش میده به حرف صالح و میرہ خونشون تا معذرت خواھی کنه .
بالاخره کمال و حسین هم آشتی میکنن اکیا ی پیشنهاد کاری از سمت ی نفر میگیره که راجب بچه هاست اکیا هم خیلی استقبال میکنه و میگه بچه ها رو دوس داره بخاطر همین قبول میکنه ی لحظه فکر میکنه و میگه راستی شما از کجا مطمئن بودید قبول میکنم؟ خانمه هم میگه چون دیده بودم اکثرا پروژه های اجتماعی رو قبول میکنید .

موقع رفتن به آسو زنگ میزنه: همونطور که فکر میکردید قبول کرد آسوخوشحالم میشه فقط بهشون نگید اسپانسر ماییم، میخوام شخصا تشکر کنم ازشون و ی لبخند خبیث میزنه .

کمال میخواد بره داخل شرکت که ی نفرو میبینه نگهبانا نمیذارن بره تو میبرتش تو لابی و باهاش صحبت میکنه اونم میگه از کارگزاران عامر خان هستم و جایی که کار میکنیم هیچ امنیتی نداره، چند وقت پیش یکی از دوستانمون افتاد پاش قطع شد کمال هم قول میده به همه چیز رسیدگی کنه عامر با طوفان حرف میزنه و میگه هرجور شده اون خونه باید مالی من بشه و از زینب میپرسه که طوفان میگه تنبیه شده ؟ حتی از خونه بیرون نمیتونه بره عامر هم میگه پس زحمت بیرون کشیدنش با خودمون شد و استاد زینب و میفرسته خونشون تا با فهیمه حرف بزنه و راضیش کنه که کاملا هم موفق میشه بعد از زینب نوبت تانرہ، به اون ھم زنگ میزنه وراضیش میکنه دوبارہ برہ پیشش !

اکیا ی سر میرہ گالری پیش یاسمین و یکم با هم صحبت میکنن زينب مشغول لباس پهن کردنه و اوزان هم از پشت نرده مشغول دید زدنشه که گوشی اوزان زنگ میزنه و زینب با ترس برمیگرده .

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت بیستم ۲۱ سریال اکیا

کمال و قادر و عامر باهم جلسه دارن و بعد از اتمام جلسه کمال میخواد به قادر راجع به مشکل ایمنی ساخت و ساز بگه که عامر دخالت میکنه و ميگه من یه نفر رو میفرستم که رسیدگی کنه این موضوع هم به شما ربطی نداره..قادر هم حرفای پسرشو تایید میکنه کمال به اسماعیل زنگ میزنه و میگه من باهاشون حرف زدم اما فایده ای نداشت
کمال تو راهرو تانر رو میبینه و بش میگه بازم برای کار اومدی؟/تانر:من کارو ول کرده بودم اما مشتری ولکن نیست تماس گرفت منم اومدم تا باهم صحبت کنیم.. همین موقع عامر میاد و به تانر میگه داداشم؟؟ بعد هم تانر رو با خودش ميبره داخل اتاقش و باهاش صحبت میکنه و دلیل ول کردن کارشو ازش میپرسه..تانر میگه به خاطر موضوع زینب و بابام دیگه نمیتونم بیام/عامر:تمام وسایل این اتاق و این شرکت یه روزی مال بابام بود ولی من کم کم تمامشون رو ازش گرفتم ولی اوایل خیلی بخاطر ثابت کردن خودم به بابام جنگیدم حالا تو هم اگه میخوای موفق بشی باید با بابات بجنگی حالا بیشتر فکر کن و تصمیم بگیر
یاسمین شرکتی رو که اکیا قراره باهاش کار کنه تو اینترنت چک میکنه و میفهمه که اسپانسر این شرکت، شرکت کماله و این موضوع به اکیا میگه
تانر میره به دفتر کار کمال(همون دفتری که عامر به کمال داده) و میگه چیشده!دلت برامون تنگ شده اما شاید وقتی ازمون دور بودی بیشتر دلتنگت میشدیم/کمال:یعنی چی این حرفات/تانر:مگه چیز اشتباهی گفتم از وقتی اومدی آرامش برامون نمونده تو اینجا کار میکنی و دستور ميدی از طرفی بابا همه چیز سر من خراب میشه/کمال:این چه حرفیه تو بچه ی اولشی،اون خودشو به تو سپردهتانر:آره بچه ی اولم ولی براشون یه دردسرم،همش فکر میکنن که من هيچوقت آدم نمیشم ولی تو رو به جای هممون آدم حساب میکنن/کمال:داداش بسه تو دیگه بچه نیستی این حرص برا چیه؟/تانر:چرا متوجه نیستی من یه فقط یه قیچی دارم و برای استفاده از اون باید از تو و بابا اجازه بگیرم؟/کمال:اما قصد این آدم یه چیز دیگست…تانر بازم حرفای کمالو قبول نمیکنه و میره…اکیا به کمال زنگ میزنه و میگه اینکارا چیه میکنی؟چرا به اون شرکت گفتی که به من پیشنهاد کار بدن کمال تعجب میکنه و میگه من اینکارو نکردم اما الان از آتلیه برو بیرون و ببین یه ماشین که آدم تو باشه اونجا پارک نکرده/اکیا هم میره و میبینه و میگه درسته تو از کجا میدونستی؟/کمال: چون از طرف شوهرت دارن من و تو رو تعقیب میکنن/اکیا هم دیگه مطمئن میشه که عامر بهشون شک کرده

حیدر با دوستش که وکیله صحبت میکنه و میگه هرطور شده کاری کن که خونه برای لیلا باقی بمونه و سهمی به ویدا نرسه دوستش هم میگه باشه و میره…کمال مياد پیش حیدر و میگه امروز لیلا رو جلوی خونه ی شما دیدم/حیدر عصبانی میشه و میگه دست از سر ما بردار،نمیتونی هیچی از گذشته ی ما پیدا کنی/کمال که از رفتار حیدر متعجب شده میگه:شما چه رابطه ای با لیلا دارید؟/حیدر:دست از سر ما بردار و از لیلا دوری کن
آسو ميره آتلیه ی اکیا و باهاش صحبت میکنه و میگه اومدم با شما دوست باشم و کمک بگیرم،شما هم با قبول کردن پروژه فکر کردم همينو میخواید اما انگار اینطور نیست/اکیا:شما خواستید من این پروژه رو انجام بده؟/آسو:بله چزا انقدر تعجب کردید/اکیا:اخه شما که کارای منو قبول نداشتید/آسو:اون مال گذشته بود و تموم شد رفت ولی از الان بگم که شاید یه تذکراتی داده بشه/اکیا:بازم دارید نقش رییس رو برام بازی میکنید/آسو:شما هم دارید با من بدرفتاری میکنید..نکنه بخاطر کمال به من حسودی میکنیداکیا:نه اینطور نیست/آسو: پس بخاطر گذشتتون با کمال هست!!/اکیا:هدف شما چیه؟/آسو: گذشته ها گذشته،منم مثل کمال اهمیت نمیدم،باور کنید یبارم راجع به این موضوع باهم حرف نزدیم،اینکارو به عنوان فراموش کردن گذشته ها در نظر بگیرید/اکیا:من با شما مشکلی ندارم و این پروژه رو هم قبول کردم چرا باید قبول نمیکردم/آسو:بعد از اینکه کمال شما رو اخراج کرد شما فکر کردید که کمال به خاطر من اینکارو کرده و احساس خوبی نداشتم بخاطر همین پیشنهاد اینکارو دادم اما مطمئن نبودم که قبول کنیداکیا:واسه من مهم نيست که برای کی کار میکنم،شما هم بیخودی زحمت کشیدید و تا اینجا اومدید،منم اون آدمی نیستم که شما بخاطر پیروزی های کوچیکتون دنبالش هستید /آسو هم ضایع میشه و میره
کمال میره خونه ی لیلا و باهاش صحبت میکنه و ميگه امروز تو رو جلوی خونه حیدر دیدم و معلوم بود همدیگرو خوب میشناسید،قضیه چيه؟تو چی رو از من پنهان کردی؟تو کی هستی؟انگار دیگه نمیشناسمت/لیلا با ناراحتی میگه اکیا خواهرزاده ی منه…کمال و لیلا تا شب صحبت میکنن و لیلا همه چیز رو برای کمال تعریف ميکنه و میگه یه عمر گذشت تا بتونم تو آینه به خودم نگاه کنم و ناراحت نباشم/کمال:تو هیچ کار اشتباهی نکردی اونا مقصرن/لیلا:یکیش خواهرمه یکیش هم کسی بود که دوسش داشتم..از بچگی هام ویدا رو بیرون کردم و از جوونيم حیدر رو

همه چیز رو فراموش کردم اما بعدش با اکیا رودررو شدم،هم دوسش داشتم هم میخواستم ازش فرار کنم،دلم ميخواست بغلش کنم اما ازش متنفر میشدم، همه ی چیزایی که فراموش کرده بودم مثل خاطرات بچگیم،استعدادم،لجبازیام رو همشو یه جا تو اکیا ميديدم..برام آسون نیست..اونا کابوسای من هستن کسایی بودن که لعنتشون کردم(منظورش حیدر و ویداست)
اکیا میره پیش عامر و میگه هرچیزی که میخوای ازم بپرس/عامر تعجب ميکنه و ميگه چی رو/اکیا:تو رو دوست ندارم اما خوب میشناسمت،چرا آدم گذاشتی منو تعقیب کنن،سوالایی که داری رو از تو صورتت میخونم/عامر:پس بهشون جواب بده،بگو که جواب این فکرای من چیه/اکیا:هرگز بت خیانت نمیکنم،درسته ازدواج ما فقط روی یه کاغذ هست ولی هرگز خیانت نمیکنم ولی بخاطر تو نه،بخاطر کسایی که دوسشون دارم اینکارو میکنم چون نمیخوام کسی آسیب ببینه/عامر:من تورو خیلی دوست دارم و به هرکس و هرچیزی که نزدیکت باشه حسودی میکنم،بخاطر عشق تو دارم نابود میشم/اکیا:بیخیال

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

 

قسمت بیستم ۲۲ سریال اکیا

همه سرشام نشستن که زینب میگه داداش میدونی فردا تنبیه من تموم میشه دیگه نه؟تانر:آره دیگه یه هفتس داریم واسه همین تلاش میکنیم!فهیمه یهو یاده کمال میفته:کمال هم اسفناج خیلی دوست داشت میگم نظرت چیه حسین زنگ بزنیم بهش هان؟تانرتیکه میندازه:با ی دست بوسی همه چیز تموم شد؟فهیمه بد نگاش میکنه که حسین میگه ولش کن زهرشو بذار بریزه!تانر ناراحت میشه:هرکاری میکنم تا تو چشمت بیام ولی همیشه شیر پسرت کماله و…حسین هم میگه نوش جون همتون(به حرفش توجهی نمیکنه)تانر هم اشک تو چشماش جمع میشه
اکیا داره طراحی میکنه که عامر میاد اکیا میخواد ی چیزی بگه که عامر میگه نترس،فقط میخوام از دور تماشات کنم
میره بیرون هوا بخوره!ب عامر هم زنگ میزنه و میگه پیشنهادتون رو قبول میکنم!زینب صبح دیگه مجازاتش تموم میشه و گوشی رو بهش میدن زینب ی راست میره پیش صالح تا همه چیو توضیح بده ولی صالح میگه توضیحی هم مونده؟
تو با من بازی کردی تو زندگی تو فقط پول مهمه زینب منو زاپاس نگه داشتی تا ی پولدار بیاد سمتت و بعدم منو فروختی!زینب میگه:ینی دیگه همه چی تمومه صالح هم میگه آره
کمال که صالح بهش گفته اوزان نزدیک خونه شون بوده میره پیش اکیا:به برادرت بگو دست از سر خانوادم برداره!اکیا:اشتباه میکنی من باهاش حرف زدم اوزان نمیدونسته اون خواهرته
کمال:حالا که میدونه پس بهتره بهش بگی دیگه تمومش کنه مشکلی دارید با خودم حل کنید ب خانوادم کاری نداشته باشید

کمال:وگرنه بد میبینید
اکیا سریع به اوزان زنگ میزنه و میگه مرسی که به حرفم گوش نکردی و رفتی زینب رو دیدی آفرین اوزان زینب میره پیش استادش و ازش تشکر میکنه که باعث شده برگرده به دانشگاه استاده هم میگه من باید از تو تشکر کنم عامر خان بخاطر تو به خیره کمک کرد زینب تعجب میکنه :بخاطر منه؟ینی اون شمارو فرستاده بود؟
اونم میگه اره.همون لحظه عامر که تا الان داشته همه چیو میدیده میخواد پیاده شه که اکیا میره سمته زینب اونم بیخیال میشه
زینب میگه آبجی خواهش میکنم منو اینجا باتو ببینن بازم تنبیه میشم
اکیا:فقط ازت ی سوال دارم زینب اونیکه بهت پیشنهاد کار داد عامر بود زینب هم دستپاچه میگه نه!اکیا میگه نمیدونم راست میگی یانه ولی عامر ب گذشته منو کمال شک کرده نذار ازت سواستفاده کنه زینب خودتو بکش کنار
اسماعیل همون کارگری که به کمال شکایت عامر و کرد زنگ میزنه و میگه چی شده کمال هم میگه از کار دست بکشید
حیدر و اوندر پ قادر هم میان همونجا اول کارگرا میخوان بیا سمت عامر که کمال میگه نه،صبر کنیدرو به عامر میگه:بخاطر حرصت از من بود که این اتفاق پیش اومده قادر هم میگه عامر قول میده دیگه همچین مشکلی پیش نیادعامر از حرص هیچی نمیگه فقط وقتی رفت دفتر با طوفان برای کمال نقشه میکشن
اکیا میره همونجایی که باید برای پروژه کار کنه،اون دختر کوچولوعه هم همونجاست
کمال برای بازرسی میاد اکیا:اگه میخوای باز اخراجم کنی بگو از الان بگم بچه ها زحمت نکشن کمال هیچی نمیگه و به اون دختر کوچولو نگاه میکنه!دختره یهو میگه عااا فهمیدم این همونیه که بخاطرش ۵سال گریه کردی قیافه اکیا
الیف جون میگم بهتره دیگه بری به کمال نگاه میکنه:گاهی وقتا همه چیزو قاطی میکنه
کمال خدافظی میکنه و میخواد بره که گوشیش زنگ میزنه:آقا کمال تبریک میگم ما تصمیم گرفتیم خونه رو به شما بفروشیم
پایان

 

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت بیستم ۲۳ سریال اکیا

کمال که خیلی تعجب کرده چرا نظره صاحب خونه عوض شده میره تا اونو ببینه وقتی لیلا رو کنارش اونجا میبینه با تعجب میگه لیلا ؟
صاحب خونه میگه درسته لیلا از دوستای قدیمی من بود که تونستم ب لطف تو پیداش کنم!کمال لیلا رو بغل میکنه
و ازش تشکر میکنه لیلا:دیدم نمیتونم جلوتو بگیرم،گفتم حداقل پیشت باشم نذارم کار اشتباهی بکنی!اکیا مشغول پیاده روی ه که کامیون رو مشغول اسباب آوردن جلوی اون خونه میبینه کنجکاو میشه تا بفهمه صاحب خونه کیه!با دیدن خونه میره تو خیالات خودش
تصورمیکنه
کمال این خونه روبراش خریده و سوپرایزش میکنه!کمال:به خونت خوش اومدی عشقم اکیا بغلش میکنه:دوست دارم،دوست دارم…و یهو از خیالاتش میاد بیرون و کمال و میبینه:همه چیز همونطوریه که خیالشو میکردم فقط من نیستم
کمال:خودت خواستی،اون دختر بچه راست میگفت که بخاطر من گریه میکنی؟اکیا:کمال نکن با من اینطوری
کمال:برو بیرووون اکیا:اگه بگم ارع چی عوض میشه؟اگه بگم دستمو بگیر،می‌گیری؟نه نمیتونی!کمال:مثه دخترای پولدار دیگه،نه دلت میخواد فراموشت کنم نه آرامشت بهم بخوره نه
اکیا نزدیکش میشه
دستشو میگیره:آره دلم میخواد هیچ وقت فراموشم نکنی،کمال من ۵ ساله ی کابوس تکراری دارم میبینم کاش تو بیدارم کنی
عامر داره از خونه میره بیرون که میبینه دارن اسباب میبرن:مگه نگفته بود خونه رو به کسی نمیفروشه
و میره به سمت اون خونه
کمال و اکیا هم همچنان دست تو دست

اکیا دست کمال پ ول میکنه و اشکاشو پاک میکنه!کمال عامر و میبینه:به به کوزجی اوغلو ها یکی یکی دارن میان برای خوش آمد گویی،اکیا یکم دستپاچه میشه:عامر:تو کی اومدی؟!عامر:دقیقا به موقع
کمال و عامر سربسته همدیگرو تهدید میکنن که اکیا به عامر میگه بریم دیگه عزیزم عامر محکم انگشت های اکیا رو میگیره و تا دم خونه میبرتش:عامر دستم درد گرفت ول کن!عامر:سال۲۰۱۰ ی دختر پولدار خواست ی هیجانی رپرتاژ تجربه کنه عاشق پسره فقیر شد، ی مدت باهم بودن ولی جدا شدن
من همه اینارو میدونم تعجب نکن ولی من مثه ی تفنگم!اگه ماشه روکشیدی تقصیر خودته آفرین همسر عاقلم!کمال همه چیزو داره از دور میبینه تمام صحنه هایی که اکیا باهاش حرف زده و به یاد میاره
زنک میزنه به لیلا:لیلا،من حس میکنم از موقعی که اومدم اکیا میخواد ی چیزیو به من بفهمونه لیلا:ینی میگی دلیل ازدواجش چیزیع که به تو نگفته؟کمال:آره من باید هرچی زودتر با اکیا حرف بزنم!عامر به طوفان میگه دیگه وقتشه اقا کمال و از شرکت بندازیم بیرون قبل لز اینکه بخواد تو خونه جدیدش بره زینب موقع دانشگاه رفتن ی سر میره پیش صالح اوزن هم از دور داره نگاهش میکنه زنگ میزنه به عامر:چرا همه زن ها از دست من فرار میکنن؟
زینب نه تلفن جواب میده نه هیچی!عامر:برای اینکه تو نباید منتظر شانس بمونی باید خودت شانس بسازی.بانو هم به عامر میگه شب برات سوپرایز دارم
ویدان متوجه میشه که ی نفر خونه روخریده میره تو اتاق پیش اکیا
خونه رو یه نفر خریده حتما عامر خیلی ناراحت میشه که نتونسته برات بخره
اکیا:میدونه.همون لحظه کمال و میبینه که بهش علامت میده بیا بیرون اکیاهم میگه مامان من کار دارم میرم فعلا ویدان میره تو اون خونه که بفهمه کی خریدتش کم%

 

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت بیستم ۲۴ سریال اکیا

پیک یه برگه میاره و میگه برای خانم یدا هستش حیدر برگه رو باز میکنه همون موقع ویدان میاد:میدونی همسایه جدیدمون کیه؟کمال سویدره
حیدر:بیا این از طرف لیلاست،اونم مثه تو میخواد خونه رو بخره
صالح زینب رو میرسونه دانشگاه که زینب بهش میگه تو این هفته برنامه تئاتر دارم میتونی بیای؟
صالح:من فک کردم آدم شدی!ولی باشه میام بعد از اینکه صالح میره اوزان میفته دنبال زینب و مدام میخواد باهاش حرف بزنه زینب میگه برو اوزان این ممکن نیست
اوزان:من هیچ کس برام مهم نیست و زینب رو میبوسه…زینب هلش میده عقب چیکار میکنی اوزان؟لطفا برو
کمال که میدونه ممکنه عامر بخواد تو کار مشکلی براش پیش بیاره با شرکای دیگه جلسه میذاره و محکم کاری میکنه
بعد از اون میره پیش اکیا و میخواد باهاش حرف بزنه که اکیا میگه ببخشید اقا کمال عجله دارم بعدم گوشی یاسمین رو ازش به بهانه اینکه گوشی خودش شارژ نداره میگیره تو ماشین به لیلا زنگ میزنه و میگه باید ببینمت لیلا
لیلا تو ی خیریه مشغول بازی با بچه هاست اکیا:پس توام تو این کار ها هستی دیگه نه؟ی جوری میگم انگار خیلی میشناسمت تا حالا بچه ای داشتی؟زمان برمیگرده به عقب،زمانی که لیلا لباس عروس تنشه و ویدان میگه:چیکار میکردم؟تا اخر عمرم مخفی میکردم؟باید عادت کنیم لیلا چون من حاملم لیلا:از هردو تون متنفرم از این ب بعد شما دشمن من هستید همین!فیلم برمیگرده به زمان حال:نه بچه نداشتم ولی دلیل نمیشه بچه هارو دوست نداشته باشم خب تو چیکارم داشتی؟
راستش لیلا اومدم تا با کمال حرف بزنی لیلا:عاعا چرا خودت حرف نمیزنی؟
اکیا:عامر به منو کمال شک کرده اگه چیزی بفهمه حتما ب خانواده کمال آسیب میزنه خواهش میکنم بگو از ما دور باشه لیلا بعد از رفتن اکیا یه کمال زنگ میزنه
فک کنم حدست درست بود کمال،اکیا ی چیزیو بهت نگفته…

عامر داره صحبت میکنه که پیک ی بسته میاره و میگه اینو به خوده اقا عامر بدید عامر یهو میگه:بگیریدش…
و میفتن دنبالش اون هم فرار میکنه وقتی گیرش میندازن میگه تو کی هستی؟
پیک:اقا توروخدا من فقط ی پیکم عامر:پس چرا فرار کردی؟
پیک:شماهمه یهو افتادید دنبالم خب..گوشی عامر زنگ میزنه و همون شخص ناشناس میکه؛اون بیچاره فقط ی پیکه به اون کاری نداشته باش
من پنج سال پیش ازت قول گرفتم دنبالم نکنی!
قادر که از بالا داره همه چیزو میبینه به عامر میگه ی بار دیگه هم ازت پرسیدم کی داره تهدیدت میکنه و فلش رو که همون فرد ناشناس واسه عامر فرستاده بود میبینه،قادر:حالا بریم باهم ببینیم اینو ولی عامر بعد از باز کردن فلاش فرمتش میکنه:باید از این به بعد ب پسرت اعتماد کنی بابا
اکیا برمیگرده پیش بچه های اکیپ و داره صحبت میکنه که آسو میاد:برای بچها قهوه آوردم اکیا:مرسی ولی فک کنم خیلی کمه !آسو:اکیا من برای دوستی اومدم میشه اینجوری رفتار نکنی؟کمال دلش خوش بود منو اینجا دست ی دوست سپرده!اکیا:پس قک کنم بیشتر میبینیم همو چون دیگه همسایه شدیم نه؟
آسو:همسایه؟اکیا:نمیتونستید اقا کمال خونه جلویی ما رو خریده؟ آسو:حتما میخواست بعدا بهم بگه!حیدر با وکیل حرف میزنه و میگه که ممکنه ویدان خیلی قیمت بالایی رو پیشنهاد بده! لطفا با لیلا حرف بزن که کمکش کنم
نوزات(وکیل)با لیلا حرف میزنه ولی اون میگه حیدر جزو دشمن های منه و منم ب کمکش نیازی ندارم
کمال با ی خانمی ب اسم سارپ حرف میزنه تا اکیا رو بکشونه پرورشگاه و اکیام بدون اینکه بدونه پیشنهاد از طرف کماله قبول میکنه
آسو با ی جعبه شیرینی میاد کمال:این چیه؟آسو:شیرینی خونه جدیدته دیگه
کمال :واقعا عذر میخوام آسو باز یادم رفت
آسو:یادت رفته مهم نیست کماله ولی اینو از زبون اکیا کوزجی اغلو شنیدن سخته کمال
تو دوست نداری ب اون دختر نزدیک شم چون مثه اینکه میترسی بفهمم اون عشق قدیمی ت بوده نه؟

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت بیستم ۲۵ سریال اکیا

کمال با آسو حرف میزنه و:همه چیز توگذشته بوده اکیا الان ی زن متاهله مطمئن باش دیگه همه چی بین ما تموم شده و آسو رو قانع میکنه!فهیمه اتفاقی با اکیا روبه رو میشه اکیا:اون روز شما حرفاتونو زدید منم شنیدم حالا من میگم شما باید گوش کنید،من دیگه هیچ آسیبی به کمال نمیرسونم باور کنید،قول میدم دیگه دلشو نشکنم فهیمه:میخواید شما از دل شکستن حرف نزنید چون فک کنم خجالت میکشید اکیا خانم و بالاخره میره!صالح با کمال قرار داره و بالاخره با کلی من و من به کمال میگه که عاشق زینب شده و زینب هم دوسش داره کمال عصبانی میشه:از چ زمانی؟صالح شرمنده سرشو میندازه پایین:خیلی وقته کمال دستشو میزنه رو شونه کمال:کی بهتر از تو میتونه از خواهر من مراقبت کنه اخه بعد کمال زنگ میزنه به زینب و ازش میخواد تا نهار و باهم بخورن.قادر و عامر(هلاک قافیه ام اصن  )باهم میرن بیرون تا صحبت کنن قادر:اینجا چی میبینی عامر؟عامر:ی مشت آدم که راحت میتونم کاری کنم جلوم بزنن قادر؛چون….عامر کوزجی اوغلویی تو داری از حرصت به کمال میبازی جد ان در جد تو برای نگهداری از این اسم حتی خوده من خیلی تلاش کرده،و من نمیذارم به این راحتی ها این امپراطوری( ) نابود شه عامر کوزجی اوغلو(اگه دقت کرده باشید ۷۰% جمله های قادر جونم با کوززززززجی اوغلو ب اتمام میرسه)عامر:تو اگه نگهداری از امپراطوری و بلد بودی از مادرم محافظت میکردی (کوزجی اوغلوشو جا انداخت ) قادر عصبانی میخواد بزنه تپ گوش عامر ولی پشیمون میشه و میگه هرگز منو با مادرت ناراحت نکن!زینب میره رستوران و صالح هم بالاخره میاد و میگه به داداشت همه چیزو گفتم زینب حالش کاملا گرفته میشه:داداش باور کن اونجوری که فکر میکنی نیست کمال:من چجوری فکر میکنم؟کی بهتر از صالح؟تازه امشب با خانواده هم قرار بیان خواستگاریت!عامر داره ی متن از پدر برای مادرش میخونه:دست میکشه رو صورت مادرش که بی حرکته و فقط باچشمای باز داره بالا رو نگاه میکنه:من مثه بابا نمیشم مامان،حتی اگه اکیا هر روز منو بکشه من بازم واسه محافظت از اون قوی میمونم و هیچ وقت دستشو ول نمیکنم همیشه دوستش خواهم داشت(این صحنه رو عامر فوق العاده بازی کرده

و عامر دستمزد پرستار و میده،بانو بهش زنگ میزنه :کجایی عزیزم مگه قرار نبود بیای؟عامر:نتونستم ،بتاز دردت چیه؟بانو:خواهش میکنم عامر بیا تا رو در رو بهت بگم!و برگه سونوگرافی شو نگاه میکنه و میخنده.اکیا که قرار بود بره پرورشگاه به ویدان پیام میده که شب نمیاد کمال هم به لیلا میکنه فرصتی که خواستم جور شد،امروز باهاش تنهایی حرف میزنم و لیلا هم حمایتش میکنه!قادر با حرص به عکس مادر عامر نگاه میکنه:چرا نشد مژگان هان؟چون نتونستی منو تحمل کنی چون ضعیف بودی چون نتونستی از پسرت محافظت کنی و اون هیج وقت شبیه تو نمیشه!
صالح و زینب باهم میرن خونه،صالح خیلی خوشحاله و میگه عروسی تو راهه(دلم به حال سادگیش میسوزه )
زینب:ازدواج و اینا نداریم من هنوز بچم صالح:پس ی مدت نامزد میمونیم ولی زینب از هیچ چیز خوشحال نیست و میره تو خونه اکیا وقتی میره پرورشگاه میبینه کمال هم اونجاست از همون خانم سارپ میپرسه:آقا کمال هم دعوت بودن؟سارپ:در واقع اقا کمال مارو دعوت کردن
کمال:میخواستی با من حرف بزنی؟اینجا هیچ کس نمیتونه پیدا مون کنه
اتفاقا منم ازت سوالایی دارم و بالاخره شب میشه
کمال و اکیا میرن که صحبت کنن کمال میگه شروع کن چی میخواستی بهم بگی؟اکیا:کمال من چاره ای نداشتم جز اینکه با عامر ازدواج کنم کمال عامر به ما شک کر ه حتی ممکنه گوشی مو هم شنود کنه تو باید از من دور بمونی کمال:تو چیزیو باید بهم بگی اکیا؟؟چیزی که راجب گذشته بوده؟
اکیا:کمال ازدواج منو عامر…ینی…
کمال خب؟
صالح داره با تلفن حرف میزنه که یهو کشتیش منفجر میشه و صالح یا گریه میدوعه سمت کشتی

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت بیستم ۲۶ سریال اکیا

کمال ینی ازدواج منو عامر..کمال:خب؟اکیا زمانی و یادش میاد که عامر بهش گفت هرکس به تو با عشق نگاه کنه نابودش میکنم!پس از گفتنش به کمال منصرف میشه:الان حتی اگه بگم،چی عوض میشه هان؟کمال من فقط میخواستم بهت بگم از عامر دور بمون اون از چیزی که فکر میکنی خیلی خطرناک تره خواهش میکنم اون خونه رو هم ول کن کمال:آهااان پس بگو دلت واسم سوخته که اومدی باهام حرف بزنی نه؟ینی من اینقدر از دور بیچاره به نظر میام؟میدونی اکیا تو فقط به فکر آرامش خودتی و بلند میشه که بره اکیا دنبالش میدوعه کمال:پیاده شو، اکیا:پیاده نمیشمم تو ماشین مدام بحث میکنن که ی لحظه کمال میگه اشتباه اومدیم و میخواد برگرده که ماشین گیر میکنه و نمیتونه اکیا:اینقدر از دست من عصبانی بودی راه و اشتباه اومدی کمال:اره واسه اینکه هرچی میگم حرف نزن بازم حرف میزنی لجبازی،لجباز!نگاه به گوشی هاشون میکنن و میبینن بعله آنتن نداره کمال میگه بریم تا به روستایی چیزی برسیم اینجوری نمیشه شب اینجا بمونیم تو راه اکیا بهش میگه یکم استراحت کنیم کمال من خسته شدم ولی کمال متوجه میشه که سردشه و اینو داره میگه پالتوشو در میاره، میندازه روی اکیا!اکیا چشماشو میبنده و عمیق عطرشو بو میکنه
ی لحظه کمال چشمش بهش میفته اکیا:چیزه،دماغم یخ زده کمال:لپات گل افتاده تب داری؟اکیا:در حقیقت خجالت میکشم
و بالاخره ی خونه پیدا میکنن صالح گریه میکنه و میگه منبع درامدم سوخت نون خونم سوخت اوزان از دور همه چیزو میبینه:دیگه بی حساب شدیم فک کنم عامر میاد خونه ویدان بهش میگه اکیا مسیج داد شب میمونه کارگاه عامر هم سریع میره کارگاه و میبینه اکیا اونجا نیست گوشی هم آنتن نداره
کمال و اکیا میرن تو خونه ای که کسی توش نیست و میبینن خونه از بیرون هم سردتره
کمال میره تا هیزم جمع کنه و..

کمال هیزم هارو میاره!اکیا میگه ماکارونی درست میکنم با ی سوپرایز و شیشه شراب رو نشون میده.کمال:اکیا حواست باشه واسه چی اینجاییم در ضمن امیدوارم شوهرت بخاطر من نگرانت نشده باشه عامر به تانر زنگ میزنه و میگه کمال کجاست؟تانر میگه نمیدونم از آسو باید بپرسی کمال هم به آسو زنگ میزنه و میگه با اقا کمال کار دارم گوشیشون آنتن نمیده شما نمیدونید کجاست؟
آسو:آخرین باز خیریه بود منم ازش خبری ندارم.به خیریه زنگ میزنه خانم سارپ هم میگه با اکیا خانم برگشتن اکیا غذارو آماده کرده و هی مشروب میخوره کمال بهش میگه بسه دیگه اکیا:تو چرا نمیخوری نکنه میترسی کنترلتو از دست بدی؟
کمال زل میزنه ب لبای اکیا :از وقتی اومدم مدام میخوای باهام حرف بزنی حتی پیش لیلا هم رفتی حالا…من خسته شدم دیگه اکیا اینقدر خواستم خودمو بهت ثابت کنم اینقدر قلبم و گرفتی و ولش کردی  اکیا:من قبل از تو حتی یادم نبود که قلب داشتم کمال:چرا اینکارارو میکنی اکیا هان؟چراا منم ادمم آدمی که سالها پیش دیوانه وار عاشقت بود دیگه سعی نکن خودتو تو قلبم جا کنی،دیگه اینجوری نگام نکن،دیگه ذهنمو بهم نریز.اکیا:نگران نباش نه آرامش تورو بهم میریزم نه ب شوهرم خیانت میکنم ولی اونطوری نگات میکنم چون منم دیوانه وار عاشقتم کمال:هیس بسه و میره بخوابه اکیا اروم رو صورتش دست میکشه و پتو رو میندازه روش
شروع میکنه ب خوندن ی آهنگ:یک بار عاشق شدن…ینی هزار بار مردن…
کمال که خودشو ب خواب زده بود باز گریه اش میگیره:هیس..ساکت شو و از جاش بلند میشه اکیا:چرا؟کمال: چون من دیگه نمیتونم تحمل کنم میفهمی
اکیا دستشو میبره جلو:کمال دستمو بگیر،خواهش میکنم بیا فقط امشب تو دنیا منو تو باشیم دست کمال رو میگیره:دراز بکش کمال هم دراز میکشه و هردو با اشک بهم نگاه میکنن اکیا دستشو میکشه رو صورت کمال:تو قلب منی کمال قلب من
عامر میره خیریه و اون خانم به عامر هم میگه که اکیا و کمال رفته و اگه هنوز نرسیدن شاید بخاطر این بوده ک تو اون مسیر انحرافی معروف افتادن عامر ادرس اون مسیرو میگیره تا میرسه به ماشین کمال
و اکیا و کمال هم چنان تو همون کلبه

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت بیستم ۲۷ سریال اکیا

عامر در خونه رو باز میکنه که میبینه خالیه
نگاه به بخاری میندازه که یکم گرمه ساعت برمیگرده به یک ساعت پیش
اکیا:تو قلب منی کمال!کمال سریع از جاش بلند میشه:خب دیگه پاشو بریم
اکیا هم بلند میشه و اشک هاشو پاک میکنه:آره دیگه بریم میرن به ی پمپ بنزین
اکیا آنتنش وصل میشه و مسیج های یاسمین رو میبینه
یاسمین بهش میگه عامر بد دیونه شده بود ی زنگ بهش بزن اکیا هم زنگ میزنه بهش و میگه من پمپ بنزینم کمال:تا وقتی شوهرت بیاد این‌جا میمونم
ولی اکیا میگه نمیخوام دردسر درست شه لطفا برو کمال هم میره تو ی تاکسی میشینه تا رفتنشو ببینه
عامر تا میرسه دست اکیا رو عصبانی میگیره و میبره تو ماشین:کمال هم اونجا بود اره؟اکیا:آره ولی منو رسوند و رفت اون هیچ خطایی نکرده عامر
اگه اون نکرده پس توکردی هردومون رو بکشم؟که نه جرمی بمونه نه خطایی
نه عامری که مثه سگ حسادت میکنه و سرعت ماشین رو میبره بالا اکیا:عامر توروخدا یوااااش و عامر ماشین و منحرف میکنه و نگه میداره
اکیا گریه اش شدت میگیره عامر:تموم شد اروم باش
اکیا :آره بیا بکش و راحتم کن خسته شدم از این زندگی تو صورت عامر داد میزنه:تو زندگیمو ازم دزدیدی تو پنج سال از زندگیمو ازم گرفتی عامر بغلش میکنه و عذر خواهی میکنه هی
کمال میره پیش صالح و دلداریش میده،صالح:پلیس ها شک کردن که ی حادثه باشه میگن عمدی بوده من میدونم این حتما کاره عامره چون میخواد ب نزدیکات صدمه بزنه
عامر اکیا رو میرسونه خونه و خودش میره پیش کمال و بهش هشدار میده که از اکیا دور بمونه
و جرات نکنه به اموالش دست درازی کنه و گرنه بد میبینه کمال:این تویی که منو به جنگ دعوت میکنی ولی
کمال به صالح میگه امشب ی چیز دیگه هم بهم ثابت شد اونم اینکه عامر واسه از دست دادن اکیا میترسه
اکیا فقط بهم گفت این ازدواج اجباریه ولی نگفت چرا ….

صالح:پسر تو دیونه شدی اون شوهر داره توام اینجا برای خودت خیالات بباف
صبح حیدر میره پیش اکیا و ازش میپرسه دیشب با کی بودی
اکیاهم میگه کمال
حیدر:بهت گفته بودم از اون پسر دور بمون اکیا
اکیا:ولی بابا اگه عامر به خاطر من بهش آسیبی برسونه
هیچ وقت نمیتونم خودمو ببخشم
حیدر:ولی تو کاری از دستت برنمیاد مواظب خودت باش دخترم
اکیا موقع شستن دستاش کبودی رو بازوش که کار عامره رو میبینه:وحشی
اوزان با عامر راجب دست گلی که ب اب داده حرف میزنه
عامر میگه خوبه حداقل واسه بدست اوردنش یه حرکتی کردی
اوزان:به نظرت گیر که نمیفتم؟عامر:آدمای من کارشو درست میکنن ولی تو به فکر ی دروغ بزرگ واسه دست سوختت باش…
اکیا اوزان و صدا میزنه و میره پیشش:دستت چی شده اوزان؟
اوزان:هیچی بریده
اکیا ببینمش اوزان این سوختگیه بریدم چیه
اوزان:راستش باز با ماشین عامر رفتم تو راه خراب شد منم موقع درست کردن اینجوری شدم
بانو باز به عامر یادآوری میکنه که باید ببینتش
لیلا و کمال باهم میرن بیرون که حرف بزنن
کمال باز برای لیلا توضیح میده که ازدواج اکیا زوری بوده
لیلا میگه ی بار دیگه بیا عکس های عروسی اکیا و عامر رو نگاه کنیم
بعد از نگاه کردن میگه:دیدی؟به نظرت این ادم خوشحاله؟
پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت بیستم ۲۸ سریال اکیا

عامر برای کوبوندن کمال نقشه میکشه و هدفش به زندان انداختن کماله
برای ویدان ی برگه از دادگاه میاد
و از طرف لیلاست
و اون برگه چیزی نیست جز دادخواست گرفتن حق لیلا از شرکت حیدر:چیه نکنه انتظار داشته ساکت بشینه؟
خب اونم حقشو میخواد،مثه تو
اکیا داره اوزان رو راهی میکنه نگهبان میگه فک کنم عامر خان گفتن نباید از خونه
بیرون برید اکیا:نمیخوام برم فقط میخوام اوزان رو راهی کنم
جلوی در صالح رو میبینن
اوزان فورا دستشو قایم میکنه و فرار میکنه تو خونه
اکیا:چ خبر صالح صالح:به داداشت بگو از زینب دور بمونه
منو زینب داریم نامزد میکنیم ب اذن خدا خواستگاری هم میخوایم بریم کمال از همه چی باخبره
اکیا خوشحال میشه و تبریک میگه صالح داره میره که دوباره برمیگرده
راستی اون شوهرتو از یقع کمال بردار دیگه
میدونی که اینجوری نمیشه دیشب اومده بود تهدید سوختن کشتی هم
به احتمال زیاد کاره خودشه اکیا تمام لحظه هایی که اوزان
دستش سوخته بود و
عامر داشت بهش میگفت نگران نباش من حلش میکنم رو به یاد میاره
به صالح میگه واقعا متاسفم برای اتفاقی که افتاده
میره تو خونه و به اوزان میگه واقعا متاسفم برات اوزان خجالت میکشم از وجودت و اینکه اون دیگه نامزد اون دختره از زینب دور باش اوزان
بانو میره شرکت
عامر میگه چ لزومی به اومدن بود
ی جعبه بهش میده و داخل اون عکس سونوگرافی بانوعه
بانو:حاملم عامر
همونروز که میبینی
عامر :شوخیه دیگه نه

نه شوخی نیست حاملم!عامر:خوب میندازیش عسلم
نمیشه عامر دیر شده
عامر:این کلکت که گذاشتی دیر بشه و بهم بگی رو نادیده میگیرم
ولی ی لحظه فک کن ی ماشین بهت بزنه یا….
جونتو فدای این بچه نکن عزیزم
بالاخره جلسه تشکیل میشه و کمال میفته تو دام عامر
امضایی که نباید بزنه و میزنه و..
اکیا میاد شرکت وقتی میره دستاشو بشوره کمال یواشکی میاد تو دست شویی و میگه عامر اذیتت نکرد؟
اکیا نه نگران نباش
ی لحظه کمال میخواد دستشو بگیره که اکیا دردش میگیره کمال یاده اون موقعی میفته که عامر دستشو گرفته یود و ب زور میکشید
کمال:اذیتت میکنه؟ اکیا:نه اینکارو نمیکنه همون لحظه بانو میاد تو
اکیا برای رد گم کنی میگه دستشویی مردونه از اون طرفه اقا کمال
بانو از اکیا میخواد از عامر جدا شه
اکیا:من نمیتونم ازش جدا شم ولی تو تا وقت داری ازش دور شو
میره پیش عامر و باهاش صحبت میکنه لحظه ای که میره بیرون میخواد برگرده کیفشو برداره که میشنوه عامر چ نقشه ای برای کمال کشیده
اکیا زنگ میزنه و به کمال همه چیزو میگه
آسو وقتی بررسی میکنه میبینه کمال یا شرکتی که اصلا وجود نداره قراردادبسته
و این امضا راحت میتونه باعث زندانی شدنش بشه
عامر طوفان و میفرسته تا بانو رو ببره برای سقط جنین و التماس های بانو هم نمیتونه مانع بشه

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت بیستم ۲۹ سریال اکیا

کمال به کمک صالح داره تحقیق میکنه که صاحب اون شرکت قلابی رو پیدا کنه و تا حدی هم موفق میشه
صبح میره اسکله جایی که همیشه با اکیا قرار میذاشت
برمیگرده به روزهایی قشنگش با اکیا
همون لحظه اکیا هم میاد دقیقا همونجا و همه خاطراتشونو باهم تکرار میکنن
یاد شبی میفته که بارون اومد و تو کشتی بودن و بووووق
کمال:چرا میخوای ب من کمک کنی؟
اکیا:نمیخوام بخاطر من ب کسی ضرری برسه،اگه اون برگه های امضا شده رو برات پیدا کنم میتونی خودتو نجات بدی؟کمال:من خودم میدونم چیکار کنم
و میره
تانر که مثله همیشه پدرش سرزنشش میکنه به عامر مسیج میده که اگه وقت داشته باشید میخوام مزاحمتون یشم
دقیقا زمانی که عامر بانو رو از دکتر اوردتش
و حال بانو هم خیلی مساعد نیست
اکیا داره برای شام حاضر میشه که خدمتکار میگه عامر خان گفتن نمیان
ویدان خانم و حیدر اقا هم شام میل نداشتن،اقا اوزان هم با دوستاشون رفتن بیرون!
اکیا چشمش به کیف عامر که دست اون خدمتکاره میفته و میگه باشه منم دیگه میل ندارم
حیدر به ویدان میگه باید شکایتتو پس بگیری کمال تهدیدم کرده من دوست ندارم بچه ها چیزی از گذشته بدونن
ولی ویدان میگه تا لیلا رو یه صفر نرسونم دست نمیکشم
اوزان به زینب زنگ میزنه و میگه تو اون مرد رو دوست داری؟
من پشت خونتونم!زینب:اوزان خواهش میکنم برو
مه عاشقش نیستم ولی ب عنوان ی انسان دوسش دارم
اوزان هم چون چیزی که میخواسته شنیده خوشحال میره
اکیا میره سر کیف عامر و چند تا رمزو امتحان میکنه و بالاخره بازش میکنه

مشغول برداشتن برگه های مربوط به کماله و همزمان عامر داره وارد خونه میشه

و خوشبختانه تا زمانی که عامر بیاد برگه هارو برمیداره
به کمال زنگ میزنه ولی جوابشو نمیده
کمال میخواد بخوابه که یهو اکیا میاد
کمال:چرا اومدی؟اکیا:جواب تلفنم و ندادی
راستشو بگو ی ذره هم دلت واسه من تنگ نشده بود ؟
کمال دستشو نرم میکشه رو گونه اکیا:من با دلتنگی کردن واسه تو زندم اکیا
پنج ساله هر روز میخوام فراموشت کنم ولی نمیتونم ‘و با صدای در زدنه اکیا از خواب میپره
سریع در و باز میکنه:چی شده ؟اکیا:بیا اون برگه هایی که امضا کرده بودی و پیدا کردم دیگه میتونی خودتو خلاص کنی نه؟
کمال:این فایده نداره،این کار ی راه دیگه داره که خودم حلش می‌کنم و اکیا رو راهی میکنه
فردا صبح صالح به همراه همون مدیر تقلبی شرکت بیرون منتظره
کمال میره پیش قادر و میگه انگار نمیشه در حد ی قهوه خوردن هم ب شما اعتماد کرد
یا خودتون این گندی که زدید و قبل از اینکه ب هیت مدیره اعلام کنم جمعش میکنید
یا…
درضمن دیگه هم ما با شما کار نمیکنم!قادر میگه حتما برای این تهمت به پسرم مدرک هم دارید اقا کمال؟که همون راشد خان(مدیر تقلبی)و میارن
قادر عصبانی میره پیش عامر:بخاطر حرصت تمام ابروی من رفت
از این روز به بعدم حتی اجازه حرف زدن زو هم ازت میگیرم

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت بیستم ۳۰ سریال اکیا


کمال جلوی شرکت کوزجواغلوها منتظره تا عامر بیاد و به محض اینکه عامر میاد کمال با عصبانیت میره پیش قادر و بش میگه که عامر برای من توطئه چیده و من در تمام این مدت کاراشو تحمل کردم ولی اینکارشو دیگه نميتونم تحمل کنم همه چیز رو برای قادر توضیح میده و قادر میگه مدرکی هم دارید؟/کمال هم زنگ میزنه به صالح و میگه بیارش/صالح هم با راشد یا همون سرهات مياد پیش قادر و سرهات همه چیز رو به قادر میگه…قادر با عصبانیت میره سراغ عامر و بش میگه تو منو سرافکنده کردی و از این به بعد مقامتو ازت میگیرم و دیگه حق هیچ کاری رو نداری،قادر از اتاق میره بیرون و در باز میمونه و کمال از کنار در رد میشه و یه نگاه به عامر ميندازه و میگه اگه اینطوری پیش بره به جای نابود کردن من،خودتو نابود میکنی
اکیا پیش لیلاست و نگرانه که کمال بهش پیام میده و میگه بیا پارک، اکیا هم خوشحال میشه و از لیلا خداحافظی میکنه…از طرفی ویدا داره میاد خونه ی لیلا که اکیا رو میبینه که سوار ماشینش میشه و میره…ویدا میره پیش لیلا و میگه از شکایتم صرف نظر میکنم ولی تو هم باید از حقت در سهام صرف نظر کنی و به اکیا چیزی نگی/لیلا:تو نمیتونی منو با دادن خونه ی خودم بهم منصرف کنی
عامر با عصبانیت از شرکت میره بیرون که باز دوباره اون مرد ناشناس بش زنگ میزنه و میگه:چیشده آقا عامر؟حالت خوبه!؟/عامر هم داد ميزنه و میگه:بسه…بسه…/عامر گوشی رو قطع میکنه و به تانر پیام ميده باش قرار میزاره
کمال میره سر قرارش با اکیا و میگه خطر رفع شداکیا:اما تو بازم مراقب باش/کمال:تو چرا نگران من شدی/اکیا:بخاطر این نگرانی من الان اوضاع خوبه/کمال:درسته ولی ما هم بیکار نموندیم/اکیا:خب اگه بخاطر من نبود که بیکار میموندید /کمال:تو دنبال چی هستی؟/اکیا:یه تشکر ساده/کمال هم از اکیا تشکر میکنه و اکیا هم خوشحال میشه
عامر با تانر صحبت میکنه و ميگه مشکلت چیه؟/تانر ميگه خیلی راجع به حرفاتون فکر کردم منم میخوام یه مغازه برا خودم بزنم/عامر سریع یه چک برا تانر مینویسه و بش ميگه تو الان با طوفان برو پیش مشاور املاک تا یه مغازه برات بگیرن،بعدا هم بدهیت رو پرداخت میکنی البته من به پول نیاز ندارم برا من صداقت مهمه…طوفان به تانر میگه بیاید بریم،تانر میگه الان باید برم سراغ خواهرم میشه بعدا بریم،عامر هم تا اسم زینب رو میشنوه به طوفان اشاره میده که حتما الان ببرش/طوفان هم تانر رو با خودش میبره

عامر میره سراغ زینب و بش میگه داداشت کار داشت من میرسونمت…زینب هم تعجب میکنه اما با عامر میره و بین راه عامر سعی داره با زینب صمیمی شه اما زینب یکم میترسه
شب:بانو بخاطر بچه خیلی ناراحته و تو خونشه که یکدفعه یکی در خونه رو میزنه،بانو نگاه میکنه میبینه کسی نیست ولی یه پاکت جلوی در گذاشتن،بانو پاکت رو برمیداره و بازش میکنه که یه عکس از خونه ای در اون عامر برای اوزان نقشه کشیده بود در پاکته و پشتش نوشته:فقط قاتل بچه ی تو نیست بانو با خودش میگه یعنی بچه ی اکیا رو سقط کرده!!!
کمال به اکیا پیشنهاد میده که سوار تله کابین بشن،اکیا هم قبول میکنه،وسطای راه بانو اون عکس رو برای گوشی اکیا ارسال میکنه و ميگه توی این خونه چه اتفاقی برات افتاده؟/اکیا شوکه میده و از طرفی کمال به مسئول تله کابین اشاره میده تا تله کابین رو نگه داره اونم اینکارو میکنه و کمال به اکیا میگه حالا حقیقت رو بم بگو چرا با عامر ازدواج کردی؟/اکیا اولش سکوت میکنه اما با اصرار کمال میگه بخاطر داداشم با عامر ازدواج کردم/کمال شوکه میشه و ميگه داداشت چه ربطی به این موضوع داره؟/اکیا:خواهش میکنم دیگه سوال نپرس من نمیتونم برات توضیح بدم منو مجبور نکن بت دروغ بگم/کمال هم میگه باشه و تله کابین رو راه میندازه
زینب داره از خيابون رد میشه که یه نفر یه هدیه بش میده و زینب تعجب میکنه و هدیه رو باز میکنه و میبینه عامر براش یه لباس قرمز فرستاده و نوشته: میتونم فردا ببینم که چقدر بهت میاد/زینب هم خوشش میاد
اکیا و کمال از تله کابین پیدا میشن و کمال میگه کی امادگیشو پیدا میکنی که بم حقیقت رو بگی/اکیا:هيچوقت نمیتونم بت بگم اکیا میره و کمال به لیلا زنگ ميزنه و میگه حق با تو بود اکیا مجبور به ازدواج شده…اکیا هم به بانو پیام میده و میگه آدرس خونتو بده میام اونجا

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت بیستم ۳۱ سریال اکیا

اکیا میره پیش بانو بهش میگه چرا بهم نگفتی حامله ای؟بانو:چی می‌گفتم؟به زن کسی که ازش حامله بودم؟راجب اون عکس از اکیا میپرسه!اکیا میگه من هیچ وقت حامله نبودم بانو:پس اون شخصی که اینو فرستاده میخواد بگه ی قتل اینجا صورت گرفته(عکس همونجاییه که اوزان اون دخترو کشت)
بانو:من میدونم اوزان ی نفرو کشته وقتی اوزان و عامر حرف زدن شنیدم،نکنه منظورش اینکه عامر باعث اون قتل شده؟اکیا هم که میبینه بانو از همه چیز خبر داره میترسه و میره
کمال و میره خونه لیلا
دم در حیدر و میبینه که از لیلا خواهش میکنه به اکیا چیزی نگه
لیلا هم سربسته بهش میگه هرکاری بخوام رو میکنم
صالح هم میاد خونه لیلا و هر سه راجب اینکه چی میتونسته باعث ازدواج
اکیا بشه صحبت میکنن
ولی به نتیجه ای نمیرسن
عامر تمام صحنه رو مرور میکنه پیش خودش تا بفهمه کی راشد رو لو داده به کمال
آخرم ب طوفان شک میکنه و میبرتش ی جای خلوت:چرا اینکارو کردی؟
اگه من اون دستت و اون زبونت رو بکنم جرمه؟
نه چون باهام صادق نبودی
طوفان داد میزنه:کاره من نیست من هرگز بهتون خیانت نمیکنم
تمام خانوادتون میتونن دشمنتون باشن ولی من نه…
اکیا توراهه برگشته که ی نفر ی عکسرو
میندازه تو ماشین
عکسی که از عامر و اون زن ست که باهاش معامله کرد
و همین باعث میشد شک اکیا هر لحظه بیشتر بشه اوزان میخواد بره بیرون که اکیا میگه من میرسونمت
تو ماشین ازش میپرسه:اوزان جز تو و اون دختر
دیگه کی تو اون خونه بود؟؟

اوزان:دقیق یادم نیست ولی یکی دیگه به اسم کارن هم بود که عامر گفت فرستادمش رفت!
اکیا:ینی چیزیو ندیده بود؟ اوزان:در واقع خوده عامر هم چیزی ندید
راستی تو چرا الان اینارو از من میپرسی به خاطر کماله نه|؟
گفتی بخاطر اوزان از دستش دادم حالا دوباره برگردم سمتش و هرچی اکیا انکار میکنه اوزان حرف خودشو میزنه و ناراحت پیدا میشه
حیدر و ویدان که ترسیده منتظرن ببین لیلا چیزی به اکیا گفته یانه
وقتی اکیا میگه ی نفر دیگه هم ماجرا رو میدونه یکم خیالشون راحت میشه
ویدان:میدونیم،خیلی وقته عامر رو تهدید هم میکنه
اکیا ناراحت از اینکه میدونستن و هیچی بهش نگفتن میره تو اتاقش
ولی حیدر میره پیشش:مگه قرار نبود هرچی میشه رو دیکه باهم حل کنیم؟
و فیلم برمیگرده به زمانی که اکیا میخواست برگه های مربوط به کمال و برداره
ولی حیدر دیدیش و بهش کمک کرد
اکیا تمام ماجرای اون عکس هارو برای حیدر تعریف میکنه
حیدر چشمش به ی ساعت جلب میشه که زیر عکس زده و اون دقیقا ساعت نیمه شبه همون وقتی که اوزان اون دخترو کشت
با اینکه عامر گفته یوداون ساعت هیچ کس به جز خودش و اوزان اونجا نبوده…
کمال که هرچی فکر کرد ب جایی نرسید میره تا با اوزان حرف بزنه ولی عامر سریع جلوشو میگیره😏
و اوزان و میبره به ی کافه:اوزان هدف کمال فقط انتقام گرفتنه اون میخواد خانوادمون رو از هم بپاشه اگه بفهمه تو قاتلی مطمئن باش ساکت نمیشینه
مواظب یاش چیزی بهش نگی
و میره خونه
همه سر صبحونن که عامر هم میره پیششون و مدام به حیدر و ساعت دستش نگاه میکنه
و بعد هم ب طوفان زنک میزنه که حیدر و تعقیب کن
حواست باشه تا زمانی که اون آدم و پیدا نکردم تو مجرمی…
پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۳۲ سریال اکیا

کمال با حسین و فهیمه راجب صالح و زینب حرف میزنه،
حسین هم میگه صالح پسره خوبیه مشکلی نیست بگو شب بیاد
ولی زینب اصلا از این موضوع خوشحال نیست!
کمال زینب رو میرسونه دانشگاه و توراه ازش راجب اوزان میپرسه
زینب میگه چیزی زیادی ازش نمیدونم ولی خیلی ادم عجیبی بود حتی گواهی نامه هم نداشت انگار براش ضرر داشت
اون روز هم تو کلانتری یهو داد زد من کسی و نکشتم…حالا میشه برم دیرم میشه!کمال هم میگه باشه برو
به محض رفتن کمال عامر میاد و زینب رو باخودش میبره بیرون و مدام هم ازش تعریف میکنهبعدم
هلیکوپتر میبرتش یه کنسرت و به طور کلی ی قهرمان کامل اون روز ازش خودش
برای زینب میسازه تا به هدفش نزدیک شه
حیدر تمام حساب های عامر و چک میکنه و میبینه پنج سال پیش همون وقتی که اوزان اون دخترو کشت
عامر ی مبلغ زیادی به حساب خودش
از شرکت واریز کرده
وبه اکیا میگه احتمالا اون پاکت همون پول بوده که عامر ب اون زن داده اکیا از حیدر تشکر میکنه که بهش کمک میکنه
حیدر:در واقع اگه زودتر به این موضوع میرسیدم لازم نبود اینقدر شماها عذاب بکشیدبالاخره باید بفهمم اون شب چی شده
طوفان که از ماجرای استعلام حساب گرفتن حیدر خبر دار میشه به عامر هم اطلاع میده ولی عامر میگه بذارم ببینم به ج دردش میخوره😉
عامر به طوفان میگه قرار داد خرید اون مغازه رو برای تانر کنسل کن
بذار نشونت بدم چطوری با ی تیر دوتا هدف و میزنن!و به همین ترتیب صاحب مغازه به تانر میگه قصد فروش نداره
و تانر سرخورده دم اون مغازه وایمیسته

عامر به تانر زنگ میزنه و قول میده همه چیو درست کنه
و بالاخره میخواد که زینب رو بعد از اینکه ی روز خاطره انگیز براش ساخته
ببره خونه!
کمال به کمک صالح ی هکر پیدا میکنه تا ببینه اوزان اون شب تو بیمارستان یا
پاسگاه بوده یانه ولی بر خلاف انتظارش متوجه میشه که
ماشین اکیا دقیقا یک ساعت بعد از زمانی که
از کمال جدا شده تو ی منطقه جریمه شده
تو همین ساعت ها ب صالح خبر میدن که مدارک برای سوختن کشیتش آمادس و بالاخره
کمال و صالح متوجه میشن که کاره اوزان بوده ولی کمال به صالح اشاره میکنه
که دست نگه دار
اوزان میره پیش اکیا و بهش میگه کمال اومده تا زندگی مارو خراب کنه
اکیا هم عصبانی میشه و حادثه سوختن کشتی صالح رو به روش میاره
آخرم بحث ب زینب کشیده میشه و اوزان
میگه %

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۳۳ سریال اکیا

صالح طبق گفته حسین میاد برای دست بوسی و…
اما زینب به هیچ عنوان خوشحال نیست،عامر ی اتاق تو ی هتل سفارش میده و به زینب میگه که فردا براش سوپرایز داره
زینب هم هر بار مشتاق تر از قبل میشه
و عامر به هدفش نزدیک تر!
حیدر مدارکی که از عامر پیدا کرده بود و به اکیا نشون میده
و اینم اضافه میکنه که عامر به زودی برمیگرده سرکارش چون
قادر فقط خواسته اونو ی تنبیه کوچیک بکنه
و این به معنی اینکه که کمال هنوز در امان نیست!
اکیا با شنیدن این حرف باز دلشوره میگیره و میگه حتما باید به کمال خبر بده
و اصرار های حیدر هم نمیتونه جلوشو بگیره
اول بهش زنک میزنه ولی طبق معمول کمال جواب نمیده
و اینطوری میشه که اکیا میره خونش
کمال با دیدنش غافلگیر میشه:تو چی میخوای اکیا؟
صبح میگی از هم دور باشیم شب میای اینجا؟
من خسته شدم اینقدر ولم کردی اکیا
اکیا:اومدم بخاطر عامر بهت هشدار بدم اون به زودی برمیگرده شرکت و…
حرفش با در زدن ی نفر نیمه تموم میمونه
کمال:آخرین نفری که اینطوری در زد
عامر بود…
اکیا:حالا چیکار کنیم؟
کمال:باید قبل از اینکه میومدی بهش فکر میکردی

کمال:کیه؟آسو:منم!
میره میره تو اتاق قایم شه ولی قبلش غیرتی میشه و به کمال میگه زیپتو ببند
آسو با ی شیشه شراب میاد. برای شب نشینی و بالاخره وقتی پیدا میشه تا اکیا فرار کنه
وقتی میره خونه با یاسمین حرف میزنه و میگه ب آسو خانم زنگ بزن بگو بریم باهم چایی بخوریم  یاسمین تعجب میکنه:تو که از اون خوشت نمیمومد
بالاخره اکیا اعتراف میکنه چون آسو خونه کماله!
ولی یاسمین میگه امروز جلوشونو گرفتی بعدا چی؟
صبح حیدر به اکیا میگه بالاخره میریم به همون خونه آمادگیشو داری؟
اکیا:بخاطر خانوادمون هرکاری بتونم میکنم
عامر دکمه کت حیدر و تو کشو پیدا میکنه و میفهمه
کاره لو دادن کمال مربوط به حیدره به طوفان زنگ میزنه و میگه
کارای تصادف و جور کن بالاخره حیدر گور خودشو کند
حواست باشه جوری صحنه سازی کنی که مشخص شه کاره تانره اینطوری دیگه
تانر تو مشتمونه
اکیا میخواد بره بیرون که آسو رو میبینه از خونه کمال داره میاد بیرون
اینقدر بهشون زل میزنه که جلوشو نمیبینه و میخوره ب سطل اشغال…
کمال نگران میاد پیشش که ببینه چی شده ولی اکیا خیلی بد برخورد میکنه باهاش
بعد آسو میاد اول حالش و میپرسه و بعدم میگه راستی ممنونم درسته اون شب سوپرایز و بهم زدی و موضوع خونه رو بهم گفتی ولی سوپرایز اصلی و من
دیشب انجام دادم!دیشب برای اولین بار پیش کمال بودم و اون شب بهترین شب زندگیم بود!اکیا مات نگاهش میکنه
ولی واقعیت اینه که هیچی بین آسو و کمال نبوده و اون شب اسو از شدت مستی خوابش برده بوده
پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۳۴ سریال اکیا

عامر زینب رو برمیگردونه و اونو تا نزدیکی خونشون میرسونه و وقتی که میخواد از زینب خداحافظی کنه دست زینب رو میبوسه،زینب هم بدجور شیفته ی رفتار عامر شده
کمال و صالح یه دسته گل میگرن و میرن خونه،صالح دست حسین رو میبوسه و خوشحاله،زینب هم میرسه خونه اما از دیدن صالح اصلا خوشحال نمیشه
اکیا با باباش صحبت میکنه و حیدر میگه بهتره فردا بریم به اون مزرعه/اکیا هم میگه این اولین باره که بعد از اون حادثه میریم اونجا
عامر میره به هتل و یه سوییت رزرو میکنه و میگه رو تختخواب گل بزارید و تزیینش کنید
خانواده ی سویدره دارن شام میخورن و همه خوشحالن به جز زینب،عامر اس ميده به زینب و میگه فردا یه سوپرایز برات دارم آماده باش..زینب هم خیلی ذوق زدست که بازم با عامر وقت بگذرونه
آخر شب:کمال برمیگرده خونه و اکیا میره در میزنه، کمال هم چون تازه از حمام اومده بیرون پیرهنشو هنوز نپوشیده و همونطوری میره در رو برای اکیا باز میکنه و ميگه چرا اومدی اینجا/اکیا:چون جواب تماسمو ندادی/کمال:مگه نگفتی از هم فاصله بگیریم،اینکارا یعنی چی؟نمیشه هی بیای و یه چیزی بگی و بری/اکیا:نمیخوای يه چیزی بپوشی؟/کمال هم میره لباس میپوشه/اکیا:بابام گفت که قراره بزودی عامر برگرده شرکت و باز دوباره با تو کار کنه/کمال:دیگه کار کردن با من به این سادگی نیست…اکیا و کمال مشغول صحبت هستند که یه نفر در میزنه،کمال ميگه کیه؟/آسو از پشت در میگه منم/اکیا هم میره تو اتاق خواب قایم میشه…کمال در رو باز میکنه و آسو مياد داخل/آسو یکم با کمال صحبت میکنه و بعدش میره دسشویی که اکیا از این فرصت استفاده میکنه و از خونه ی کمال میره بيرون
اکیا میره خونه و چون حسودیش شده به یاسمین زنگ میزنه و میگه یه قرار با آسو بزار چون الان تو خونه ی کماله اما یاسمین میگه عزیزم تو تصميمت رو پنج سال پیش گرفتی،اینکارا دیگه فایده ای نداره
آسو و کمال با هم شراب میخورن البته کمال زیاد نمیخوره اما آسو مست میشه و به کمال میگه من لباتو دوسدارم..کمال هم شوکه میشه و میگه تو حالت خوب نیست و زیادی مست شدی بعد هم آسو رو میبره تو اتاق خواب و میگه اینجا بخواب خودش هم رو مبل میخوابه
صبح:حیدر میره پیش اکیا و قرار میشه بعد از کاراشون امروز برن مزرعه..عامر دکمه ی حیدر رو بهش میده و میگه این مال شماست؟آخه خدمتکارا فکر کردن مال منه/حیدر:آره ممنون فکرکردم گمش کردم

عامر بعد از دادن دکمه به حیدر به طوفان زنگ میزنه و میگه حیدر فرمان مرگش رو امضا کرد فورا اقدام کنید..حرفه ای انجامش بدید،سرنخی به جا نزارید/طوفان:خیالتون راحت باشه با راننده صحبت کردم، کارشو میکنه و فرار میکنن،اینطوری تانر هم شریک جرم میشه بعد هم میاد زیر سلطه ی ما
کمال از خواب بیدار میشه وصبحانه رو حاضر میکنه آسو هم بابت دیشب ازش عذرخواهی میکنه و بهش میگه یادش نیست که دیشب چی گفته/کمال هم بهش میگه مهم نیست و با همدیگه از خونه بیرون میان/اکیا داره با ماشین رد میشه که اونارو میبینه و حواسش پرت میشه و ماشین رو ميزنه به سطل زباله…کمال میاد پیش اکیا و میگه حالت خوبه؟/اکیا: به تو چیه/کمال:انگار امروز بد از خواب بیدار شدی/اکیا:ولی انگار به شما دوتا خوش گذشته/کمال:دیشب آسو چون نتونست بره خونش اینجا موند/اکیا:به من چه!!/آسو میاد و میگه اکیا خوبی؟ما رو ترسوندی/کمال برمیگرده پیش ماشینش/آسو هم از فرصت استفاده میکنه و میگه اکیا ازت ممنونم/اکیا:بخاطر چی/آسو: اونروز که بم گفتی کمال این خونه رو خریده و سوپرایز رو خراب کردی ناراحت شدم اما بعدش دیشب اومدم اینجا و برای اولین بار شب رو با کمال گذروندم واقعا شب عالی بود/کمال با ماشین میاد و آسو رو صدا میزنه/آسو هم به اکیا میگه یه روز قرار بزاریم تا برات تعریف کنم و میره/اکیا هم با عصبانیت سوار ماشینش میشه و ميره..پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۳۵ سریال اکیا

عامر میره بیمارستانه و به تانر میگه:اگه تو حرفی بزنی بقیه فکر میکنن کار من بوده/تانر هم به پلیس میگه من تصادف رو ندیدم و فقط وقتی داشتم از خيابون رد میشدم صدای ترمز شنیدم و برگشتم بش کمک کردم
اکیا برای اینکه کمال پیداش کنه در مسیر چندتا نشونه میزاره و کمال هم نشونه ها رو میبینه و پیداش میکنه و میگه نیاز نبود نشونه ها رو بزاری چون تو هرجا بری من بازم پیدات میکنم، همین موقع عامر به اکیا زنگ میزنه و خبر میده که باباش تصادف کرده
کمال اکیا رو میرسونه نزدیک بیمارستان،اکیا میره داخل بیمارستان…کمال هم اتفاقی تانر و طوفان رو کنار هم میبینه و میاد پیششون و میگه شما اینجا چکار میکنین طوفان توضیح میده که تانر آقا حیدر رو رسونده بیمارستان…طوفان میره و کمال از تانر میپرسه که جریان چیه؟/تانر میگه داشتم میرفتم برای امضای قرارداد که یه ماشین بهش زد منم آمبولانس خبر کردم آوردمش بیمارستان…اما کمال یکم شک داره که قضیه اینطور باشه
عمل حیدر تموم میشه و حالش خوبه
شب:همه رفتن ملاقات حیدر اما حیدر وقتی بهوش میاد اولین حرفی که میزنه میگه تصادف نبوده،عمدا منو زد/همه تعجب میکنن،دکتر میگه بیمار باید استراحت کنه لطفا برید بیرون/همه از اتاق میرن بیرون
کمال به لیلا خبر میده که حیدر تصادف کرده/لیلا میگه حیدر برام مهم نیست اما نگران اکیا هستم
همه تو سالن بیمارستان هستند که اوزان میگه یعنی چی عمدا بوده؟/اکیا:شاید یه نفر میخواسته بابامو بکشه/عامر:این ممکن نیست/اکیا و قادر هم به عامر مشکوک شدن
کمال میره به همون ویلا که ماشینشو بیاره چون با ماشین اکیا برگشته بوده اما متوجه میشه که لامپ ویلا روشنه و میره داخل که یه نفر با چوب میزنه تو سرش فرار میکنه کمال هم میره دنبالش اما اون مرد سوار ماشینش میشه میره…کمال شماره پلاک ماشینشو برمیداره به صالح زنگ میزنه و میگه به ایگیت زنگ بزن..یه شماره پلاک بت میدم باید بفهمیم ماشین مال کیه/صالح هم شماره پلاک رو یادداشت میکنه
لیلا به اکیا زنگ میزنه و حالش رو میپرسه که ویدا متوجه میشه داره که با لیلا حرف میزنه و اکیا رو سرزنش میکنه که بازم با لیلا و کمال در ارتباطه
اکیا با مادرش حرف میزنه و میگه:زندگی خیلی کوتاهه نمیترسی برای کنار ما بودن دیر بشه(یعنی اینکه چرا انقدر به ما بی توجهی)/ویدا:من همیشه به فکر آینده تون بودم،میدونی چرا با کمال مخالف بودم!!چون تو آینده ی درخشانی داشتی و نمیخواستم نابودش کنی،چون هیچوقت نميشه به عشق اعتماد کرد مخصوصا عشق یه مرد

صالح اومده خونه ی کمال و ایگیت بشون زنگ میزنه و میگه اسم صاحب ماشین تونچ کارانی هست
اکیا میخواد بره خونه و قراره ویدا پیش حیدر بمونه..اکیا داره از اتاق میره بیرون که حیدر میگه لیلا…اکیا برميگرده و میگه انگار یه چیزی میخواد/ویدا میگه باشه تو برو/اکیا میره و ویدا به حیدر نگاه میکنه و میگه تا من نفس میکشم هرگز نمیزارم شما بهم برسید
کمال منتظر اکیاست تا بیاد خونه و وقتی اکیا میاد بهش زنگ میزنه و میگه باید ببینمت،اکیا هم میره پیش کمال/کمال میگه یه نفر تو ویلا بهم حمله کرد و فیلمای دوربینا رو دزدید اسم اون کسی که این کاروکرده تونچ کارانی هست اونو میشناسی/اکیا:نه نمیشناسم تو هم بیخیال این ماجرا شو نمیخوام کسی آسیب ببینه چون بابام وقتی بهوش اومده گفته عمدا بهش زدن و یه نفر عامر رو تهدید میکنه شاید کار اون بوده
صبح روز بعد:
کمال خانوادشو برای صبحانه دعوت کرده خونش
حیدر هم از بیمارستان مرخص شده و برگشته خونه
پايان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۳۶ سریال اکیا

خانواده کمال خونش هستند و بعد از خوردن صبحانه زینب میگه میخوام اطراف رو بگردم اما تانر هم همراهیش میکنه و باهم ميرن،زینب اصرار میکنه که برن سمت عمارت کوزجواغلوها،تانر هم قبول میکنه و باهم میرن که با عامر و اوزان روبه رو ميشن/عامر به تانر میگه میخواستم امروز باهات حرف بزنم/تانر میگه ما هم داشتیم میرفتیم هر وقت خواستین خبر بدید میام /اوزان هم به زینب میگه خوبی؟ که تانر با عصبانیت میگه خوبه، اوزان هم دیگه چیزی نمیگه
اکیا با باباش صحبت میکنه و میگه منظورت چی بود که یه نفر عمدا بهت زده؟/حیدر:نميدونم اما حس میکنم کار عامر بوده
آسو برای عیادت حیدر میاد و به اکیا میگه که میخواد با خانواده کمال قهوه بخوره اکیا خیلی ناراحت میشه آسو میگه نکنه برای این ناراحت شدی که جریان اون شب رو برات نگفتم/اکیا صداشو بالا میبره و میگه بسه ديگه اما بعد میگه بهتره خانواده ی کمال رو منتظر نزاری(در این موقع عامر میاد و حرفاشونو میشنوه/آسو میگه اگه متاهل نبودی فکر میکردم داری حسادت میکنی که عامر میاد داخل اتاق..اسو هم میره
عامر میره دنبال آسو و تو حیاط باهاش صحبت میکنه و میگه من و شما یه نقطه ی مشترک تو زندگيمون داریم بهتره یه روز باهم صحبت کنیم/آسو هم که متوجه ی منظور عامر میشه قبول میکنه اکیا خیلی ناراحته زنگ میزنه با ياسمين دردودل میکنه بعدم میره از دور خونه کمال رو نگاه میکنه که کمال اونو میبینه،مادر کمال هم متوجه میشه و برای اینکه حرص اکیا رو دربیاره همش قوربون صدقه ی آسو میره
عامر و پدرش باهم صحبت میکنن قادر شک کرده که تصادف کار عامر باشه و ازش میپرسه/عامر میگه نه من ارتباطی با این موضوع ندارم/قادر میگه پس میتونی برگردی سرکار/عامر:نه برنمیگردم من فقط وقتی خودم بخوام برمیگردم بعد هم میره
قادر از افسانه(خدمتکارخونه) میخواد که کلید های صندوق امانتی که عامر تو بانک داره رو براش پیدا کنه
کمال خانوادشو میرسونه خونه،صالح به کمال زنگ میزنه میگه آدرس تونچ کارانی رو پیدا کردم ولی کسی اونجا زندگی نمیکنه
اکیا به عامر زنگ میزنه میگه تو باعث تصادف بابام بودی/عامر انکار میکنه/اکیا عامر رو تهدید میکنه و میگه اگه تو اینکارو کرده باشی از این خونه میرم
کمال و صالح میفهمن که طرف با اسم “عیاز متینر” ماشین کرایه کرده بوده و تونچ کارانی فقط صاحب ماشین بوده

اوزان بازم میاد روبروی خونه ی زینب که صالح اونو میبینه و میخواد کتکش بزنه اما اوزان میگه زینب بم گفت که عاشق تو نیست دوست داره ولی مثل یه داداش یا یه دوست/صالح ناراحت میشه و میگه تو رو چطوری دوسداره/اوزان:اگه میدونستم اینجا نمی پلکیدم
عامر با تانر حرف میزنه میگه که چقدر صداقت براش مهمه بعدم میبرتش براش کت وشلوار میخره اولین ماموریتش اینه که بره خونه بانو ببینه چیزی نیاز داره یا نه
صالح به کمال زنگ میزنه و میگه “عیاز متینر” یه اسم جعلیه/کمال:حالا که با این اسم تونسته ماشین کرایه کنه شاید خونه هم کرایه کرده باشه..
ویدا میره پیش لیلا ازش خواهش میکنه که چیزی به نیهان نگه اما لیلا قبول نمیکنه
پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۳۷ سریال اکیا

تانر یکم پیش بانو میمونه و ارومش میکنه
حقی بی خبر میاد خونه آسو و سوپرایزش میکنه!آسو تعریف میکنه که با خانواده کمال آشنا شده
و چقدر ازشون خوشش اومده و گرم و صمیمی باهاش برخورد کردن؛مثه دختر خودشون حقی که از شوق و ذوق آسو متوجه میشه که عاشق کمال شده
ازش میپرسه دوست داری واقعا دخترشون باشی؟
آسو اول خجالت میکشه:خیلی دوست دارم عمو جان راستش از حس کمال خبر ندارم همیشه فک میکنم بخاطر شماست که ب چشم دیگه ای بهم نگاه نمیکنه شما راضی هستی؟
حقی:من همه چیزمو چشم بسته میدم دست کمال اگه دخترم رو هم بهش بدم دیگه چ غمی تو دنیا دارم
و همین باعث میشه با کمال و لیلا تو کافی شاپ قرار بذارن
حقی:همیشه میدونستم پای یکی در میونه کمال،تو زولدانگ همش خودتو حبس سرگرمی میکردی تا ب یه چیزی فکر نکنی
کمال:آره یکی بود ولی نمیدونستم چیزی بگم چون عشق من بی پایانه
حقی هم با توهم اینکه منظور کمال آسوعه و خجالت میکشه که بگه خوشحال میشه
وقتی لیلا میاد سر بسته صحبت میکنن که لیلا میگه من ی سر دستشویی برم و به کمال اشاره میکنه تا بیاد حرف بزنن لیلا:پسر تو حواست هست امروز داره چی میشه؟رسما دارن تو و آسو رو نامزد میکنن من و اقا حقی هم انگار شاهد های عقدتونیم حالا ببین کی گفتم!کمال:لیلا نگفتی ویدان دیروز چیکارت داشت
لیلا:آآآ دیدی جواب دادن سخته توپ و انداختی تو زمین من باز اومده بود بگه ب اکیا چیزی نگم ولی من دیگه میخوام که بگم!
ویدان که بعد از صحبت با ویدان ترسیده دیگه تصمیم گرفته خودش ب اکیا همه چیزو بگه ولی حیدر مانعش میشه!

به اکیا زنگ میزنن و خبر میدن اون آدمی که با پدرت تصادف کرده اعتراف کرده که مست بوده اون موقع ترسیده و بعد هم فرار کرده
اما اکیا باور نمیکنه و میگه حتما کاره عامر و این هم بخجاطر لاو پوشونی
کمال برای اکیا نامه میفرسته که بیا دوساعت زندگی رو نگه داریم و تو سینما منتظرش میمونه:دیگه داره ناامید میشه که اکیا با ی بسته پاپ کرن میاد
کمال:فک کردم نمیای
اکیا:منم همینطور و مشغول فیلم دیدن میشن وقتی فیلم تموم میشه کمال میبینه اکیا دوباره داره گریه میکنه ولی اکیا میگه ایندفعه دیگه فقط واقعا بخاطر فیلم بود
کمال:نو همیشه بهم میگی فراموشم کن و برو ولی من ب حرف قلبم گوش میدم
بدون اگه دلیلی که با عامر ازدواج کردیو بفهمم و بدونم امیدی هست
ولت نمیکنم!اکیا بین گریه میخنده
عامر زینب و میبره تو کشتی،موقع سوار شدن بهش میگه کفشتو در بیار!موقع در اورد ن کفش بهش میگه میخوای اصله همینو برات بخرم؟
زینب:نه ب نظرم این خیلی از اصلش بهتر بود واسه همین خریدم
بالاخره میبرتش رو عرشه و یکم براش چرب زبونی میکنه و آخرم میبوستش و کاپیتان ب دستور عامر ازشون عکس میگیره
کمال میره به همون ادرسی که صالح بهش داده بود
ولی همین که وارد اون خونه میشه اون مرد متوجه میشه و همراه فلش فرار میکنه
پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۳۸ سریال اکیا

کمال از اون خونه عکس میگیره و برای اکیا میفرسته:این خونه رو میشناسی؟؟
اکیا چند بار ب عکس نگاه میکنه ولی چیزی به نظرش اشنا نمیاد:نه نمیشناسم!
به محض اینکه رسید خونه میره تا برگه هایی که براش اومده رو چک کنه،که بینش ی پاکت میبینه!داخل پاکت عکس همون خونه ای که کمال عکسشو فرستاده +متن پشتش هست که نوشته:رازعامر؛مرده ای که زندست…
اکیا بلافاصله به کمال زنک میزنه و براش پیغام میذاره که خواهش میکنم از اون خونه دور باش کمال،نمیدونم چی اونجاست ولی اصلا دلم نمیخواد اسیب ببینی!
عامر به همون بانکی میره که فلش هارو توش به امانت گذاشته بود میبینه جای فلش ها خالیهه  عصبانی از نگهبان میپرسه کجاست؟؟؟و اونم ترسیده میگه باید از نگهبانی که دیشب شیفت بوده بپرسید!زمان برمیگرده ب عقب وقتی که افسانه خدمتکار خونه کلید و از اتاق عامر برداشته و به قادر داده،و قادر هم فلش هارو برداشته!عامر که خودش متوجه میشه کاره پدرشه بهش زنگ میزنه:چرااا برشون داشتی؟
قادر:خونه مادرتم بیا اونجا حرف میزنیم! و عامر ب اون خونه میره قادر:بهت بارها گفتم بهم بگو کی تهدیدت میکنه ولی تا دوباره ب حرف بابات گوش ندادی بهت نمیدمشون…
کمال تو همون خونست و از دور داره همه چیزو میبینه به اکیا زنگ میزنه:تو نمیدونستی اینجا کجاست ولی من میدونم،اینجا خونه مادره عامره
و همه اون چیزی که تو اون شب راجب برادرت بهم نگفتی ولی خب خوبه که میشه از راهه دیگه ای فهمیدالان همه اتفاقات اون شب تو یه فلش دست قادره
ومن تا فهمیدن حقیقت ی قدم بیشتر فاصله ندارم..

بالاخره قادر فلش هارو به عامر نمیده و میخواد که از همین طریق عامر وتو چنگش بگیره
عامر موقع رفتن پیشونی مادرشو میبوسه:۲۵ سال پیش
تو همچین روزی بخاطر بابام ترکم کردی
و منم امروز کاری میکنم که بابام از این کارش پشیمون شه
اکیا ب حیدر میگه بابا باید ی کاری کنیم
کمال داره همه چیزو میفهمه اون فلشی که دست قادره و میخواد
برداره
حیدر هم میگه اگه قادر اون فلش و برای کم کردن قدرت عامر ازش گرفته
مطمئن باش حتی نمیذاره دستش به هیچکس بهش برسه نگران نباش
کمال سایه ب سایه دنبال قادر میره و تعقیبش میکنه
و در اخر میره ب ی محله پایین شهر تا ی نفرو برای عملی کردن نقشش پیدا کنه
و اینجاست که شخصیت جدید سریال به اسم زهیر وارد سریال میشه
پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۳۹ سریال اکیا

کمال با همون آدمی که تو اون محله فقیر نشین بوده صحبت میکنه اونم بهش میگه این از تمام کارایی که تا الان حتی بخاطر پول کردم خطرناک تره،چرا باید قبول کنم داداش؟کمال یکم فکر میکنه:ی روز زندگیمو ازم گرفتن خواهش میکنم یا بهم کمک کن یا کسی که جرات اینکارو داشته باشه بهم معرفی کن
مرد دستشو میاره جلو:زهیر،اسمم زهیره و این میشه آغاز دوستی زهیر و کمال
عامر میخواد وارد خونه بشه که اکیا سوار میشه:بریم عامر:کجا همسر عزیزم اکیا:گفتم فقط بریم و به ی جنگل میرن اکیا سر صحبت رو باز میکنه:ی نفر دیگه هم از موضوع اوزان خبر داره گوش میدم عامر عصبانی از ماشین پیاده میشه:آره ی نفر هست
اکیا:کیه؟چرا اینطوری میکنه؟ عامر:نمیدونم اکیا:اون فیلم ها کجاست میخوام خودم پاکشون کنم ولی عامر راضی نمیشه و بهش نمیده چون میگه پنج ساله هر بار ی فیلم میفرسته!و برمیگردن خونه
زینب که دیگه ب همه گفته صالحو نمیخواد کمال باهاش حرف میزنه که دل شکستن کاره خوبی نیست زینب اما تانر میگه چیکار کنیم چون گناه داره خواهرمون رو بدبخت کنیم؟ بالاخره قرار میشه خوده زینب با صالح حرف بزنه و همه چیزو کنسل کنه!
تانر:مسولیت این دختر با منه اذیتش نکن کمال
کمال:چجوری مسولیتش با توعه وقتی همش در حال شکستن منی
خسته ام دیگه از سنگ زدنات..
زینب میره تو اتاق و به عامر زنگ میزنه ولی عامر اون لحظه حمومه و اکیا جواب میده
صدای زینب رو میشنوه یخ میکنه
اما بدون حرف زدن قطع میکنه!وقتی عامر از حموم اومد بیرون بهش هشدار میده که از زینب دور بمونه.زهیر نزدیک خونه قادر ب کمال زنگ میزنه و میگه اصلا کاره راحتی نیست رفتن تو اون خونه،تو پیشنهادی نداری؟!کمال هم میگه اگه یه مهمونی بزرگ تو خونش راه بندازیم و سرش و گرم کنیم چی …
عامر میره خونه پدرش ولی نگهبان میگه قادر خان دستور دادن تا خودشون نیستن شما رو راه ندیم!عامر فوق العاده عصبانی میشه ولی تصمیم میگیره

به حرف قادر گوش کنه و بره شرکت!و نمیدونه که اونجا چی در انتظارشه!
کمال برای عملی کردن نقشش میره پیش قادر
اما قادر پیش دستی میکنه و موضوع عامر و میکشه وسط؛
و میگه فک کنم دیگه وقتشه که برگرده اما کمال میگه ب نظرم الان وقتش نیست
و حتی در موردبرگشتش به پروژه هم باید هیئت مدیره تصمیم بگیره
قادر:اون دیگه پی ب کاری که کرد برده و پشیمونه کمال:من میتونستم اون شواهد رو ب دست پلیس بدم،میتونستم به روزنامه ها خبر بدم میتونستم…
پس اگه این کارو نکردم بهتره شمام ب تصمیمم احترام بذارید و قادر ناچارا قبول میکنه و نوبت میرسه ب کمال؛میگم ب نظرتون چطوره مهمون های خارجی مون رو یک شب برای شام دعوت کنیم…
قادر استقبال میکنه و این ب این معنیه که راه برای رسیدن کمال ب اون فلش لحظه ب لحظه هموار تر میشه
عامر بلافاصله بعد از ورود ب شرکت وارد جلسه میشه آسو غافلگیر میشه:شما مگه نگفته بودید که تو این جلسه حضور نخواهید داشت؟عامر هم میگه خب نظرم عوض شد
کمال بعد از تماس با زهیر و گفتن اینکه همه چی همون چیزی که خواستیم شد میره ب جلسه و در کمال تعجب عامر و اونجا میبینه:فک نمیکنید برای برگشتتون کمی زود بود؟آسو هم ب پیروی از کمال ب اونایی که توی جلسه تشریف دارن میگه که عامر برای نظارت فقط اومده!
حالا عامر که از همیشه عصبانی تره میره پیش قادر و بهش میگه تو باعث شدی از رقیبم شکست بخورم و بدون این آخرین باره
اکیا که ب رابطه زینب و عامر شک کرده زینب و به ی کافه میبره و تا زمانی که همه چیزو نگفته ولش نمیکنه
پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۴۰ سریال اکیا

اکیا با زینب صحبت میکنه و بهش میفهمونه که هدف عامر از با تو بودن فقط ضربه زدن به کماله
اما زینب نه تنها بودن با عامر و انکار میکنه بلکه میگه همچین چیزی هم اگه وجود داشته باشه ب خودم مربوطه
همون لحظه عامر به زینب مسیج میده که بیا ببینمت و زینب بحث و تموم میکنه تا بره پیشش،اکیا که میدونه زینب بهش دروغ گفته تعقیبش میکنه و با چشمای خودش میبینه که زینب سوار ماشین عامر میشه زینب که یکم تحت تاثیر حرفای اکیا قرار گرفته
از عامر میپرسه:تو که نمیخوای منو اذیت کنی نه؟
عامر هم با چرب زبونی جوابشو میده و میگه مگه دلم میاد عزیزم این دستایی که داره تو دستم میلرزه رو اذیت کنم؟!و بالاخره از هم خدافظی میکنن و زینب میره ب سمت خونه
کمال به صالح زنگ میزنه تا حالشو بپرسه صالح مست و با حال خراب میگه از تصمیم زینب خبر دارم
ولی خوبم داداش نگران من نباش
تانر باز میره پیش بانو که ببینه چیزی احتیاج نداره،ولی بانو میگه چیزی احتیاج ندارم فقط باهام قدم بزن موقع پیاده روی لب ساحل کمال داره از اونجا رد میشه
و ی لحظه چشمش بهشون میفته،سریع پیاده میشه و برای احوال پرسی و فهمیدن اینکه چرا تانر اونجاست میره بانو توضیح میده که برای پرسیدن حالم اومده بود ماهم اومدیم پیاده روی کمال:شما از کی باهم اشنا شدید؟بانو:از زمانی که عامرتانرو استخدام کرده!کمال از چیز از جلوی چشمش رد میشه حضور تانر تو بیمارستان و اینکه گفت اتفاقی حیدرو دیده و حالا اینجا با بانو و استخدام شدنش توسط عامر…بهش هشدار میده عامر فقط میخواد ازت سواستفاده کنه ولی تانر ساده لوحانه میگه اینطوری نیست استخدامم کرده چون لیاقتش و دارم و آدم صادقیم
کمال میره تا با حیدر صحبت کنه چون دیگه حالا میدونه ممکنه تصادف کار عامر باشه

حیدر میگه نمیدونم ممکنه کاره اون باشه یانه تنها چیزی که میدونم
اینکه نمیخوام ب اکیا آسیب برسه
این شک های تو باعث میشه عامر یا اکیا در بیوفته خواهش میکنم
دنبالش و نگیر،کمال میگه قصد هر دوی ما محافظت از اکیاست
اینو میدونید اما عامر هیچ وقت همه چیزو ب شما نگفته مثلا اینکه
مادرش زندست…
کمال بعد از تموم شدن صحبت هاش با حیدر به کاف ای میره تا با آسو
و حقی گپ بزنه
حقی راجب پروژه میپرسه که آسو میگه عامر کمی تو پروژه اختلال انداخت که باعث شد یکم کار عقب بیفته
ولی ب کمال همه چیزو درستش کرد حقی میگه خوشحالم که
همه چیمو دست ادم قابل اعتمادی مثله کمال سپردم
بعد از مرگم شما دوتا میتونید از همه چی مراقبت کنید
عامر میاد خونه و هرچی دنبال اکیا میگرده پیداش نمیکنه
هیچ کس ازش هیچ خبری نداره و این عامر و دیونه میکنه…یاد زمانی میفته که
اکیا بهش گفت یا از زینب دور باش یا ب زبون خودت حلش میکنم
عامر بلافاصله به خونه کمال میره کمال یا پوزخند میگه نکنه دنبال خانمتون می‌گردید ؟میتونید بیاید تو خونه رو هم بگردید ولی کسی اینجا نیست
مثه اینکه شما همسرتون رو خوب نمیشناسید؟
عامر:نکنه شما میشناسید اقا کمال؟
کمال:به قدری میشناسم که بدونم وقتی قایم میشه ب این راحتی ها کسی نمیتونه پیداش کنه
بعد از رفتن عامر کمال ب لیلا زنگ میزنه و میپرسه از اکیا خبر نداری؟
لیلا هم میگه فقط صبح گفت کاره مهمی دارم مگه چی شده؟
کمال عامر و تعریف میکنه!لیلا:ینی تو میدونی کجاست اکیا
و کمال ی لبخند خبیثانع میزنه و میره ب ی کافه
زمان برمیگرده به پنج سال پیش
و خاطرات خوش گذشته

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۴۱ سریال اکیا

کمال و اکیا هم زمان میرسن به خونه هاشون…عامر جلوی در منتظر اکیاست و وقتی اکیا رو میبینه دیوانه وار میبوستش..اکیا هم همش میگه ولم کن..کمال از دور این صحنه ها رو میبینه و عصبانی میشه/عامر دست اکیا رو محکم ميگيره و میبرتش داخل خونه و میگه ديگه حق نداری بیخبر از من جایی بری/اکیا میگه:اگه دست از سر زینب برنداری دفعه ی بعد دیگه برنمیگردم/عامر هم کوتاه میاد و میگه باشه تموم شد دیگه/اکیا میگه نه تموم نشده..اکیا یه دفتر میزاره جلوی عامر و میگه همه چیز رو در مورد مادرت بنویس درست مثل کاری که عامر با بابا و مامان اکیا کرد..عامر هم عین یه بچه مدرسه ای شروع میکنه به نوشتن کمال از همون راه مخفی وارد خونه ی اکیا میشه که ببینه حال اکیا خوبه یانه..کمال میره سمت اتاق اکیا و میبینه عامر تو اتاق اکیاست و خیلی ناراحت میشه
کمال میره پیش لیلا، اما اصلا آروم و قرار نداره و بدجور غیرتی شده بعد هم اعتراف میکنه که هنوزم عاشق اکیاست و وقتی اون دوتا رو باهم تو یه اتاق دیده حسودیش شده/لیلا هم میگه اگه اکیا از رو اجبار با عامر ازدواج کرده باشه شاید ازدواجشون الکی باشه/کمالم یادش میاد که قبلا اکیا بهش گفته بوده من روزای خوبی رو با تو داشتم ولی الان نمیتونی بفهمی که هنوز مال تو موندم یا نه…کمال خوشحال میشه و میگه اره ممکنه ازدواجشون الکی باشه
مهمونی برگزار میشه،آسو و کمال به مهمونی میرن، زهیر هم به عنوان راننده ی کمال وارد مهمونی میشه/کمال به محض ورود به مهمونی چشمش به اکیا میخوره و بهم نگاه میکنن..اسو و عامر هم متوجه ی نگاه های کمال و اکیا بهم میشن و حرص میخورن /آسو میره پیش نیهان و میگه راستش کمال میخواست این مهمونی رو تو خونه ی خودش بگیره/اکیا:فکر نکنم خونه ی کمال مناسب اینجور مهمونیا باشه(بخاطر کوچیک بودنش)/آسو: تو از کجا میدونی مناسب نیست/اکیا:آخه وقتی برای فروش گذاشته بودنش منم یه نگاهی از سر کنجکاوی بش انداختم/آسو: تو هم میخواستی اونجا رو بخری/اکیا: من نه ولی عامر میخواست برای سوپرایز کردن من اونجا بخره ولی نشد/آسو:چه جالب،کمال هم برای سوپرایز کردن من اونجا رو خریده/اکیا:اگه میخواست سوپرایزت کنه پس چرا تنهایی تو اون خونه زندگی میکنه و تو پیشش نیستی /آسو هم دیگه خفه میشه
عامر که از نگاه های کمال و اکیا به همديگه کلافه شده به طوفان زنگ میزنه و میگه آماده باشید وقتشه حساب کمال رو برسیم
کمال به زهیر زنگ میزنه و میگه الان کارتو انجام بده،اکیا هم اتفاقی حرفای کمال رو میشنوه اما نمیدونه قضیه چیه

زهیر موفق میشه و فلشا رو میدزده و میره…مهمونی تموم میشه..آسو و حقی خان باهم میرن..عامر میخواد بره تو اتاق باباش سراغ فلشا اما قادر میفهمه و نمیزاره بره داخل اتاق و در اتاقشو قفل میکنه..اکیا اتفاقی حرفای عامر و باباش رو میشنوه و میفهمه که اون فلشا تو خونه ی قادر بودن و کمال اونا رو برداشته
زهیر سوار ماشین کمال میشه و فلشا رو به کمال میده و پولشو میگیره و میره..افراد عامر هم در تعقیب کمال هستند..اکیا به کمال زنگ میزنه و میگه توروخدا اون ویدئوها رو نگاه نکن چون موضوع زندگی برادرمه/کمال نمیخواد قبول کنه اما اکیا میگه من میرم تپه ی بادبادکها،اگه بیای اونجا و فلشا رو بیاری یعنی منو دوست داری اگه نیای یعنی دوسم نداری و گوشی رو قطع میکنه و میره سمت تپه/کمال با ناراحتی تو ماشینشه و میگه خیلی دوست دارم اکیا..دو نفر از افراد عامر میان سراغ کمال و باهاش درگیر ميشن و چاقو میزنن به سینه ی کمال اکیا هم میرسه تپه و منتظره کمال میمونه تا بیاد…پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۴۲ سریال اکیا

کمال با حال خرابش سوار ماشینش میشه و میره سر قرارش با اکیا…اما پشت در ماشینش می ايسته که اکیا متوجه نشه که زخمی شده..اکیا از اومدن کمال خوشحال میشه/کمال به اکیا میگه دیر کردم ولی هیچکدومشو نگاه نکردم..بعد هم فلشا رو به اکیا میده/اکیا میگه:یعنی تو انقدر منو دوست داری!!/کمال هیچ حرفی نمیزنه…اکیا میره و بعد از رفتن اکیا،کمال روی زمین میوفته و بیهوش میشه…اکیا تو ماشینه و یاد کمال میوفته که انگار حالش خوب نبوده بخاطر همین برمیگرده تپه و میبینه کمال بیهوش رو زمین افتاده..اکیا گریه میکنه و میگه کمال لطفا چشماتو باز کن،من نمیتونم تو رو از دست بدم…کمال به هوش مياد و اکیا کمکش میکنه و اونو سوار ماشین میکنه…از طرفی طوفان به عامر خبر میده که کار انجام شده،عامر هم میگه خوبه پس حالا بفهمید کدوم بیمارستانه
اکیا داره کمال رو میبره بیمارستان و همش گریه میکنه..زنگ میزنه به صالح ولی صالح بخاطر زینب بدجور مست شده و خوابیده و جواب تلفن رو نمیده…اکیا به لیلا زنگ میزنه و جریان رو بش میگه
اکیا،کمال رو میرسونه بیمارستان..لیلا هم میاد..عمل کمال با موفقیت انجام میشه…کمال رو به بخش منتقل میدن..طوفان به عامر خبر میده که کمال تو کدوم بیمارستانه..اکیا و لیلا منتظرن کمال بهوش بیاد
کمال به هوش مياد و اکیا با نگرانی میگه خوبی؟کی اینکارو باهات کرد؟/کمال با ناراحتی به اکیا نگاه میکنه و میگه از اینجا برو…اکیا با تعجب به کمال نگاه میکنه…کمال میگه:میدونم تو نجاتم دادی،ممنونم ولی از اینجا برو چون ما دیگه حرفی باهم نداریم…اکیا هم با ناراحتی میره
لیلا کمال رو سرزنش میکنه که این چه کاری بود کردی..کمال میگه من هر کاری از دستم بر میومد کردم اما اون نمیخواد نجات پیدا کنه نمیخواد از عامر خلاص بشه یا شایدم به من اطمینان نداره،منم دیگه بیخیال شدم
اکیا داره از بیمارستان خارج میشه و همزمان عامر داره میاد بیمارستان ولی عامر اکیا رو نمیبینه
عامر میره به اتاق کمال و بدون توجه به لیلا میره پیش کمال میشینه و بهش میگه:خدا بد نده آقا کمال، اومدم یه سر بزنم و برم/کمال میگه: آروم امیر آقا هنوز نمردم/عامر:یعنی میگین مثل کرکس میمونم/کمال:میخوام بگم از کجا فهمیدید اما میتونم حدس بزنم اصلا تعجب نکردم/عامر:خبرای بد زود پخش میشه،الان که دارم به شما نگاه میکنم نميدونم چی بگم اخه شما در کار نمونه اید،کسی هستید که به زن و بچه ای دیگران چشم ندارید،یه انسان نمونه اید یا میشه اصلا گفت انسان نیستید،چرا یکی بخواد به شما آسیب برسونه،اصلا نمیتونم باور کنم

کمال میگه:انسان جایز الخطاست/عامر:به نظرم خدا شما رو نجات داده اما بهتره شما به این امید نباشید و موظب خودتون باشین/لیلا میگه:به نظر من اصلا نیازی نیست،دوستای کمال مراقبش هستند،انقدر نگران نباشید اگه نگران شدید هم برای خودتون نگران بشید/عامر میگه:من فکر کردم این خانم پرستارتون هست و اسم لیلا رو ميپرسه/که لیلا دستشو دراز میکنه خودشو معرفی میکنه اما عامر دست نمیده که کمال میگه دست یه دوسته/عامر هم بعد از حرف کمال دست لیلا رو میبوسه میگه این روزا نمیشه دوست و دشمن رو از هم تشخیص داد/ کمال میگه: نه به نظرم خیلی آسونه مثلا من خیلی راحت میتونم دوست و دشمنم رو بشناسم/لیلا میگه ممنون که زحمت کشیدین اما میدونین که هر کسی نمیتونه بیاد فقط آشناهای نزدیک میتونن بیان ملاقات/عامر:منم آشنای نزدیکم اخه آقا کمال این چند وقته روز و شبم شده بعد هم رو به کمال میگه:شما هم حرفامو فراموش نکنید انقدر به این مطمئن نباشید که بنده عزیز خدا هستید/کمال:من اول به خدا بعد به خودم اطمینان دارم شما اصلا نگران نباشید…عامر میره و کمال به لیلا میگه: هر قاتلی به محل حادثه برمیگرده
اکیا به گوشیش نگاه میکنه و میبینه که مامانش باهاش تماس گرفته بخاطر همین با مامانش تماس میگیره و میگه:امشب تا صبح تو آتلیه کار میکنم
عامر میبینه که ویدا بهش زنگ زده،باهاش تماس میگیره که ببینه چکارش داشته…ویدا میگه میخواستم ببینم اکیا پیش توئه اما خودش تماس گرفت و گفت آتلیه ام/عامر هم به رانندش میگه برو آتلیه
اکیا فلش ها رو نگاه میکنه و خیلی حالش بد میشه
پلیس با کمال در مورد اتفاقی که براش افتاده صحبت میکنه/کمال میگه جیب بری بوده و تاریک بود نتونستم کسایی که اینکارو کردن رو ببینم/پلیس ازش میپرسه دشمن داره یا نه؟/ کمال میگه نه..مامور پلیس هم میره
لیلا به کمال میگه چرا به پلیس اسم عامر رو نگفتی؟ نکنه تو هم میخوای بری بهش چاقو بزنی/ کمال میگه نگران نباش اینکارو نمیکنم ولی تقاص کاراشو پس میده
عامر میره آتلیه پیش اکیا..اکیا هم سریع فلشا رو جمع میکنه و میزاره تو کیفش/عامر میگه بیا با هم حرف بزنیم/اکیا هم باز راجع به مادر عامر ازش سوال میپرسه و میگه:معلوم نیست چه بلایی سر اون زن آوردین/عامر:من هیچ کاری با مامانم نکردم اما اون یه کاری کرد باهام بعد هم اکیا رو میبره پیش مادرش
صبح:قادر میره گاوصندوقش رو نگاه میکنه و متوجه میشه که فلشا نیستند/عامر و اکیا هنوز خونه ی مادر عامر هستند که قادر به عامر زنگ میزنه و فکر میکنه عامر فلشا رو برداشته اما عامر میگه کار من نبوده و عصبانی میشه

 

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

 

قسمت ۴۳ سریال اکیا

کمال حالش بهتره و دکتر میگه تا یه ساعت دیگه مرخص میشید..همین موقع فهیمه و زینب با نگرانی میان پیش کمال…اکیا به لیلا پیام میده و حال کمال رو میپرسه،لیلا هم بهش میگه حالش خوبه تا چند ساعت دیگه مرخص میشه
کمال رو میارن خونه خودش،خانواده اش هم پیشش هستن،صالح با نگرانی میاد دیدن کمال..زینب هم به خاطر اینکه پیش صالح نباشه میگه من برم یه کم هوا بخورم…صالح خیلی ناراحته و به کمال میگه بعدا میام دیدنت و میره..زینب میره سمت خونه کوزجوغلوها و همون موقع اوزان میاد بیرون،ولی زینب حتی نمیخواد به اوزان سلام کنه/اوزان:مگه من چکار کردم که انقدر ازم بدت میاد از سر ادب هم که شده یه سلام بده/زینب با حالت تمسخر میگه سلام/صالح میاد و اوزان میترسه و میره تو خونه/زینب هم میگه دستت درد نکنه داداش صالح /صالح میگه:حالا شدم داداش صالح/زینب:مگه چيه؟از سر عادت گفتم/صالح:عادت های تو چه زود عوض میشن/زینب عصبانی میشه میگه:دردای خودم برام بسه نمیتونم با مشکلای تو سروکله بزنم و میره
اکیا فیلما رو نشون باباش میده..حیدر میگه حالا برای کمال هم بد میشه/اکیا به حیدر میگه که کمال رو با چاقو زدن اما الان حالش خوبه/حیدر میگه حتما عامر بخاطر فلشا اینکارو با کمال کرده،اما اکیا میگه کار عامر نیست چون اونموقع که فهمید فلشا گم شدن،پیش من بود
حیدر میره یه کم قدم بزنه که در مسیر لیلا رو میبینه و باهاش صحبت میکنه و ازش تشکر میکنه که چیزی به اکیا نگفته/لیلا:از کجا میدونی نمیگم/حیدر:نمیدونم امیدوارم که نگی/از طرفی عامر،حیدر و لیلا رو میبینه و به طوفان زنگ میزنه و میگه و میگه راجع به ليلا تحقیق کن
آسو به کمال زنگ میزنه و میگه دارم میام پیشت/کمال میگه لازم نیست اما فهیمه اصرار داره که آسو بیاد،بعد هم به بقیه میگه پاشید بریم تا این دوتا باهم تنها باشن…خانواده ی کمال میرن
اکیا هم برای کمال سوپ درست میکنه و میره خونه ی کمال/کمال میگه:ایندفعه برای چی اومدی/اکیا:برات سوپ آوردم،برای دومین بار تو زندگیم خودم سوپ رو درست کردم،اولین بار برای بابام درست کردم/کمال:فلشا رو نگاه کردی/اکیا:نگاه کردم…نمیخوای بپرسی چی توش بود/کمال:من ديگه هیچی ازت نمیپرسم/کمال به سوپ نگاه میکنه و لبخند میزنه و میگه:عدسی درست کردی؟/اکیا با هیجان میگه آره/کمال با جدیت میگه اما من دوست ندارم/اکیا هم خیلی ناراحت میشه..زخم کمال یکم خونریزی کرده و اکیا میخواد به کمال رسیدگی کنه اما کمال نمیذاره و میگه بهت احتیاجی ندارم/اکیا هم گریه میکنه و میره

اکیا داره برميگرده خونه که میبینه آسو اومده پیش کمال و پانسمانشو عوض میکنه…اکیا با دیدن این صحنه بیشتر ناراحت میشه
قادر و عامر باهم صحبت میکنن و به کمال شک میکنن که شاید دزدی فلشا کار اون بوده،چون کمال ایده ی این مهمونی رو داده بود.
طوفان با عامر قرار میزاره و بش میگه فامیلی لیلا با فامیلی ویدا مشابه هست..عامر هم بیشتر کنجکاو ميشه و میگه بازم تحقیق کن..زینب به عامر زنگ میزنه اما عامر جوابشو نمیده..زینب پیام میده و میگه:هر طرف رو نگاه میکنم انگار تو هستی دلم برای سوپرایزات تنگ شده…اما عامر بازم جوابشو نمیده
کمال میره کلانتری و عکسای افراد سابقه دار رو میبینه و شخصی که بش چاقو زده رو شناسایی میکنه اما به پلیس چیزی نمیگه
کمال به یه نقاش تو پارک،مشخصات کسی که بهش چاقو زده رو میده تا چهرشو بکشه بعد هم به زهیر زنگ میزنه و باهاش قرار میزاره
قادر میاد خونه ی عامر و افسانه(خدمتکار خونه)رو تهدید میکنه و میگه تو فقط ميدونستی جای کلیدا کجاست حتما تو به کمال چیزی گفتی/افسانه هم میگه نه من نگفتم..از طرفی حیدر تمام این حرفارو از پشت در میشنوه
کمال نقاشی رو به زهیر میده و ازش میخواد که اون شخص رو براش پیدا کنه
حیدر به اکیا میگه که عامر و قادر به کمال شک کردن
تانر میره دیدن عامر و میخواد چک پولی که عامر بهش داده بود رو برگردونه چون دیگه نیازی نداره که مغازه اجاره که اما عامر قبول نمیکنه میگه:این پول رو به عنوان قرض بهت دادم اما چون پدر زنم رو نجات دادی و منو نفروختی این پاداش صداقتته
زهیر به کمال زنگ میزنه و میگه اون مرد رو پیدا کردم
طوفان از سهام شرکت که لیلا واگذار کرده به ویدا متوجه میشه که با هم دیگه خواهرن و به عامر میگه..عامر هم کلی تعجب میکنه و میگه باید بفهمیم چرا اینو مخفی کردن و همدیگرو نمیبینن

 

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

 

قسمت ۴۴ سریال اکیا

عامر بعد از اینکه حیدر و لیلا رو مشغول حرف زدن دیده بود کنجکاو شده بود و از طوفان خواسته بود تا بفهمه لیلا کیه و چ ربطی ب حیدر داره،بعد از تموم شدن تحقیقات طوفان عامر میفهمه که لیلا و ویدان خواهرن و تنها سوالی که پیش میاد اینه؛چرا از همه مخفی کردن؟!کمال بعد از اینکه خوب شد تصمیم گرفت تا اون آدمی که اجیر کرده بودن بهش چاقو بزنه رو پیدا کنن و زهیر در عرض یک شب اون آدم رو پیدا کرد و برد ی جایی تا بتونن ازش اعتراف بگیرن ولی اون نه تنها چیزی نمیگه بلکه اینکه ب ی نفر چاقو زده رو هم گردن نمیگیره!کمال به زهیر میگه اشکالی نداره ما تا فردا صبح صبر میکنیم !وقتی میرسه خونه آسوی دراز واسش شام درست کرده و منتظرشه کمال یکم غافلگیر میشه ولی بعدش تشکر میکنه و میره دستاشو بشوره که اکیا مسیج میده “خوبی”؟همون لحظه آسو مسیج رو میبینه و زود گوشی و دوباره ب حالت قبل برمیگردونه وقتی میبینه کمال مسیج و میخونه ولی جواب نمیده خیلی خوشحال میشه !بعد از خوردن شمام کمال میگه بهتری بری آسو چون صالح داره میاد و آسو رو راهیش میکنه…
صالح با حال خراب میاد و با کمال حرف میزنن آخرم گریش میگیره و میگه تو نذاشتی اون پسره رو بدم دست پلیس من حتی میتونستم اون خونه رو آتیش بزنم اما کمال میگه نمیشه داداش،چون عشقم اونجاست صالح:راست میگی اگه منم زینب اونجا بود دلم نمیومد همچین کاریو بکنم…
اکیا ب محض اینکه عامر میاد وسایلشو جمع میکنه و میخواد بره بیرون که عامر جلوشو میگیره:کجا میری عزیزم؟اکیا:میخوام ی سر برم خونه بابات،شبه مهمونی کیفمو اونجا جا گذاشتم در ضمن ی سر هم به بابات میزنم!عامر با شک بهش نگاه میکنه:میگیم کیفتو بیارن در ضمن بابام خونه نیست ولی اکیا ب بهونه هوا خوری میره و عامر هم تعقیبش میکنه
اکیا میره خونه قادر و مستقیما میره سر گاو صندوق و داره فلش هارو میذاره که
در باز میشه و عامر میاد تو
عامر:عزیزم کمتر زنی شالشو تو گاو صندوق جا میذاره…
دوستان ببخشید ی سوتی صورت گرفت اشتباه نوشته بودم

اکیا:ازت فقط ی چیز خواستم عامر،اون فلش دیسک هارو عامر:خب نمیشد که بهت بدم عزیزم حالا توشو دیدی؟البته خوب شد که دیدی ی سری مسائل برات دوباره تکرار شد و یادت اومد اوزان اصلا نمیتونه تو زندون دوم بیاره اکیا باشنیدن این حرفا میخواد بره که عامر یهو ی چیزی یادش میاد:راستی رمز ای گاو صندوق چیه اکیا؟اکیا ترسیده ب عامر نگاه میکنه که عامر در گاو صندوق و میبنده و از اکیا میخواد که بازش کنه
و در عین ناباوری اکیا ب راحتی اونو باز میکنه
اکیا:آدم هایی مثه تو فقط ی بار ب دنیا میان و حتی ساعتی که دادنت بغل بابات هم مهمه خوده بابات همیشه میگفت:۱۷:۱۷
و میره!اکیا زمانی و به یاد میاره که رمز گاو صندوق رو نمیدونست و به کمال زنگ زد تا ازش بپرسه
اکیا:کمال رمز گاو صندوق قادر چی بود؟من الان سر گاو صندوقم زود باش عامر داره میرسه!کمال:تو چیکار کردی ای بلای آسمونی  و زنگ میزنه ب زهیر و رمز گاو صندوق و میگیره ازش! توراه اکیا به کمال زنگ میزنه و میگه نگران نباش همه چی خوب پیش رفت،کمال:برای چی اینکارو کردی اکیا
برای اینکه از تو محافظت کنم نمیخوام توام تو جهنمی که من هستم غرق شی
و همینجوری دارن حرف میزنن که ماشین هاشون باهم برخورد میکنه
اکیا میگه چرا با این زخمت اومدی کمال؟کمال هم میگه وقتی اونجوری حرف زدی دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و با ی خداحافظی غم ناک از هم دیگه جدا میشن!زهیربه کمال زنگ میزنه و میگه داداش این حرف نمیزنه بذار من ب زبون خودم ب حرفش بیارم،کمال میگه لازم نیست زهیر از اولم قصد ما این نبود که حرف بزنه !طبق نقشه کمال زهیر خودشو ب خواب میزنه و اون مرد ب خیال خودش فرار میکنه ولی کمال از دور مراقبشه تا بفهمه میره پیش کی…
اکیا صبح میره خونه کمال و داره بررسی میکنه که خونست یا نه که آسو میاد
وقتی میبینن کمال نیست همزمان گوشیو در میارن که زنگ بزنن بهش ولی اکیا میگه بذار من بزنم!کمال جواب اکیا زو نمیده آسو میگه بذار من بزنم و در عین تعجب کمال جواب میده و میگه ب خانوادم چیزی نگو حالم خوبه!اسو که حالا فرصت خوبی براش پیش اومده که اکیا زو بسوزونه با اینکه کمال قطع کرده میگه باشه عزیزم فقط خواستم سوپرایزت کنم(دراااز )و اکیا با حرص میره:همیشه از من جلوتره!عامر میره پیش لیلا وجوری رفتار میکنه که به لیلا بفهمه میدونه خواهر ویدانه و سعی میکنه بفهمه رازشون چیه ولی لیلا بهش محل نمیده و بیرونش میکنه
پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۴۵ سریال اکیا

لیلا زنگ میزنه به کمال و ميگه عامر اومده بود و غیرمستقیم تهدید کرد که به رسانه ها اطلاع میده/ کمال میگه پس باید قبل از عامر به اکیا بگی….لیلا هم به اکیا زنگ میزنه و میگه امروز حتما باید ببینمت،اکیا هم ميگه باشه ميام
کمال و زهیر اون دونفری که به کمال چاقو زدن رو گیر میندازن و کتکشون میزنن
اوزان با اکیا سرد رفتار میکنه و اکیا سعی داره بهش نزدیک شه و باهاش شوخی میکنه از طرفی عامر میره پیش ویدا و حیدر و بشون میگه که میدونه لیلا خواهر ویداست و همینطور که داره حرف میزنه اکیا و اوزان همه چیزو میشنون..اکیا ميگه اینجا چه خبره؟مامان تو یه خواهر داری/عامر:بله داره و اون کسی نیست جز لیلا دوست کمال/اکیا و اوزان شوکه میشن…همین موقع زینب به عامر زنگ ميزنه و عامر هم میره…اکیا از بابا و مامانش توضیح میخواد..ویدا میگه باشه همه چیز رو برات توضیح میده..اکیا یادش میاد که اونروز مامانش همه چیز رو میخواسته در مورد خانواده اش بگه که باباش میرسه و ویدا هم دیگه حرفشو ادامه نميده…اکیا میگه اونروز میخواستی همین موضوع رو بگی ولی بابا نزاشت..اکیا با ناراحتی ادامه میده ما یه خانواده نیستیم،ما آدم هایی هستیم که راز داریم و بهم دیگه دروغ میگیم و میره
اکیا میره پیش لیلا ،لیلا از حرفای اکیا میفهمه که جریان رو فهمیده/اکیا خیلی ناراحته از اینکه این همه وقت بهش دروغ گفته شده و میگه همیشه با خودم میگفتم لیلا آدم خوبیه ولی الان میبینم تو هم بم دروغ گفتی..لیلا هم اشکاش جاری میشن و میگه همه چیز رو برات توضیح میده/اکیا میپرسه چرا با مادرم رابطه ای نداری/ لیلا براش ماجرا رو تعریف میکنه و میگه من و بابات ميخواستيم ازدواج کنیم که تو روز عروسیم فهمیدم مادرت شماها رو حامله هست…اکیا هم بدجور شوکه میشه
زینب تو کافه منتظر عامر هست و عامر از راه میرسه زینب میگه تو از من خسته شدی؟چرا جواب پیامامو و تماسامو نمیدی/عامر:چون یه اکیا قول دادم که دیگه تو رو نبینم/زینب: تو که گفتی نمیزاری کسی مانعمون شه/عامر:همينطوره ولی تو آماده نیستی من حتی میخواستم اکیا رو طلاق بدم ولی اکیا قبول نمیکنه چون عاشقمه اما من میتونم ازش جدا شم اما تو آماده نیستی بخاطر من خطر کنی من جلوی اکیا گفتم که دوست دارم ولی تو حاضر نیستی اینکارو برای من کنی..عامر میخواد بره که زینب نمیزاره و میگه من خیلی دوست دارم و هرکاری برات میکنم و بعدم بغلش میکنه
کمال اون دونفری که بهش چاقو زدن رو میبره اداره ی پلیس و تحویل میده
لیلا به اکیا میگه راز آدم مثل زهر میمونه هر چی از کمال مخفی میکنی رو بهش بگو

عامر ميره خونه میبینه از کلانتری اومدن سراغش همون موقع کمال از دور داره نگاه میکنه که عامر میره پیشش و میگه اینا کار توئه/ کمال میگه من مثل تو قایمکی نمیجنگم حتی دشمنو هم اونجوری نصفه شب نمیدم با چاقو بزننش/عامر:پشیمون میشی/کمال:تو برو اول مثل آدم رفتار کن و یاد بگیر باید مسئولیت کارایی که میکنی قبول کنی بعد بیا ببینم چی میگی….مامورا عامر رو میبرن
کمال میره خونه و میبینه اکیا تو خونه اش نشسته اکیا خیلی ناراحته گریه میکنه میگه میدونستی نه/کمال میگه منم تازه فهمیدم/اکیا به خاطر اینکه کمال میدونسته و بهش نگفته ازش ناراحته کمال میگه نمیتونستم بگم/اکیا:این همه سال همه به ما دروغ گفتن،همه چیز رو پنهون کردن..حتی تو/کمال:تو بودی میگفتی؟راز چندین و چند ساله،راز لیلا،راز خانوادگی،درست نبود من بگم/اکیا:دیگه خیلی خسته شدم،داغون شدم،این راز رو بخاطر کی به دوش گرفتم،من خانوادمو هم نمیشناسم…اکیا گریه میکنه و سرشو میزاره رو سینه ی کمال،کمال هم اونو بغل میکنه
اکیا،کمال رو میبره کنار یه چاه که نزدیک خونشونه و میگه:وقتی بچه بودم با اوزان بازی میکردیم که یروز فهمیدم حیاط به اینجا راه داره،داشتم دوروبرمو نگاه میکردم و راه ميرفتم که متوجه شدم چقدر از خونه دور شدم،با عروسک مورد علاقم اومده بودم تا اینجا…این چاه انقدر توجهمو جلب کرد که نتونستم بدون اینکه نگاش کنم برگردم،وقتی به امید اینکه ته چاه رو ببینم بیشتر و بیشتر خم شد یهو با صدای مامانم به خودم اومدم داد زد اکیا؟ صداش منو از افتادن به ته چاه نجات داد ولی از ترس عروسک موردعلاقم افتاد تو چاه،از اونروز به بعد همیشه یواشکی میام اینجا،هروقت یه اشتباهی میکردم یا یه رازی داشتم که نمیتونستم به کسی بگم با عروسکم که ته این چاهه میگفتم..به جز یه راز..نبودن تو واسه من از این چاه عمیقتر بود، دره بود..من رازمو به نبودنت گفتم،بهرحال هیچکس نمیتونست اونو ببینه راه برگشتی هم نداشت/کمال:هر راهی یه راه برگشتی هم داره/اکیا:مال ما نداره،کشتن یه آدم راه برگشتنی نداره،مخفی کردن یه قتل هم راه برگشتی نداره/کمال:منظورت چیه/اکیا:برادر من پنج سال پیش یه نفر رو کشت،برادرم قاتله….کمال هم با تعجب به اکیا نگاه میکنه
پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۴۶ سریال اکیا

کمال که هنوز از چیزایی که شنیده شوکه ست،مات به اکیا نگاه میکنه!

اکیا:چرا هیچی نمیگی هان؟حق داری و گریه ش میگیره!کمال بدون هیچ حرفی اولش نگاهش میکنه و یهو محکم بغلش میکنه…موقع جدا شدن میخوان همدیگرو ببوسن ولی کمال میکشه عقب:نه،این درست نیست
اکیا:آره چون من هنوز متاهلم درست نیست
کمال:چرا از اول بهم نگفتی اکیا؟اگه بهم گفته بودی من نمیذاشتم حتی اون انگشتر از دستت رد بشه
اکیا:نمیتونستم کمال اوزان اگه میرفت زندان میمیرد چاره ای نداشتم همینکه کمال میاد بگه باز فرصت هست بیا اوزان و…اکیا حرفشو قطع میکنه و میگه اصلا حتی فکرشم نکن اوزان حتی ی روز هم دوم نمیاره اونجا و میره!
اما بین راه وایمیسته!کمال بهش میگه چی شد اکیا؟
اکیا:حس میکنم راه خونمو گم کردم،بین ی مشت دروغ و راز گم شدم کمال
کمال زل میزنه ب چشماشو میگه خونه تو منم اکیا،بیا بریم ب اندازه ۵ سال حرف زدن بهم بدهکاری و میبرتش خونه براش شیر گرم درست میکنه و اکیا راجب اون شب توضیح میده و خواهش میکنه از کمال که دنبالشو نگیره،چون از عامر میترسه از اینکه بلایی سر کمال بیاره!اما کمال کوتاه نمیاد و میگه درسته همه چیزو تعریف کردی ولی ی جای کار انگار میلنگه!راستی اونی که بهم چاقو زده بود رو پیدا کردم از آدم های عامر بودن اکیا باز پافشاری میکنه که کمال از عامر دور باش
کمال با این حرفش ناراحت میشه و میخواد بلند شه که اکیا میگه تو دیگه ولم نکن،من فقط کنار تو نفس میکشم.کمال بغلش میکنه و میگه نگران نباش من ی راهی پیدا میکنم،نجاتت میدم اکیا هممون رو نجات میدم…
عامر که از قبل فکره اینکه اون آدمها دست پلیس بیفتن به فکره این روز بوده
به راحتی خودشو نجات میده و میاد بیرون،موقع خارج شدن وجود خبرنگار ها اتیش انتقامشو تند تر از همیشه میکنه!
به محض نشستن تو ماشین با زینب قرار میذاره
و مدام ب قادر یاد آوری میکنه که مقصر همه چیز تویی..تو با اخراج من باعث شدی کمال به خودش اجازه همچین کاریو بده…ویدان که دیگه از نیومدن اکیا خیلی نگران شده با فکره اینکه پیش لیلاست میره خونش،اما لیلا میگه اینجا نیست و رفت
ویدان میگه راحت شدی فرصت برای انتقام پیدا کردی اما خودشم میدونه که داره مزخرف میگه و مقصر تمام اتفاقات خودشه.موقع رفتن لیلا ازش میپرسه ارزش داشت که بخاطر همین عشقی که میگی خواهرتو از دست دادی؟ویدان هم میگه اره،هر لحظه اش داشت!لیلا:تو اینقدر ناراحتی که حتی نمیتونی درست دروغ بگی…برو و بیشتر از این خودتو تو چشمم خار نکن ویدان با ی حال بد میره خونه،اوزان با دیدن مادرش دلش میسوزه و بغلش میکنه،اول بهش میگه نگران نباش من پشتتم مامان تو فقط عاشق شده بودی همین!اکیارو هم میرم الان برات پیدا میکنم!و میره ب سمت خونه کمال
اکیا که بعد از شنیدن حرفای کمال تو بغل کمال خوابش برده بود بیدار میشه و
کمال و میبینه که تو خواب زل زده بوده بهش
اکیا:کاش این ارامش هیچ وقت تموم نشه کمال:تموم نمیشه اکیا،اگه خودت بخوای..هر اشتباهی ی مجازاتی داره اوزان هم اگه…اکیا حرفشو قطع میکنه نه کمال امکان نداره میدونستم،اگه بهت بگم همینو میگی واسه همین بهت نمیگفتم
ولی امکان نداره کاری نکن بین تو و خانوادم یکی و انتخاب کنم!
کمال با بغض میگه:راستش تو ۵ سال پیش همین کارو کردی و همین موقع اوزان در میزنه
اوزان عصبانی رو به کمال میگه:از ما دور باش تو فکره اکیا رو بهم میریزی کمال:چرا میخوای از اکیا دور باشم از چی میترسی؟اوزان یکم میترسه:ب همون دلیلی که تو نمیذاری من خواهرتو ببینم…اکیا دیگه اجازه بحث بیشتر بهشون نمیده و همراه اوزان میرن خونه!کمال ب زینب زنگ میزنه و ازش میخواد تا بیاد خونش!و این باعث میشه عامر تا حدودی نقشش خراب شه و زینب و برگردونه
اکیا ب محض رسیدن ب خونه بحثش با ویدان و حیدر شروع میشه،و میگه کاش هیج وقت هیچی و نمیفهمیدم کاش بابام هنوز همون قهرمان تو ذهنم بود
حالا دیگه میتونید ماسک ها تونو بردارید!پدری که ب نامزدش خیانت کرد و خواهری که به خواهر خودش خیانت کرد و گفتن این حرف همانا و رسیدن عامر همون لحظه همانا
زینب که حالا خونه کماله
کمال ازش میپرسه تو چیزی از زندگی اوزان نمیدونی؟از اینکه رازی یا چیزه دیگه ای داشته باشه؟زینب:نه منو اوزان زیاد همدیگرو نمیشناختیم داداش
کمال:خب باشه حالا بگو ببینم مغازه عروسک فروشی میشناسی باهم بریم؟
زینب:عروسک فروشی؟کمال میخنده و میگه اره میخوام برگردم ب روزای بچگیم..
صبح اکیا وقتی بیدار میشه ی فرفره نزدیک اتاقش در حال چرخشه و ی نامه هم کنارش…

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۴۷ سریال اکیا

کمال،اکیا رو میبره کنار همون چاه و بهش یه عروسک عین عروسک بچگی اکیا هدیه میده..اکیا هم خیلی خوشحال میشه و کمال رو بغل میکنه و ازش تشکر میکنه/کمال میگه:شاید نتونم گذشته رو درست کنم اما میتونم آینده رو بسازم،من چاهت میشم،همه رازهاتو به من بگوبه حرفای دیروزت فکر کردم به سری چیزا هست که مشکوکه اگه عامر دستش تو اینکاره پس قضیه اونی نیست که نشون داده میشه/اکیا:ما همه چیز رو بررسی کردیم تو هم بیخیال شو/کمال:حتما به یه چیزایی توجه نکردید الان تنها مانعی که جلوی منه اون حلقه هست که تو دستته ولی من اونو از انگشتت در میارم/اکیا:اگه این اتفاق نیوفتاده بود میتونستی اما لطفا بیخیال این موضوع شو/کمال:من دیگه تورو از دست نمیدم تو هم اینو یادت باشه
روستایی ها که بخاطر شروع کار ماشینای شرکت آب به روشون بسته شده و جلوی شرکت کوزجواغلوها جمع شدن و اعتراض میکنن(اینکار هم کار عامر بود به یه نفر دستور داده که آب رو روی روستایی ها یبنده و کمال رو مقصر جلوه بده)کمال میره پیش روستایی ها و میگه:مشکلتون چيه/یکی از اونا ميگه تو کی هستی؟/کمال خودشو معرفی میکنه بعد همون شخص به بقیه میگه این آدم مقصره و میخواد بهمون ضرر بزنه بقیه هم باز سروصداشون بالا ميره،آسو میاد پیش کمال و اونو با خودش میبره داخل شرکت و جریان رو براش توضیح ميده…کمال هم میگه پس حتما کار عامر بوده
از طرفی عامر به خبرنگارا راجع به خواهر بودن لیلا پ ویدا گزارش داده و خبرنگارا جلوي خونه ی لیلا جمع شد..لیلا به کمال زنگ میزنه اما کمال بخاطر مشکلات شرکت جوابشو نمیده
قادر میخواد به مطبوعات اعلام کنه که کمال مقصره نه شرکت کوزجواغلوها…کمال میره باهاش بحث میکنه و میگه یه نفر بدون اطلاع من و مجوز گرفتن اینکارو کرده و احتمالا بازم کار عامر بوده اما قادر اب پسرش دفاع میکنه و میگه کار اون نبوده
عامر هم میرسه جلوی شرکت و میره پیش روستایی ها و میگه حق باشماست کمال سویدره مقصره کمال میاد به روستایی ها قول میده مشکل رو حل کنه
اکیا با اوزان میرن خونه ی لیلا و میبینن کلی خبرنگار جلوی خونه لیلا هستند…اکیا و اوزان میرن داخل خونه ی لیلا..اکیا،اوزان و لیلا رو بهم معرفی میکنه،لیلا میخواد اوزان رو بغل کنه اما اوزان برخورده خوبی باهاش نداره و خودشو عقب میکشه و میگه این خبرنگارا از کجا خبر دار شدن بعد هم وقتی لیلا میره قهوه براشون بیاره به اکیا میگه چقدر لیلا بی سلیقست و مثل مامان نیست،اصلا از خونش خوشم نیومد 
لیلا حرفای اوزان رو میشنوه و میگه من خونمو دوست دارم،یادگار خانوادمه و اینجا بزرگ شدم اما ویدا اینجا رو دوست نداره،ما خیلی با هم فرق داریم حتی از بچگی هم مثل هم نبودیم
عامر به اسو پیشنهاد میده که ناهار رو باهم بخورن،آسو هم قبول میکنه
لیلا به پیشنهاد اکیا خبرنگارا رو میاره داخل خونه و میگه بله من عاجم زاده هستم ویدا خواهرمه و اوزان و اکیا هم خواهر زاده های من هستنمن چیزی رو پنهان نکردم فقط ازم سوالی نپرسیده شده بود که جواب بدم..بین من و ویدا هم خصومتی نیست
عامر و آسو رفتن رستوران و ناهار میخورن..عامر همش راجع به کمال صحبت میکنه/آسو هم میگه بینتون یه رقابتی هست اما کمال رقابت رو با حدود یه شخص جلتنمن انجام میده/عامر به آسو غیر مستقیم میفهمونه که اگه میخوای کمال رو بدست بیاری باید خانوادشو راضی کنی
برای آرایشگری حسین یه نامه میاد که اونا مغازه رو از صاحب اصلی نخریدن و جریمه زیادی دارن که اگه پرداخت نکنن مغازه بسته میشه/حسین میخواد برای پرداخت مالیات از کمال قرض بگیره اما تانر نمیزاره و از چکی که عامر بش داده بود برای پرداخت مالیات استفاده میکنه…بعد هم زنگ ميزنه به کمال و بهش میگه من اون پول رو پرداخت کردم/کمال هم که میدونه پول عامر بوده سریع پول رو به حساب تانر پرداخت میکنه/تانر نمیخواد قبول کنه اما کمال بش میگه باید قبول کنی وگرنه به بابا میگم اون پوله کثیف رو از کجا آوردی(این جریان مالیات مغازه ی حسین بازم کار عامر بوده)
اوزان میبینه که مامان زینب از خونه میره بیرون بخاطر همین میره در خونه رو میزنه..زینب در رو باز میکنه و تعجب میکنه و میگه تو اینجا چکار میکنی؟/اوزان:من همش به تو فکر میکنم/اما زینب بیرونش میکنه در رو به روش میبنده…زینب به عامر زنگ میزنه و میگه اوزان باز اومده بوده بدجور عاشقم شده/عامر:اوزان رو ول کن اون هنوز بچست تو یشب از خونه بیا بیرون وبامن باشزینب:دوسدارم ولی ممکن نیست/عامر:اگه خودت نمیتونی از یه نفر دیگه استفاده کن/زینب:مثلا کی/عامر:آسو
کمال به آسو میگه میخوام یه سر برم خانوادمو ببینم که آسو هم میگه:منم میام/کمال هم قبول میکنه
شب:زینب به بهانه ی شام خونه ی دوستش سما ميخواد بره بیرون که کمال نمیذاره ولی تانر میگه برو..کمال میگه نه/حسین هم به خاطر اینکه کمال و تانر دعواشون نشه به زنیب میگه بمون خونه/زینب هم از دست کمال ناراحت میشه و میره تو اتاقش
پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۴۸ سریال اکیا

 زینب تو اتاقش گریه میکنه که آسو میره پیشش و میگه حتما تو عاشق کسی هستی که انقدر ناراحت شدی/زینب هم آسو رو بغل میکنه و باهاش دردودل میکنه و ميگه میخوام باهاش برم سینما ولی روزا هردومون کار داریم و نميشه/آسو میگه پس یبار یه دروغ مصلحتی میگیم و تو رو میبرم سینما،حتما اجازه میدن بعد تو با دوست پسرت برو/زینب هم خوشحال میشه
کمال با اکیا کنار چاه قرار میزاره و اونجا همدیگرو میبینن/کمال میگه:من مطمئنم که عامر تو این قتل دست داشته،اون از نقطه ضعف تو که اوزان هست استفاده کرده و تو رو بدست آورده و اوزان رو قاتل کرده/اکیا:اگه اینطورم باشه من نمیتونم ثابت کنم/کمال:تو امیدی نداری اکیا:نه فرق من و تو اینه که من اون فیلما رو دیدم ولی تو ندیدی/کمال:اون فیلما رو داری/اکیا:ازشون کپی گرفتم…اکیا فلشی که فیلما توش هستن رو میده به کمال و ميگه اینا رو ببینن و منو الکی امیدوار نکن
کمال هم میره خونه و فیلما رو با دقت میبینه
روز بعد،طبق رای هیات مدیره عامر دوباره ریاست خودشو بدست میاره
شب:صالح که بدجور مست شده میخواد بره پیش کمال اما جلوی خونه ی اکیا می ایسته و شروع میکنه به دادوبیداد و به اوزان بدوبيراه ميگه،حتی با یه سنگ میرنه به سر نگهبان..کمال صدای صالح رو میشنوه و خودشو به صالح میرسونه…عامر و اکیا هم میان بیرون..کمال صالح رو میبره اما عامر باز کلی توهین به کمال و صالح میکنه/کمال داره صالح رو میبره خونش اما صالح از دست کمال هم ناراحته و با کمال بحثش میشه و برميگرده که بره خونش
ویدا با اوزان صحبت میکنه و ميگه تو باز چکار کردی؟/اوزان میگه:من نمیخواستم اون کشتی رو بسوزونم/ویدا با عصبانیت میگه راجع به اون موضوع بعدا صحبت میکنیم تا باز رفتی سراغ اون دختره ی دهاتی/اوزان یکدفعه داد ميزنه و میگه من عاشقش شدم و میخوامش اما اون دختری که بش ميگي دهاتی حتی تو روی من نگاه هم نمیکنه حتی اگه من بخوام تو منو نمیخواد/حیدر میگه آروم باش/اما اوزان میگه درسته من یه اشتباهی کردم ولی قرار نیست بخاطرش تا ابد بهتون بدهکار باشم،ما حتی ديگه یه خانواده هم نیستیم فقط داریم تو یه قبر تزیین شده زندگی میکنیم عامر هم کیف میکنه که اوزان اینطوری زبون درآورده/اوزان ادامه میده و میگه من عاشق و زینبم و بهتون ثابتش میکنم بعد هم میره تو اتاقش/اکیا هم به افسانه میگه بگو ماشینمو آماده کنن/عامر میگه کجا؟/اکیا میگه میخوام برم خونه ی خالم..اکیا میره و عامر به ویدا و حیدر ميگه آفرین،خانمم رو فراری دادید
صالح رسیده جلوی خونش اما دونفر به دستور عامر اونجا منتظرن که بزننش اما کمال سر میرسه و اونا رو میزنه…آدمای عامر فرار میکنن اما صالح بازم با کمال سرد برخورد میکنه و میره تو خونش و در رو مینده
کمال زنگ میزنه به عامر و میگه:میدونی آدمای مثل تو با ما چیکار میکنن؟/عامرمیگه:دنیا رو رو سرتون خراب میکنن/کمال:نه فقط به ما قدرت بیشتری میدید؟تو تبدیل به یه جونور شدی که اسیر حرصت شدی میدونی دلیلش کیه؟دلیلش منمعامر:تو خیلی خودتو مهم فرض کردی/کمال:این تویی که خودتو مهم میدونی،کاری میکنم که همش بگی کمال،کمال،البته الانم شروع کردی برای بار آخر میگم آدم باش و کسایی که دوسشون دارم دور باش
اکیا میره خونه لیلا و دارن باهم صحبت میکنن که کمال هم از راه میرسه..کمال به اکیا میگه:تو اینجا چیکار میکنی؟/اکیا:در اصل تو اینجا چیکار داری؟ من فکر کردم با لیلا تنها میمونم/کمال:یعنی برم تو داری منو بیرون میکنی/اکیا:نه مگه اینجا خونه منه که بیرونت کنم
لیلا میره شراب بیاره کمال به اکیا میگه:من مطمئنم قضیه ی اونشب نقشه ی عامر بوده اما اکیا باز میگه این قضیه رو بیخیال شو…لیلا با شراب مياد و سه تایی باهم شراب میخورن..اکیا و کمال سکوت کردن و هیچی نمیگن،لیلا این سکوت رو میشکنه و به کمال میگه صداقت یا جسارت؟/کمال:صداقت/لیلا: اکیا رو دوسداری؟/کمال نمیخواد جواب بده اما چون گزینه ی صداقت رو انتخاب کرده باید جواب بده به خاطر میگه اکیا خودش میدونه لیلا:این جواب ما نبود/کمال هم میگه دوسش دارم/لیلا:اگه قبلا بود چطور بش میگفتی؟/کمال به چشمای اکیا نگاه میکنه و میگه خیلی دوست دارم /لیلا ایندفعه رو به اکیا میگه:صداقت یا جسارت؟/اکیا:جسارت/لیلا هم يه آهنگ جدید میزاره و به اکیا میگه باید به کمال پیشنهاد بدی که باهات برقصه/اکیا هم اينکارو میکنه و با کمال میرقصه…پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۴۹ سریال اکیا

ویدا با حیدر صحبت میکنه و نگران بچه هاشه اما حیدر میگه یکی از بچه هامون شورش کرده اون یکی هم از خونه رفته پس بهتره صبر کنیم تا اوضاع بهتر شه و بتونیم اعتمادشون رو بدست بیاریم
اکیا و کمال و لیلا باهم وقت میگذرونن و خیلی خوشحالن، اکیا رو مبل خوابش میبره،کمال هم وقتی اکیا خوابه نگاش میکنه و میخواد نوازشش کنه اما اینکارو نمیکنه بعد هم کنار مبل اکیا خوابش میبره/صبح:اکیا بیدار شده و داره موهای کمال رو نوازش میکنه،کمال از خواب بیدار ميشه و میگه تو داری به من نگاه میکنی/اکیا میخنده و میگه همون کاری که تو داشتی دیشب میکردی/اکیا کفشاشو میپوشه و ميگه من بهتره برگردم به زندانم/کمال:تو خوده میخوای برگردی ولی میتونی نری..کمال بازم میخواد راجع به اوزان صحبت کنه اما اکیا بازم به کمال میگه شروع نکن و بحث رو تموم میکنه
عامر میره شرکت و به محض ورودش به طوفان میگه باید گزارشای کار تا ۳ روز دیگه آماده باشه
کمال تو ماشینه و به آقا حقی زنگ ميزنه و میگه من دارم میرم به اون روستا ببینم کارا چطور پیش میره/حقی میگه مواظب باش اینم ممکنه یه نقشه باشه پسرم/کمال میگه شما نگران نباشید..بعد از اینکه حقی تلفنشو قطع میکنه معلوم میشه که داره شیمی درمانی انجام میده
کمال میره سر زمینا و میبینه روستایی ها تجمع کردن و نمیزارن ماشینا کار کنن/کمال به راننده و بقیه کارگرا میگه این ماشینا اینجا چیکار میکنه؟ بعد هم میبینه که تانر اونجاست و داره با یکی از کارگرا صحبت میکنه…کمال میره پیش تانر و میگه تو اینجا چکار میکنی؟/تانر:آقا عامر منو فرستاده تا گزارش کارای اینجا رو بهش بدم اینجا یه اتفاقات بد افتاده و مقصرش تویی/کمال:اره مقصر منم و درستش میکنم،اما تو چجوری کارتو جبران میکنی که داداشتو فروختی! حالا هم برو به رئیست بگو کمال بالای سره کاراست
کمال به مردم میگه باید شکایت کنید از من هم شکایت کنید بعد هم اونا رو میبره اداره ی پلیس و مردم هم از عامر و قادر و کمال شکایت میکنن
از طرفی در همون لحظات عامر یه مصاحبه ترتيب داره و به خبرنگارا میگه بخاطر نبود من یه مشکلاتی پیش اومده اما تا سه روز دیگه کار رو شروع میکنیم اما در همین موقع تانر به عامر خبر شکایت مردم روستا رو میده/عامر با عصبانیت میگه مگه تو نگفتی که همه چیز تحت کنترله و شکایت نمیکنن/طوفان:تانر اونجا بوده و گفت که کمال اومده و اینکارو کرده،حداقل تا یه هفته دیگه هم نمیتونیم کار رو شروع کنیم…عامر هم عصبانی میشه و زنگ میزنه به زینب و ميگه بیا سینما از طرفی زینب هم با آسو به بهانه ی سینما رفتن اومده بیرون
کمال میره پیش زهیر و اونجا فلشی که اکیا بش داده بود رو میسوزونه بعد هم به زهیر میگه:فرض کن من یکیو کشتم اگه میخواستی دنبال سرنخ بگردی از کجا شروع میکردی؟/زهیر:اول سلاح رو پیدا میکردم و رو اثر انگشت تحقیق میکردم،اگه هم جنایتی باشه باید جسدی هم باشه دنبال جسد میگشتم/کمال میگه:زهیر تو فکر منو باز کردی و با عجله میره
عامر میره پیش زینب و اونو میبره به دیدن فیلم “مراد بوز”…مراد بوز هم روی صحنه میاد و مستقیم ميره پیش عامر و باهاش دست میده،بعد هم میره پیش زینب ميشينه و باهم فیلم رو تماشا میکنن…بعد از فیلم عامر،زینب رو میبره به یه سوییت که براش آماده کرده و سعی داره اعتماد زینب رو جذب کنه و میگه من خیلی خوشحالم که تو دیگه به من اعتماد داری/زینب با دیدن تخت تزیین شده میفهمه که عامر چه انتظاری ازش داره و یه قدم میره عقب و میگه عامر من خیلی دوست دارم اما تو متاهلی و از طرفی داداش کمال هم هست/عامر میگه میدونستم تو آماده نیستی،تو شک داری باشه برو من که مجبورت نکردم/زینب پشيمون میشه و میگه تو تنها کسی هستی که هيچوقت منو به هیچکاری مجبور نکردی/عامر هم زینب رو میبوسه و میگه من خوشبختت میکنم و…   از طرفی کمال رو نشون میده که میره قبر اون دختری که عامر و اوزان کَنده بودن رو میکَنه و متوجه میشه که قبر خالیه
زینب حمام میکنه و با لباس حمام از حمام بیرون میاد و به عامر میگه هنوزم دوسم داری/عامر:خیلی زیاد/زینب خوشحال میشه/عامر:پشیمونی/زینب:نه اصلا/عامر:اما باید پشيمون باشی چون اینا همش یه نمایش بود/زینب شوکه میشه و میگه منظورت چیه/عامر:بفهم دیگه باید خیلی زودتر میفهمیدی،تو فقط یه نقشه چون داداشت زیادی داشت تو کارای من دخالت میکرد،منم از تو استفاده کردم/زینب يه سیلی به عامر میزنه/عامر هم عصبانی ميشه و لباسای زینب رو که توی اتاقن برمیداره و دست زینب رو میگیره و به همراه وسایلش پرتش میکنه بیرون…زینب گریه میکنه/عامر:تو فکر کردی من عاشق یه دختره ی پایین شهری میشم،شما خانوادگی تو توهم هستید اون از داداش بزرگت که اگه با پول کتکش بزنی،هیچی نميگه و پولای رو زمین رو جمع میکنه،اونم از داداش کوچیکت که فکر میکنه یه قهرمانه،من امشب یه خنجر به قلب کمال زدم حالا برو بش بگو که چطور خودتو تسلیم من کردی/زینب در حالیکه گریه میکنه میگه تاوان کارتو پس میدی…عامر در اتاق رو میبنده و زینب با حال خرابش از اونجا میره
کمال به اکیا خبر میده که بیاد..اکیا هم میاد پیشش و کمال بش میگه ببین قبر خالیه یعنی امکان داره برادرت قاتل نباشه..اکیا هم بدجور شوکه میشه

آسو رفته سینما و منتظره زینبه که بیاد اما زینب نمیاد…زینب رفته تو یکی از حمامای هتل و نشسته و گریه میکنه و خودشو حبس کرده/دوتا از مسئولین هتل سعی دارن زینب رو بیارن بیرون اما زینب بیرون نمیاد به خاطر همین یکی از اونا با عامر تماس میگیره و میگه این خانم خودشو حبس کرده و بیرون نمیاد/عامر هم میگه یه پاکت پول بش بدید تا بیاد بیرون/مسئول هتل هم یه پاکت پول از زیر در میفرسته برای زینب و ميگه اینو آقا عامر فرستادن/زینب:پاکت رو باز میکنه و میبینه پوله..زینب میاد بیرون و پاکت رو میده به مسئول هتل
اکیا برای کمال توضیح میده که اونشب یه دختر دیگه به اسم کرن هم بوده و یه نفر عکسشو برام فرستاده که یه پاکت دستش بوده/کمال هم میگه پش باید اونو پیدا کنیم
پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۵۰ سریال اکیا

زینب با حال خرابش از هتل بیرون میاد و تو خيابون راه ميره و همش گریه میکنه/از طرفی آسو مرتب بش زنگ ميزنه،زینب هم بلاخره جواب میده و میگه:تو رو خدا بیا دنبالم
کمال و اکیا هنوز تو مزرعه هستند و کمال میخواد قبر رو پُر کنه به خاطر همین به اکیا ميگه تو برو اما اکیا میگه:نگران توام/کمال:یه کمم تو نگران من باش/اکیا: این یعنی چی؟/کمال:خب همیشه من بفکر توام حالا تو هم یه کم فکر من باش/اکیا:اصلا من نمیرم/کمال:باید بری،من باید قبر رو پر کنم/اکیا:پس مواظب خودت باش آخه شدی مغناطيس بلا/کمال:اگه موضوع بلا باشه تو قطب نمای بلایی /اکیا:من بعد از پنج سال دارم یه شب رو با امید میخوابم و دلم میخواد زود صبح بشه،ممنونم که یه صبح رو به من هدیه دادی/کمال:من میخواستم تمام صبحای زندگیمو بهت بدم اما این کابوس همه چی رو خراب کرد/اکیا هم یکم ناراحت میشه اما میگه:قول میدم که دیگه چیزی رو ازت پنهان نکنم و میره
آسو زینب رو پیدا کرده و اونو سوار ماشینش کرده اما زینب همش گریه میکنه و میگه:چطور تونستم بش اعتماد کنم اون بهم دروغ گفت،گولم زد/آسو که نگران زینبه ماشین رو نگه میداره و میگه اون تو رو مجبور به کاری کرد؟/زینب:نه من خودم خواستم و الان هیچ مدرکی تو دستم ندارم که بگم اون مقصره،مقصر منم/آسو زینب رو دلداری میده
اکیا برگشته خونه و با افسانه صحبت میکنه و میگه تو برای ما کار میکنی یا عامر؟یا قادر کوزجواغلو؟/ افسانه با ترس میگه:من برای شما کار میکنم/اکیا:میدونم چکار کردی اگه نمیخوای کارتو از دست بدی باید تمام بسته یا نامه هایی که برای عامر مياد رو اول به من بدی/افسانه هم قبول میکنه
صبح روز بعد:اکیا عکس کارن و عامر رو میبره برای کمال و میگه نمیدونم چرا این عکس رو برای بانو فرستاده بودن/فکر میکنی بانو با این قضیه ارتباطی داره/کمال:احتمالا برای اینکه عامر رو باهاش تهدید کنه این عکس رو براش فرستادن ولی اون استفاده نکرده
کمال میخواد بره پیش زهیر،اکیا هم اصرار میکنه که باهم برن اما کمال نمیخواد قبول کنه ولی در نهایت تسلیم میشه و اکیا رو هم با خودش میبره…کمال و اکیا از زهیر ميخوان تا کارن رو براشون پیدا کنه/زهیر هم میگه کار سختیه
زینب میره سراغ عامر و جلوی ماشینش رو میگیره و میگه پیاده شو/عامر پیاده میشه و میگه دیشب همه چیز رو برات توضیح دادم تو هنوز متوجه نشدی؟/زینب:من واقعا باورت کرده بودم اما تو بعدش برای یه پاکت پول فرستادی/عامر:خب این چیزی بود که تو میخواستی،تو عاشق پول و قدرت من شده بودی/زینب:تاوان کارتو پس میدی،داداشم تو رو میکشه

عامر میره و زینب خیلی گریه میکنه،از طرفی آسو داره از اونطرف خيابون زینب رو میبینه و میفهمه قضیه چی بوده
زینب به کمال زنگ میزنه و میگه باید باهات صحبت کنم،کمال هم میگه بیا شرکت
عامر میره شرکت و میبینه کلی خبرنگار بخاطر ماجرای شکایت روستایی ها اونجا جمع شدن، عصبانی میشه و به طوفان میگه فورا اینا رو بفرست برن
عامر میره تو اتاقش که آسو با عصبانیت میاد و میگه:تو چه آدم وحشتناکی هستی و زینب رو بازی دادی/عامر:پس به تو گفته/آسو:من دوتاتون رو دیدم که جلوی باشگاه با هم حرف میزدین/عامر:آسو خانم وقتی یه دختر عاشقم میشه من باید چیکار کنم/آسو:تو فقط میخوای به کمال ضربه بزنی بخاطر همین اینکارو کردی/عامر:مگه مشکلی هست چند روز پیش با هم یه توافقی داشتیم و حرف زده بودم/آسو:من بهت گفتم که هیچ کاری نمیکنم که آسیبی به کمال برسه،نمیذارم به کمال آسیب برسونی…آسو در اتاق رو باز میکنه و میخواد بره اما عامر میگه:آسو خانم در مورد صحبتهایی که هفته پیش کردیم به کمال چیزی گفتید؟در مورده اهداف مشترکمون(غیر مستقیم آسو رو تهدید میکنه)حقی هم اتفاقی اومده به شرکت کوزجواغلوها که حرفای عامر رو میشنوه/آسو،حقی رو میبینه و ميره پیشش،حقی به آسو میگه:بین تو و عامر چه شراکتی هست که تو رو تهدید کرد/آسو:هیچی،تهدید نبود/حقی:تهدید بود بهتره مواظب باشی وگرنه کمال رو از دست میدی/آسو:من کاری نمیکنم که به کمال آسیب برسه/حقی:میکنی،شایدم نخواسته کاری کنی
زینب میره پیش کمال و میخواد همه چیز رو به کمال بگه که آسو زنگ میزنه و میگه من از همه چیز خبر دارم،عامر هدفش این بوده که به کمال ضرر برسونه و الانم نقشه ی بعدیش اینه که تو به کمال بگی و کمال رو تو دردسر بندازی،پس هیچی به کمال نگو/زینب هم چیزی راجع به خودش به کمال نمیگه اما میگه بخاطر اینکه آسو عاشقته اومدم حرف بزنیم و کمال رو میپیچونه
حیدر هم حالش خوب میشه و برميگرده سرکار
پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۵۱ سریال اکیا

زهیر به کمال زنگ میزنه و میگه یه دیسکو هست که شاید اونجا بتونی کارن رو پيدا کنی ولی باید از جا رزرو کنی و بری،کمال هم میگه باشه میرم
تانر میره پیش عامر/عامر در مورد شکایت روستایی ها باهاش صحبت میکنه و میگه تو باید این کار رو حل کنی چون بت اعتماد دارم/تانر میگه من تو اینکارا وارد نیستم/عامر:کم کم یاد میگیری اما بنظرت چطور باید راضیشون کنی/تانر:با پول؟/عامر:خوبه زود یاد میگیری/تانر:خب اگه یکیشون پول نخواست و کوتاه نیومد چی؟/عامربه تانر یه اسلحه میده و میگه باید برای احتیاط همراهمت باشه/تانر اولش نمیخواد قبول کنه اما بعد اسلحه رو قبول میکنه..ازطرفی بانو مياد پیش عامر و عامر بخاطر اینکه عکس العمل تانر رو ببینه با بانو خیلی خوب برخورد میکنه و میگه چه خوشگلتر شدی،تانر هم زیاد خوشش نمیاد چون عاشق بانو شده
حقی میره پیش کمال و میگه از شرکت کوزجواغلو میام اونا ازم خواستن که تو شکایتت رو پس بگیری ولی تو کار درستی کردی و من همیشه کنارتم بعد هم راجع به آسو با کمال صحبت میکنه و میگه بیشتر بهش توجه کن و تنهاش نزار
آسو با زینب صحبت میکنه و سعی داره بفهمه عامر چه بلایی سرش آورده اما زینب میگه چیز خاصی نبوده و فقط چندباری باهاش حرف زده
عامر با طوفان صحبت میکنه و میگه معلوم نیست زینب ميخواد چکار کنه پس اون عکسایی که از من و زینب گرفتی رو آماده کن چون اگه زینب نگه ما خودمون به کمال میگیم
کمال میره خونه ی لیلا که میبینه باز خبرنگارا جلوی خونه ی لیلا هستن، کمال میاد جلو و میگه از اینجا برید/یکی از خبرنگارا میگه ایشون دوستپسرتونه/کمال عصبانی ميشه، لیلا میگه پسرمه بعد هم با کمال میره…کمال داره لیلا رو میبره خونش که روبه روی خونه ی اکیا با قادر روبرو میشن،قادر با کمال صحبت میکنه و میگه فکر میکردم امروز بیاین شرکت و با خبرنگارا مصاحبه کنید(منظورش اینه که میخواستی خودنمایی کنی)/کمال:من کار درست رو انجام..لیلا تو ماشینه و میبینه که قادر و کمال داره بحثشون میشه بخاطر همین از ماشین پیدا میشه و به کمال میگه مامانت زنگ زده/قادر هم با دیدن لیلا عاشقش میشه  /کمال و لیلا میرن و قادر هم تا لحظه ای که اونا میرن هی به لیلا نگاه میکنه
قادر میره خونه و با ویدا و حیدر راجع به لیلا صحبت میکنه و میگه امروز دیدمش،زن قوی بنظر میاد آدمو جذب میکنه/حیدر:تو از اون خوشت اومده/قادر:خب مگه میشه یکی اونو ببينه و ازش خوشش نیاد/ویدا ناراحت میشه و وقتی قادر راجع به دلیل جداییش با لیلا ازش میپرسه با قادر تند برخورد میکنه و جواب سربالا ميده/قادر هم ناراحت میشه
شب :زینب تو فکر عامره و گریه میکنه که چطور فریبشو خورده و در نهایت تصمیم میگیره که به اوزان زنگ بزنه،زینب یه تماس کوتاه با اوزان میگیره و فوری هم قطع میکنه/اوزان که میبینه زینب زنگ زده فوری شارژش کوک میشه و به زینب زنگ میزنه/زینب میگه ببخشید اشتباهی گرفته بودم خواستم به دوستم زنگ بزنم اشتباهی تو رو گرفتم و میخواد قطع کنه که اوزان میگه:خوبه که هنوز شماره ی منو داری،بذار صحبت کنیم/ زینب:اوزان منو مجبور به کاری که غیر ممکنه نکن همه مخالفن کمال و آبجی اکیا و خانواده هامون این غیر ممکنه/اوزان:تو فقط به من یه امید بده کسی نمیتونه جلوی منو بگیره/زینب هم طوری صحبت میکنه که انگار اوزان رو دوست داره ولی بخاطر دیگران داره ردش میکنه/اوزان هم خوشحال میشه و میگه پس امیدی هم هست/زینب هم دیگه تماس رو قطع میکنه
بانو،تانر رو دعوت میکنه خونش که باهم فیلم ببينن،تانر هم میره و خیلی خوشحاله
زینب منتظره که اوزان دوباره باهاش تماس بگیره اما اوزان از شدت هیجان میاد جلوي خونه ی زینب و زنگ میزنه بهش و ميگه جلوی در هستم بیا ببينمت/زینب هم میره و بازم به اوزان امیدواری میده
لیلا از خونه ی کمال بیرون میره و میخواد بره خونش که قادر اونو میبینه و میگه میخواین برسونمتون/لیلا میگه:نه ميخوام یکم تنهایی پیاده روی کنم..قادر هم دیگه اصرار نمیکنه و لیلا میره
کمال سوار ماشین میشه و میخواد بره به دیسکویی که زهیر ادرسشو داده بود اما میبینه اکیا توماشینه/کمال :تو اینجا چیکار میکنی؟/اکیا:در ماشین باز بود منم واسه اینکه یخ نزنم سوار شدم/کمال:مگه تو هم میخوای بیای/اکیا:آره فکر کردی میزارم تنها بری اونجا /کمال که میبینه حریف اکیا نمیشه اونا با خودش میبره به دیسکو/يه دختره تو دیسکو به کمال نخ میده،کمال هم میره پیشش تا شاید اطلاعاتی راجب کارن پیدا کنه اما اکیا حسودیش میشه و حتی میخواد با دختره درگیر شه /کمال بش میگه تو برو خودت رو سرگرم کن تا شاید من چیزی بفهمم/اکیا هم از لج کمال میره با یه پسره میگه و میخنده/کمال هم حرصش میگیره و ميره با پسره دعوا میکنه که نگهبانای دیسکو میوفتن دنبال اکیا و کمال، اونا هم از دیسکو سریع خارج میشن

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۵۲ سریال اکیا

بعد از اینکه کمال اکیا رو میرسونه خونه
اکیا:خب دیگه ب اخرش رسیدیم کمال:آره ب لطف تو هنوز صفر صفریم اکیا:کمال من هرکاری میکنم نمیتونم تورو راضی کنم اگه ب زور منو نمیکشیدی شاید الان جای کارنو پیدا کرده بودیم!کمال:اون آدم بهت پیک داد داشتید قاه قاه میخندیدید چ خبره؟؟
اکیا:اقا کمال خودتو یادت رفته تو چشم های من زل زدی و با اون زنه لاس زدی؟کمال:در واقع میخواستم ازش حرف بکشم که با حسودی تو خراب شد!اکیا:اصلا تو به من حسودی میکنی…
کمال:آره،خیالت راحت شد؟من به هوایی که توش نفس میکشی هم حسادت میکنم!اکیا هم که حالا چیزیو که دوست داشته شنیده میگه:اممم چجورم
کمال:خب برو خونه دیگه اکیا:میگم به این خاکی که دارم روش راه میرمم حسودی نکنی؟ شب بخیر باند،کمال باند و میره خونه
صبح عامر تو راه شرکته که همون آدم ناشناس بهش زنگ میزنه عامر:چند وقت زنگ نزده بودی دلم برات تنگ شده بود
ناشناس:بستم ب دستت رسید؟این یکی تصویر نداره فقط صدا داره عامر:کجا فرستادیش؟و اونم میگه خونه…اون بسته به خونه فرستاده شده و یه فلشه که اکیا بازش میکنه!صدای عامره که ب کارن میگ آماده ای؟اونم میگه ب من اعتماد کن!
سریع ب کمال زنگ بزنه تا همه چیزو بگه ولی وقتی میفهمه پیش آسوعه هیچی بهش نمیگه و قطع میکنه عامر سریع میادخونه و فلش رو باز میکنه!بعد از شنیدن صدای کارن فکر میکنه که این آدم با همدستی کارن میخواد اذیتش کنن!ب کارن زنگ میزنه ولی میره رو پیغام گیر!بعد از اون ب آدماش زنگ میزنه و میگه فقط زود این دختر رو برام پیدا کنید هرجا که هست
!اکیا با فلش ها میره خونه کمال!کمال چندین بار اون صدا هارو گوش میکنه و متوجه میشم که فقط ۵ تا هتل میتونن وجود داشته باشن چون صداها نزدیک ی استادیوم ضبط شدن!و با اکیا شروع میکنن ب گشتن هتل های مد نظرشون
تو یکی از هتل ها…اکیا میپرسه عامر کوزجی اوغلو و کارن قبلا اینجا بودن؟میخوام راجب اینکه کی بودن بهم اطلاعات بدید من همسرشم
ولی اون مرد میگه ممکن نیست حتی اگه مادرشون هم باشید نمیتونم بهتون این اطلاعات رو بدم

اکیا ی لحظه فکر میکنه و یهو میزنه زیر گریه!
اکیا:کمال دیدی؟دیگه نمیتونم پسرمو پس بگیرم هیچ مدرکی ندارم و میپره بغل کمال کمال که غافلگیر شده اول هیچ عکس العملی نشون نمیده ولی بعدش ب خودش میاد و رو به اون مرد میگه میبینید که ی مسئله عادی حسادت نیست
اون مرد هم دلش میسوزه و به اطلاعات نگاه میکنه:بله حدودا پنج سال پیش شخصی به اسم کارن و عامر کوزجی اوغلو اینجا بودند
اکیا خوشحال از اون مرد تشکر میکنه و همراه کمال میرن پیش هاکان،سفیر بازنشسته ای که میتونه کارن رو پیدا کنه?
هاکان بعد از گشتن به کمال و اکیا خبر میده که کارن رو پیدا کرده،اون سه سال پیش ازدواج کرده و حالا با ی فامیلی ترک داره تو ترکیه زندگی میکنه!
زینب با اوزان قرار میذاره و بهش ی قاب هدیه میده،
اوزان میگه این خالیه ولی باهم پرش میکنیم زینب هم میگه معلوم نیست
وقتی اوزان میره خونه زینب براش ی متن میفرسته
با اون قاب میتونی عکس آخرین لحظه چشمای منو بذاری و طوری عکس میندازه که اوزان متوجه بشه کجاست،،،
لب صخره همش با خودش میگه کاش راه و درست پیدا کنه
همینکه اوزان و از دور میبینه سریع میره سمت آب اوزان ترسیده بهش میگه زینب این کارو نکن و بغلش میکنه،
همه چیو حل میکنم،یواشکی ازدواج میکنیم
و زینب میخنده از اینکه ب انتقامش نزدیک شده
پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۵۳ سریال اکیا

اکیا و کمال جای کارن رو پیدا میکنن و همزمان عامر هم ادرس رو پیدا میکنه وهرسه نفر باهم میرن سمته خونه ی کارن (کمال و اکیا زود تر میرسن ) در میزنن کارن:بله شما کی هستید؟ وقتی اکیا خودشو معرفی میکنه کارن میترسه ومیره تو که شوهرش میاد اونم اجازه نمیده که برن تو!کمال:مامیریم مشکلی نیس ولی دفعه ی بعد با پلیس برمیگردیم!کارن هم ازشون میخواد تا برگردن و فقط ۲دقیقه وقت میده تا حرفاشونو بزنن کمال میگه که باید تنها باشیم ولی کارن قبول نمیکنه اکیا راجبه اونشب و اوزان میپرسه کارن:اونشب برادرت لیندارو کشت و بعدش هم شوهرش و بعدش کمال و اکیا رو بیرون میکنه ولی کمال میگه:من مطمئنم یه چیزایی رو نگفت چون فقط یه سری چیزارو شوهرش خبر داشت و اون نمیخواست بقیشو شوهرش بدونه و ما باید با کارن تنها صحبت کنیم
عامر میرسه به خونه ی کارن ولی همون خونه ای که از اونجارفته بود تاشب جای کارن رو پیدا میکنه شوهرشو میزنه و در و قفل میکنه گلوی کارن رو میگیره تهدیدش میکنه که اگه کسی موضوعه اونشبو بفهمه میکشتش (عامر قبلا گفته بود تو ترکیه نباش ولی اون توی ترکیه بود و برای همین میگ وسایلاتو جمع کن و برو!)

کما برای تنها موندن با کارن یه نقشه میکشه نقشش اینکه زهیر برای خرید اسب سر شوهره کارن رو گرم کنه ولی وقتی زهیر صبح به اون مزرعه میره اونجا خالیه!

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۵۴ سریال اکیا

کمال به اکیا زنگ میزنه و خبر میده که کارن و شوهرش دیگه از اون مزرعه رفتن و تنها ،حتی اسب هاشونم دیگه نیستن و تنها مدرک از دستشون رفته!بعد از اینکه اکیا قطع میکنه افسانه میاد تو اتاقش و راجب احضاریه ای که راجب اون خونه برای ویدان اومده میگه،اکیا میره تا با ویدان حرف بزنه:خبری شده مامان؟آهان من همیشه باید آخر از همه بفهمم!ویدان:دروغ نمیگم بهت،آره میخوام خونه پدری مو بگیرم اکیا:خونه پدری منظورت خونه لیلاست؟ویدان:اونجا مال هردومونه،اونی که ب قرار دادمون خیانت کرد و حقشو تو شرکت میخواد من نیستم،اونه تو این شرایط یا تهدید کننده میشم یا تهدید شونده!
اکیا:وقتی اسم از خیانت میاری بیشتر کاری که تو کردی میاد پیش چشمم،تو اون خونه با گرفتن اون خونه فقط بچگی و کثیف میکنی که…ویدان بهش سیلی میزنه!اکیا اول با تعجب دستشو میذاره رو گونش :ازت خجالت میکشم مامان،از اینکه اینقدر بی وجدان و بی رحمی و التماس و عذر خواهی های ویدان جلوشو برای خونه لیلا رفتن نمیگیره!قادر میره در خونه لیلا ولی اون اصلا بهش رو نمیده و حتی تو خونه دعوتش نمیکنه!قادر با گفتن اینکه میخواد تو گرفت خونه کمکش کنه باعث میشه لیلا عصبانی بشه و بگه اون شکایت از منه من خودم از پسش برمیام و درو ببنده و بره تو!قادر که حسابی خیط شده به ویدان زنگ میزنه و میگه میخوای اون خونه رو برات بگیرم؟ویدان:با تموم وجود!قادر:پس دیگه اونجا رو مال خودت بدون
اوزان به زینب زنگ میزنه و اونم بی حوصله جوابشو میده،اوزان از زینب میخواد که همدیگرو ببینن و زینب هم قبول میکنه!وقتی داره میپیچونه که بره صالح تعقیبش میکنه ولی زینب ی جوری فرار میکنه از دستش،وقتی وارد رستوران میشه ی عده میان سمتش و براش ساز میزنن و اوزان همانند شاهزاده ای جنتلمن میاد و ی حلقه دستشه:با من ازدواج میکنی زینب؟زینب:ابن کارا چیه اوزان منکه قبلا بهت جواب دادم اوزان:ازدواجمون که درست و حسابی نمیشه حداقل مثه آدم بهت پیشنهاد بدم!زینب میخنده و میگه بله…
اوزن بغلش میکنه:میدونم باتو خیلی خوش میگذرونم!زینب:آره خیلی،عین بمب میفتم وسط همه به زودی

صبح وقتی کمال میاد شرکت همون روستایی که از تانر کتک خورده بود میاد پیش کمال و میگه تویی که قدرت نداشتی نباید پشت مارو گرم میکردی،گفتی مقاومت؟نگاه کن صورتمو این نتیجه مقاومته کمال خیلی عصبی میشه و بهش قول میده همه. چیزو درست کنه!فورا میره پیش عامر:همه دردت متوقف کردنه منه؟اینقدر پست شدی که با کتک زدن میری ازشون میخوای شکایتشونو پس بگیرن؟عامر:کتک زدن؟نچ نچ فک کنم تانر یکم زیاده روی کرده انگار.باید بگم بیشتر حواسشو جمع کنه!کمال به وضوح تعجب میکنه عامر:به شما نگفته بود؟نه! تف کمال: تو چجور آدمی هستی هان؟فقط اومدم بهت بگم باخیال راحت نخوابی که این کارو ول میکنم منتظرم باش.. عامر به تانر زنگ میزنه:تانر فوری با آدم هات برو روستا حس میکنم ی مشکلی پیش میاد!اگه پیش بیاد خیلی ناراحت میشم از دستت
همون موقع تانر و کمال با هم رو به رو میشن کمال:تو داری چیکار میکنی تانر؟بازیچه عامر شدی و پا رو حق میذاری؟تانر:من فقط دارم کارمو میکنم،اون پروژه باید دوباره راه بیفته کمال:نه تو کار نمیکنی بابام تورو برای این کارای کثیف بزرگ نکرد فقط اینو بهت بگم که،اگه ی بار دیگه به اون آدما ضرر برسونی حسابشو ازت پس میگیرم!عامر به طوفان میگه دیگه وقتشه که خودمون گند کاری خواهر کوچیکشو بهشون نشون بدیم!طوفان میخواد عکس هارو بفرسته برای کمال ولی عامر میگه دست نگه دار من ی فکر دیگه دارم..میره دم خونه زینب و بهش زنگ میزنه،اول جواب نمیده ولی بعد که برمیداره بهش میگه بیا تو ماشین:عامر:دلت برام تنگ شده بود نه؟بیا برات ی هدیه کوچیک گرفتم!زینب سوار نمیشه ولی عامر یا تهدید اینکه خودش پیاده میشه مجبورش میکنه!عامر:میبینم که هنوز به داداشت هیچی نگفتی!زینب:نه نمیگم میخوام ببینم چطوری منو مجبور میکنی!عامر:مجبورت نمیکنم کادومو بینی خودت میگی!زینب در جعبه رو باز میکنه که ی قاب عکس از بوسه خودش و عامره زینب عصبی میگه فقط دو روز یکم وقت بده تا خودم بگم قول میدم اون موقع توام متعجب شی
کمال با ی خبرنگار نگار حرف میزنه و تو دلش میخنده از نقشه ای که برای عامر کشیده!بعد از اون میره پیش زهیر تا سراغ کارن رو بگیره ولی زهیر میگه آب شده رفته تو زمین!کمال میگه اگه ی نفر بخواد قایم شه با ی پاسپورت جعلی قایم میشه زهیر:ایول ،اگه من زهیرم تو کی هستی

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۵۵ سریال اکیا

بعد از اینکه اوزان موفق ب برگردوندن اکیا نمیشه خوده عامر میره خونه لیلا!اکیا خیلی سرد ازش میخواد که برگرده ولی عامر پرروتر از همیشه میاد تو خونه !لیلا میگه خوبه اول پدر حالا هم پسرش!عامر سربسته تهدید میکنه اگه اکیا باهاش برنگرده یکی از خریدار های خونس و میره…لیلا ب اکیا میگه نگران نباش هیچ کاری نمیتونه بکنه
اکیا:تو عامرو نمیشناسی لیلا بهتره من برم،نمیخوام این باعث شه اون روی عامر و ببینی و همراه عامر برمیگرده!صبح موقع صبحونه اوزان سرحال و قبراقه و همه از این حالش تعجب میکنن!اونم میگه امروز میفهمید همه چیزو…
و میره سر قرار با زینب،زینب بحث اینکه زودتر ازدواج کنیم رو پیش میکشه
اوزان بعد از اینکه اکیا بهش گفته زینب دوستت نداره ته دلش ی بدبینی پیش اومده..اوزان:اینهمه عجله واسه چیه زینب هان؟زینب سریع جبهه میگیره:من واسه ی دیقه اومدن پیش تو باید زمین و زمان و بهم بدوزم!میدونی چقدر سخته؟دوست داشتنت در همین حد بود نه؟ اشکالی نداره تموم شد همه چیزمن فک میکردم تو جسوری ولی اشتباه فکر میکردم
و ناراحت بلند میشه بره و التماس های اوزان هم تاثیری نداره،اوزان بهش میگه بهت ثابت میکنم دوستت دارم زینب
کمال با اعتماد به نفس میره پیش و عامر و میگه یا جلوی همه رسانه ها از همه عذر خواهی میکنی و میگی بقیه پروژه طبق اصول جلو میره یا من مجبور میشم جلوی همه کاراتو رو کنم (چون روستایی هارو متعاقد کنده شکایتشون رو پس نگیرند)عامر از عصبانیت تمام وسایلشو میشکنه،چون این بار باید شکست رو بپذیره
بانو و تانر باهم تو رستوران غذا میخورن!موقع پرداخت حساب بانو میگه بذار من حساب کنم میدونم اینجا همه چیز گرونه ولی تانر با غرور خودش حساب میکنه و میگه من دیگه جزو اصناف نیستم اون ماله گذشته بود….
اوزان به زینب میگه باید سریع ببینمت فوریه و زینب همون لباس قرمزی که عامر براش خریده بود رو میپوشه و میره

اوزان با تاکسی میاد دنبال زینب و میبرتش تا عقد کنن!
حلقه ای که زینب در آورده بود رو در میاره و میگه هیچ وقت درش نیار
بالاخره کارای عقد تموم میشه و اوزان و زینب رسما زن و شوهر میشن
اوزان زینب و به ی هتل میبره تا اولین شب ازدواجشون رو بگذرونن!
کمال اون جلسه رو همره خبر نگار ها تشکیل میده و عامر به اجبار میاد
اول در گوش کمال میگه:این راندو تو بردی
کمال:مگه تو جایی هم برنده بودی؟عامر از همه بابت این کم کاری عذر خواهی میکنه و قول میده دیگه همچین مشکلی پیش نیاد
وقتی برمیگرده خونه و میبینه که همه دنبال اوزانن
سریع پیگیر میشه ولی خبری از اوزان نیست که نیست،تمام بیمارستان ها و …میگردن ولی فایده نداره
آخرش اکیا خودش میخواد بره دنبالش که عامر هم ب زور همراهش میاد
موقعی که ماشین از در خارج میشه
کمال هردوشونو میبینه و از روی کنجکاوی میره دنبالشون تا ببینه کجا میرن
تو ماشین اکیا از عامر میپرسه اگه موضوع قتل اوزان نبود چطوری با من ازدواج میکردی؟
عامر هم میگه همشه راه های زیادی وجود داره
سر اولین جایی جه فکر میکنن اوزان ممکنه اونجا باشه وایمستن
که اکیا ماشین کمال و میبینه و اجبارا به عامر میگه تنهایی بگردیم تا تا بتونه با کمال حرف بزنه
پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۵۶ سریال اکیا

اکیا از ماشین پیاده میشه و فوری به کمال توضیح میده که برای پیدا کردن اوزان با عامره و سریع برمیگرده تو ماشین/جستجو های اکیا و عامر هیچ فایده ای نداره و اوزان و نمیتونن پیدا کنن/صبح کمال با زهیر قرار داره و صالح هم همراهشه!زهری میگه دوتا خبر دارم،یکی خوب یکی بد!کمال:اول بد رو بگو
زهیر:هیچ خبری از اون پسره اوزان نیست و خبر خوب اینکه ی ردی از کارن پیدا کردیم صالح بعد از رفتن زهیر راجب اینکه اوزان هنوز هم دور و بر خونه کمال اینا پرسه میزده به کمال میگه
کمال سریع به خونه زنگ میزنه و میفهمه که زینب خونه نیست،و شستش خبر دار میشه که ی خبرایی هست و سریع میره ی سمت خونه اکیا/همه خانواده سر سفره ان که اوزان سر میرسه همه بغلش میکنن و میپرسن دیشب کجا بودی؟
اوزان:پیش همسرم بودم بعدم دست زینب رو میگیره میاره تو
اوزان:شما رو با همسرم آشنا میکنم!
قیافه همه خانواده   ! ویدان زودتر از همه به خودش میاد:نه این امکان نداره،نمیشه!زینب با غرور به همه نگاه میکنه و شناسنامه شو در میاره
ولی من دیگه جزیی از خانواده شمام!ویدان شناسنامه رو پاره میکنه و میگه تا وقتی من نخوام هیچ ازدواجی هم نیست سریع باید از همدیگه طلاق بگیرید
و بینشون دعوا میشه ی لحظه زینب و عامر تنها میشن که عامر ب زینب میگه
اینطوری میخوای انتقام بگیری آره؟زینب:این تازه اولشه،من الان دارم تو قبلت چاقو فرو میکنم!وقتی اوزان هیچ جوره کوتاه نمیاد ویدان دسته زینب رو میگیره و پرتش میکنه بیرون و این مصادف با زمانی میشه که کمال هم میرسه/
کمال سریع زینب رو از دستشون میگیره و میگه حق ندارید اینطوری رفتار کنیدباهاش اوزان یاید فراموشش کنی و دوباره میخواد کتک کاری شه که عامر میگه نکن اوزان نذار از داداش زنت جلوش کتک بخوری/کمال زینب رو میبره و توراه به تانر زنگ میزنه هر جهنمی هستی سریع برگرد/تو خونه حسین ی سیلی یه زینب میزنه کمال عصبانی میگه باید طلاق بگیری فهمیدی؟
زینب با گریه میگه نمیتونم داداش نمیشه من اوزانم بفهمید،باید برم
کمال تازه متوجه حرف زینب و شبی که با اوزان گذرونده میشه
حسین:خجالت بکش دختر

تو خوانده سزین هم دست کمی از سویدره نیست
ویدان به ی نفر زنگ میزنه برای طلاق اوزان و زینب
ولی اوزان خان تازه نقطش باز میشه :تو اگه دنبال خوشبختی هستی دخترت رو از این ازدواج اجباری نجات بده رو به اکیا میگه چیه ؟نکنه نمیتونم عاشق خواهر عشق سابقت بشم؟
حیدر:چیزی نگو که بعدا پشیمون شی اوزان،
اوزان:بابا من مثه تو نیستم با زنی که دوستش دارم ازدواج میکنم و هیج وقت هم ولش نمیکنم راستی عامر تویی که میگی زینب دوسم نداره/اکیا هم دوستت نداره تو چرا باهاشی؟هان؟زینب بخاطر من از جونش هم میگذره
عامر:اصلا میدونی مقصر منم ی مدت دیگه که اومدی افتادی به دست و پام
میبینمت
اوزان میره دنبال زینب و همون موقع با کمال درگیر میشه
ولی حسین جلوشو میگیره:بذاره بره کمال،جای اون دیگه پیش شوهرشه
کمال:بابا داری اشتباه میکنی/اشتباه و با اشتباه جواب نمیدن
زینب راه میفته که با اوزان بره کمال:زینب مجبور نیستی ب اون خونه بری هر چیزی ی راه حلی داره
زینب:چاره ای ندارم داداش و همراه اوزان میره
تانر تازه از راه میرسه و کمال که اونو مقصر همه چیز میدونه
مثله شیر زخمی میفته روش زینب کجاست داداش هان؟؟
مگه نگفتی من مواظبشم پس کوش؟؟؟تانر:حتما دانشگاهه تازه برام لوکیشن فرستاد کمال گوشیش و پرت میکنه اونور:زینب با اوزان سزین ازدواج کرد میفهمی؟مقصرشون هم تویی!
تانر:مقصر من نیستم بالاخره کثافت تو دامن زینب رو هم گرفت و درگیر میشن
حسین میاد جداشون کنه
که کمال میگه میدونی چرا حواست نبود چون رفتی برای دشمنم عامرکوزجی اوغلو کار کردی ؟
حسین مات ب تانر نکاه میکنه
تانر:آره ولی من کار اشتباه نکردم فقط دارم کارمو مکنم ب لطف همون عامر اعتباری که هیچ جلوی پدر مادرم نداشتم زو به دست آوردم از این ب بعد هرکس سرش ب کار خودش باشه و میره!حسین که هنوز تو شوک همه چیزه میگه:اینا بجه های منن فهمیه؟
پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۵۷ سریال اکیا

آسو میاد خونه کمالشون و کمال بهش میگه تو اینجا چیکار میکنی؟/آسو:هرچی به زینب زنگ زدم جواب نداد،بعد که گوشیشو خاموش کرد،نگران شدم اومدم،و فهیمه میاد گریه میکنه میگه آسو دخترم اگه بدونی چه بلایی سرمون اومد،عقل از سر دخترم بردن/کمال:زینب و اوزان یواشکی ازدواج کردن/آسو:چی؟اوزان و زینب رابطه داشتن؟/یهو فهیمه متوجه ی اکیا میشه که جلو در خونشونه و میگه تو اینجا چیکار داری؟با چه رویی میای در خونمون؟گمشو برو،ببین منو دیگه هرگز از این در پاتو داخل نزار،همه چی تقصیرتوئه دختره ی بدشگون،اول پسرمو ازم گرفتی،الانم دخترمو/اکیا:این اتفاقات واسه ما هم شوک بزرگی بود/فهیمه:برو بابا حد نشناس،بی تربیت/آسو:هممون ناراحتیم،لطفا برای اینکه حال خودت بهتر بشه ناراحتی به وجود نیار،و میرن تو.
کمال:توی همچین روزی،وقتی همه عصبانی هستن نباید میومدی اینجا/اکیا:کمال نتونستم خونه بمونم باید باهم حرف بزنیم/حسین:حرفایی که باید زده میشد گفته شد تموم شد دخترم،برگرد برو همونجایی که ازش اومدی/اکیا به کمال میگه دیگه فقط اتفاقات اون شب مانع ما نیست/کمال:مامانم الان عصبانیه،حرفاشو جدی نگیر/اکیا:رفتار اون از اولشم با من همینطوری بود/کمال:الان موضوع ما اینه؟/اکیا:دروغ میگم؟حتی یک بار اونجوری که با آسو رفتار میکنه با من مهربون رفتار کرد؟/کمال:میخوای درباره ی اینا حرف بزنی؟اومدی در خونه مادری که دخترش یواشکی ازدواج کرده،چه انتظاری داشتی؟/اکیا:توهم مثل مامانت فکر میکنی/کمال:من مثل هیچکسی فکر نمیکنم،اما الان اونقدر عصبانی هستم که نگو،همه عصبانیتم هم از دست خودمه/اکیا:چون عاشق من شدی؟اگه دست خودت بود دلت میخواست هیچ وقت با من آشنا نمیشدی؟دلت نمیخواست هیچ وقت عاشقم بشی؟/کمال:الان داری منو امتحان میکنی؟نخیر نیستم،تو از این قضیه خبر داشتی؟/اکیا:اوزان از لحظه اولی که زینب رو دیده بود ازش خوشش اومده بود،اما فکر میکردم رابطه ای بینشون نیست،یعنی زینب همچین چیزی نمیخواسته،اوزان اینطوری واسم تعریف کرد،اما زینب به اوزان گفته بودیکی دیگه رو دوست داشته/کمال:کیو؟/اکیا (یاد روزی میافته که زینب به عامر زنگ زد)/کمال:اگه چیزی از من مخفی کنی،حتی اگه کوچکترین چیزی باشه/اکیا:کمال باور کن من دیگه نمیدونم چی دروغه و چی راست،زینب این اواخر خیلی از من دور شده بود،یکی دوبار سعی کردم باهاش حرف بزنم،اما همش ازم فرار کرد/کمال:تنها مقصر این اتفاقات ماهستیم/اکیا:نه ما نیستیم،اونا هم دوتا آدم بالغ هستن،اگه همدیگرو دوست داشته باشن/کمال:نمیشه،چون که داداش تو،غیر قابل اعتمادو خطرناکه/اکیا:بخاطر اون شب اینطوری میگی

.
کمال:نه ،برای اینکه اونقدر خودخواهه که تورو محکوم کرده،برای اینکه اینقدر بی فکره که اسلحه به دست گرفته،برای اینکه احتمال داره یه قتل انجام داده باشه/اکیا:اوزان جان منه،دیگه نمیخوام از این به بعد راجب اون شب حرکتی انجام بدی،فهمیدی؟و میره.
حیدر از طریق عامر جای اوزان و زینب رو پیدا میکنه و میره هتل تا با اوزان حرف بزنه/حیدر:پسرم چرا همچین کاری کردی،چرا مخفی از ما ازدواح کردی؟/اوزان:عاشق شدم بابا جون،خیلی عاشق شدم/حیدر:من حمایتت میکنم فقط باید با من بیای خونه/اوزان به زینب میگه،بابام از ما میخواد برگردیم خونه/زینب:اوزان تو که میدونی من یه خورده دلخورم/حیدر:ماهم همینطور،ولی بعنوان یه پدراومدم خدمتتون،الان تنها کاری که شما باید بکنید،اینه که با من بیایین بریم خونه.
اوزان و زینب و حیدر میان خونه و عامر به ویدا میگه یه خورده لبخند بزنید عروستون اومد.
حیدر از ویدا میخواد که فردا صبح حرف بزنیم/ویدا:نخیر،همین الان باید حرف بزنیم،چون که من فردا صبح آروم تر نمیشم،مگه بهت نگفتم این دختر نباید بیاد اینجا؟/اوزان:این دختری که داری میگی زنمه مامان/ویدا:تو این دنیا هرگز یه سزین سویدری نمیشه و یه سویدری هم سزین نمیشه،این دختر باید از داداشش درس عبرت میگرفت،عامر زینب رو همراهی میکنه تا اتاق اوزان و به زینب میگه آفرین،این هنرت اسکار داره،حس میکنم با مادرشوهرت خیلی خوب کنار میایین،فقط یه خورده به زمان احتیاج داره،اما من احتیاج ندارم،و دستشو میگیره فشار میده میبرتش تو اتاق و میگه من اگه بخوام توی سی ثانیه نابودت میکنم،به فرستادن عکس های آرتیستیمون برای داداشت بستگی داره/زینب:دیگه نمیتونی هیچ کاری بکنی،من زن اوزان سزین هستم/عامر:فکر کردی اگه با اوزان ازدواج کنی آسیبی از طرف من بهت نمیرسه؟اونم تو هونه ای که مال منه،واقعا تو اصلا عاقلانه تصمیم نمیگیری زینب/زینب:اون حرفی که زدی واسه قبل از اومدن تو توی زندگیم بود،الان خیلی خوب میدونم چیکار میکنم،اینم میدونم چه بلاهایی میتونم سرت بیارم/عامر:یعنی میگی عکس هارو بفرستم؟این گوی و این میدان/زینب:بفرست،فکر میکنی داداشم زندت میزارت؟/ عامر:به نظرت اگه اوزان بفهمه عاشق من شدی میزاره تو این خونه زندگی کنی؟/زینب:هرچی من بگم اوزان باور میکنه،انکار میکنم،میگم ولم نکرد/عامر:تا زمانی که ویدا سزین هست،اینجا واسه تو قلعه نیست،زندانه کوچولو/زینب:هنوز معلوم نیست کی کجارو واسه کی زندان میکنه عامر.

.
اکیا کنار دیوار همیشگی نشسته و داره گریه میکنهو کمال میره پیشش و به کمال میگه به دیوار گریه خوش اومدی/کمال:اگه به پنج سال پیش برگردی و یکی بیاد بهت بگه،این آدم عشق زندگیته اما کل عمرت نیست،یه عشقیه که قلبتو به آتیش میکشه،چون یه قدم ازت جلوتره اما اگه دستتو دراز کنی نمیتونی بگیریش،قبول میکردی؟ با وجود همه چیز؟ و دستشو سمت اکیا دراز میکنه و میگه اگه با وجود همه چیز دستمو دراز میکردم میگرفتی؟/اکیا:میکردم کمال،با وجود هرچیزی،من باز هم دستتو میگرفتم،ولی ایندفعه نمیتونستی منو از تو قلبت پاک کنی،چون اگه شانسی داشتم هیچی ازت مخفی نمیکردم،همون شب بدو بدو میومدم پیشت،میگفتم منو ول نکن،منو رها نکن /کمال:پس بریم اکیا،از کل دونیارو برگردونیم،فقط دوتاییمون بریم/اکیا:بریم از هرکسی که سعی میکنه مارو از هم جدا کنه دورباشیم.اگه یه شانس دیگه داشتیم/کمال:من اون شانس رو میسازم.
فردا صبح اوزان و زینب میان که صبحونه بخورن همه یه جوری نگاش میکنن،و زینب میگه لباس هام پیشم نیست منم مجبور شدم مال اوزان رو بپوشم …پایان،کپی ممنوع

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۵۸ سریال اکیا

عامر باطوفان هماهنگ میکنه که عکسای هنریش با زینب رو بفرستن برای کمال/ولی نباید بفهمه که از سمته خودشه!بسته پستی برای کمال به شرکت فرستاده میشه ولی خوده کمال اونجا نیست/به آسو خبر میدن برای گرفتن بسته
ولی پیک میگه حتما باید ب اقا کمال تحویل بدم/آسو ازش میخواد تا با فرستنده هماهنگ کنه که خودش بگیره و اون پیک هم ب طوفان زنگ میزنه/طوفان میگه مشکلی نیست بسته رو بده!
آسو وقتی عکسای زینب و عامر و میبینه شوکه میشه و میره تا زینب رو ببینه/زینب:چی شده آبجی آسو توام میخوای سرزنشم کنی؟
آسو:من همیشه پشتت بودم ولی تو به چشمام نگاه کردی و دروغ گفتی،ازدواجت بت اوزان ی بازیه درسته؟
زینب:پدر و مادرمم با این موضوع کنار اومدن تو دیگه چته؟آسو عکسها رو پرت میکنه جلوی زینب/زینب شوکه نگاه میکنه که آسو میگه عامر فرستاده برو دعا کن دیگه نفرسته زینب:نمیذارم ب داداشم هیچ آسیبی برسونه
آسو:در واقعه وقتی رفتی تو بغل اون مرد به داداشت آسیب رسوندی
کمال و عامر آ بقیه شرکا ی جلسه دارن و عامر مدام با تیکه انداختن به کمال و اینکه دیگه هم فامیل شدن هم برادرش تو دست عامره تیکه میندازه/خیلی براش عجیبه چرا کمال با وجود اون عکسا پیگیری نکرده وقتی میخواد با طوفان حرف بزنه آسو مچشو میگیره و بهش هشدار میده از اذیت کردن کمال دست برداره
زینب هم بی خبر از ویدانی مشت خبرنگار و دعوت میکنه که مثلا از خوشبختی خودش آ اوزان عکس بگیرن برای روزنامه ها(لباس قرمزه رو هم میپوشه)  و وقتی ویدان با خبر میشه باهاشون عکس نمیگیره و موقع رفتن از خبرنگار ها میخواد که چیزیو چاپ نکنن/زینب تا میبینه خودشو میزنه ب مظلومیت و گریه میکنه پیش اوزان که اشتباه از من بوده

میرم ازش معذرت خواهی میکنم ولی وقتی برای معذرت خواهی میره ویدان باهاش بد برخورد میکنه و زینب باز قهر میکنه  اوزان داره دلداریش میده که کمال بهش زنگ میزنه و میگه باید حرف بزنیم
و میره خونه کمال/کمال بهش میگه نباید اینکارو میکردید
چرا بی خبر ازدواج کردید!اوزان میگه چیکار میکردیم؟زینب با کسی ازدواج میکرد که حسی بهش نداشت؟تو اینو میخواستی؟مثه اکیایی که برخلاف خواستش با عامره؟مانمیخواستیم مثله شما عقب بکشیم
کمال:تو زینب زو بردی جایی که دشمنه من اونجاست/زینب جونه منه،جونم باید بهم قول بدی ازش مواظبت کنی…
اکیا که بعد از صحبت با زینب دیگه شکش داره ب اینکه زینب اوزان و دوست نداره ب واقعیت تبدیل میشه با خودش میگه فقط ی نفر هست که میتونه
کمکم کنه و میره پیش صالح!از صالح میپرسه زینب اوزان رو دوست داره؟
صالح میگه نه!البته شاید این چیزیه که من دوست دارم فکر کنم
بعد از اون اکیا ب کمال زنگ میزنه ولی اون جواب نمیده
به زهیر زنگ میزنه/اول میخواد بپیچونتش ولی بعد بهش میگه منتظر اونایی هستن که پاسپورت جعلی کارن و شوهرش رو آماده کردن
کمال زهیر و پیدا میکنه و ازش میپرسه مشکلی که نیست نه
زهیر میگه از اون جانب نه ولی از ی جانب دیگه…و به پشت سرش اشاره میکنه
که اکیا اونجاست کمال ی چشم غره به زهیر میره و زهیر زود فرار میکنه
کمال:تو اینجا چیکار میکنی؟
اکیا:راستش من وقتی خیلی هیجان زده میشم زیاد میخورم
یکم دیگه باهم کل کل میکنن و منتظر میمونن
اوزان هم وقتی برمیگرده خونه زینب نیست و فقط ی نامه ازش مونده
پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۵۹ سریال اکیا

اوزان میره تو اتاق یادداشت رو میگیره میبینه که زینب نوشته:عشقه عزیزم،حتی اگه تو واسه یه مدت کوتاه باشه،شوهرم ما هرچقدر هم که بگیم مال همدیگه هستیم اینو درک نمیکنن،میدونی بدتر چیه؟مامانت اینا حق دارن،من نمیتونم بین یه مادر و پسر قرار بگیرم،نمیتونم مثل یه آدم اضافی تو زندگیت باشم،اشتباه کردیم اینو قبول دارم،من میرم،وقتی یه خورده جمع و جور شدم واسه طلاق هرکاری لازم باشه میکنیم،از راه دور به دوست داشتنت ادامه میدم.
کمال و زهیر و اکیا منتظر هستن که کارن و شوهرش بیان،و از دورتعقیبشون میکنن،و میبینن که یه نفری بهشون پاسپورت میده،تا کمال اشاره میکنه به زهیر که برن سمت کارنشون،یهو پلیس داد میزنه ایست،پلیس،و این ۳تا راهشون رو کج میکنن.ماشین پلیس همه نقشه ی عامر بوده و پلیسی در کار نبوده و شوهر کارن میگه مارو کجا آوردین؟اینجا کلانتری نیست،کارن متوجه ی عامر میشه.زهیر کمال اکیا میرن کلانتری و میبینن اصلا اسمی از این ماجرا تو پاسگاه نیست/اکیا:من هیچی نمیفهمم یعنی چی اسمی ازشون نیست؟/کمال:کارن و شوهرش رو دزدیدن،یعنی هیچی در دست نداریم،برگشتیم سر جای اولمون/اکیا:اما دیدیم که پلیس بردشون،کی میتونه از دست پلیس بدزدشون؟/زهیر:زنداداش یکی نقشه کشیده/کمال:یه بازی پشت این کاره،و هرجا یه بازی باشه،فقط یه نفر به ذهنم میرسه.
عامر:همونطوری که دیدین پلیس هم دست منه،همه شون واسه من کار میکنن،فکر کنید،حتی اگه پلیس هم بگیرتون،نمیتونید از دست من خلاص بشید/شوهر کارن میگه:مافقط خواستیم همه چی رو فراموش کنیم بریم/عامر:هرموقع خواستم نظرتو بدونم ازت سوال میپرسم،اما کارن فرق داره،کارن برای اینکه همه چی رو فراموش کنه و بتونه بره،باید مغزشو اینجا جا بذاره.
ویدا و حیدر میرن تو اتاق اوزان،و حیدر میگه میشه باهم حرف بزنیم تا ویدا یادداشت زینب رو از دست اوزان میگیره اوزان بیهوش رو زمین میافته و از دستش یه شیشه میافته خودکشی کرده،و سریع به آمبولانس رو خبر میکنن.
ویدا وحیدر میرن بیمارستان،هرچی ویدا به اکیا و کمال و زهیر زنگ میزنه هیچ کدومشون جواب نمیدن،و دکتر هم میاد میگه جای نگرانی نیست،معدشو شست و شو دادم،لحظه آخر رسوندینش.
حیدر به ویدا میگه:وقتی اوزان بیدار شد اون چیزی که اونو از زندگی دور میکنه عوض نمیشه،باید حتما اون دختر رو پیدا کنیم بیاریم.
سما و زینب باهم بیرون حرف میزنن،و سما میگه:دختر تو دیوونه ای،یعنی میگی واسه همه شون درس میشه؟خب الان میخوای چیکار کنی؟یعنی کجا میری؟میخوام بگم بیل بریم خونه ما،اما خودت مامانم رو میشناسی خیلی از دستت ناراحته..
کمال به اکیا میگه هرچی میخواد بشه،ولی دیگه طاقت  ندارم.(حلقه ای که دست اکیا هست)درسته من خطا کردم،نباید ولت میکردم،توهم خطا کردی،باید از همون روز اول بهم اعتماد میکردی،اکیا من با همه کسایی که تورو از من جدا کردن و ازم دور کردن جنگ رو شروع کردم،تو این کارو کردی؟/اکیا میگه کمال من پیشت هستم/کمال:کافی نیست،من جلوی خانوادم وایسادم،نمیبینی همه از هم پاشیدن؟و از اکیا میخواد که انگشترو در بیاره،و همه چیزو بره به پلیس بگه.و اکیا قبول میکنه،ولی همون موقع گوشی کمال زنگ میخوره،و ویدا بهش میگه که اوزان خودکشی کرده و زینب هم رفته از خونه،و زینب رو واسم بیار/کمال:اگه بلایی سرخواهرم بیاد،هیچ کدومتون نمیتونید حسابشو پس بدین.
عامر اسلحه میذاره رو سر تیمور،و تیمور به کارن میگه بگو/کارن:اومدن در مورد اون شب سوال کردن،زنت اومد یه مرد هم باهاش بود و عامر میگه کمال،و کارن حرفشو تایید میکنه.عامر به طپفان زنگ میزنه و طوفان میکنه اومدم خونه لباسامو عوض کنم از دروغ.
اکیا و کمال در حال رفتن به سمت بیمارستان هستن که یک پیام واسه کمال میاد که فایل ضبط صداس و شماره هم نداره،کمال بازش میکنه میبینه صدای عامر و کارن هست،و کسی که عامرو تهدید میکنه(طوفان)اینو واسه کمال فرستاده و کمال میگه:اونطوری که فهمیدم اون تهدید کننده میخواد بهمون کمک کنه،اکیا و کمال متوجه میشن که عامر فهمیده که کمال و اکیا میدونن.
عامر میره بیمارستان و اکیا هم میاد،طوفان به عامر میگه،بلا به دور باشه،قربان شما چطورید،نگرانتون شدم./عامر:میخواستی چطور باشم طوفان،داریم درجا میزنیم دیگه،حالا که اینقدر نگرانمی هر روز احوالم رو بهت گذارش کنم،فکر میکنی دوستمی؟با اجازه ت من سوالامو بپرسم؟ماشین چی شد؟/طوفان:قربان ماشین رو بردم که قطعاتش رو جدا کنن،الان هم اومدم بپرسم کارن و شوهرش کجا رفتن که منم برم اونجا/عامر:نیازی نیست،و موقع رفتن عامر متوجه کفش و شلوار طوفان میشه که گلی هست،با اینکه طوفان به عامر گفته بود رفتم خونه لباسامو عوض کنم/طوفان به یکی زنگ میزنه میگه نمیدونم چرا اما به من شک کرد.
زینب هم برای اینکه جایی نداره میره خونه صالح…پایان،

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت ۶۰ سریال اکیا

عامر به اکیا زنگ میزنه کجایی و اکیا میگه دارم میرم بیمارستان اوزان خودکشی کرده.
کمال هم میره دنبال زینب بگرده.
صالح به زینب میگه واسه چی اومدی اینجا؟باز چه نقشه ای داری؟زینب میگه پدرو مادر اوزان منو نمیخوان،و صالح هم زنگ میزنه به کمال میگه که زینب خونه ی من هست،و کمال میره دنبال زینب.
کمال زینب رو میبره به جایی تا باهاش صحبت کنه، به زینب میگه چرا به من نگفتی اوزان رو دوست داری؟زینب میگه اومدم شرکتت اون روز بگم ولی پشیمون شدم بحث رو به آسو کشوندم،و کمال میگه من نمیذارم تو اون خونه با ویدا و عامر زندگی کنی،خودم براتون خونه میگیرم،والان هم میبرمت پیش شوهرت.
عامر تو بیمارستان به اکیا میگه یه سورپرایز واست دارم امشب و اکیا میگه من میخوام پیش اوزان بمونم،و وقتی که زینب میاد عامر میگه به عروسمون هم که اومد
اوزان از همه شون میخواد که برن خونه و زینب پیشش بمونه،و اکیا هم مجبور میشه با عامر بره،و عامر اکیا رو میبره به ویلایی که اوزان اون دختره رو کشته بود،و اکیا میگه واسه چی منوآوردی اینجا،عامر میگه چند وقته که کارایی میکنی مخفیانه از من،ناراحت میشم تو چشم خانمم خودمو نمیبینم،اکیا میگه تو اون دختره رو اینجا قبر کردی ولی نیست،و عامر میگه آره،چون منتقلش دادم به جای دیگه،و اکیا میگه کجا،عامر:انتظار نداری که سریع جوابتو بدم.
زهیر که از بیمارستان به دستور کمال ،عامر روتعقیب میکرد به کمال زنگ زد که عامر انگار به زور اکیا رواورده به ویلا…پایان

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

عکس بازیگران سریال اکیا

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان و قسمت آخر سریال اکیا + بیوگرافی بازیگران

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان سریال اکیا

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

سریال اکیا okeea

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

تصاویر سریال اکیا + بیوگرافی بازیگران

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

سریال اکیا خلاصه و موضوع و قسمت آخر فیلم اُکیا + عکس جدید

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان و قسمت آخر سریال اکیا + بیوگرافی و نام و اسامی بازیگران

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

سریال اکیا

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

ملیسا آسلی پاموک بازیگر نقش آسو سریال اکیا

سریال اکیا

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

سریال ترکی اکیا

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

سریال اکیا

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

سریال اکیا

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان و قسمت آخر سریال اکیا + بیوگرافی بازیگران

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

 

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

عکس های جدید و عاشقانه سریال ترکی اکیا 

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

داستان سریال اکیا

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

 قسمت آخر سریال اکیا

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

آخر سریال اکیا

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت آخر سریال ترکی اکیا چه اتفاقاتی می افتد؟

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

موضوع سریال ترکی اکیا

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

 قسمت آخر سریال اکیا

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

 سریال اکیا 

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت آخر سریال اکیا + خلاصه داستان سریال ترکی اکیا + تصاویر جدید

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

زمان پخش سریال ترکی اکیا

زمان پخش سریال اکیا از جمعه تا چهارشنبه هر شب ساعت ۱۰ پخش خواهد شد

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

سریال اکیا و خلاصه داستان تا ماجرای تغییر نام

علت تغییر نام سریال

همانطور که میدانید نام اصلی این سریال عشق سیاه میباشد ولی در نسخه فارسی اسم سریال به اکیا تغییر پیدا کرده که در زیر علت اینکار را میتوانید بخوایند :

این سریال یکی از گران‌ترین و پرهزینه‌ترین سریال‌های کشور ترکیه است و جوایز بسیاری را ربوده است.

به خاطر هزینه‌های بالای رایت این اثر، گفته می‌شود پای یک برند تازه در میان است و سریال را برندی به نام اکیا که تولیدکننده لوازم آرایش و پوست و موی اکیا است، تامین کرده است.

اکیا نام جدید کاراکتری در این سریال به نام نیهان با بازی نسلیحان آتاگول است.

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

سریال اکیا چند قسمت می باشد

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%da%a9%db%8c-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%da%a9%db%8c-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

سریال اکیا خلاصه داستان

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%da%a9%db%8c-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

سریال اکیا ن خلاصه و قسمت آخر فیلم اُکیا + تصویر

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%da%a9%db%8c-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

داستان تمام قسمت های سریال اکیا + عکس

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%aa%d8%b1%da%a9%db%8c-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان تمامی قسمت های سریال ترکی اکیا

پشت صحنه سریال اکیا

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

پیشنهاد سایت دیلی برای سریال های ترکی پر بیننده :

زمان پخش و آخر فصل دوم سریال ترکی اکیا + خلاصه داستان

خلاصه داستان و قسمت آخر سریال ترکی دست سرنوشت + عکس

خلاصه داستان و قسمت آخر سریال ترکی عشق اجاره ای + بیوگرافی بازیگران

خلاصه داستان و قسمت آخر فصل سوم سریال گوزل + بیوگرافی بازیگران

خلاصه داستان و قسمت آخر فصل دوم سریال ماه پیکر + بیوگرافی بازیگران

خلاصه داستان و قسمت آخر سریال عشق حرف حالیش نیست + بیوگرافی بازیگران

خلاصه داستان و قسمت آخر سریال ترکی ملکه شب + بیوگرافی بازیگران

خلاصه داستان و قسمت آخر سریال رولت + عکس بازیگران سریال رولت

خلاصه داستان و قسمت آخر سریال هرگز تسلیم نمی شوم + بیوگرافی و عکس بازیگران

خلاصه داستان و قسمت آخر سریال ترکی جسور و زیبا ( Jesur ve Guzal)

خلاصه داستان و قسمت آخر سریال ترکی عشق سياه + بیوگرافی بازیگران

خلاصه داستان و قسمت آخر سریال ترانه زندگی + بیوگرافی و عکس بازیگران

خلاصه داستان و قسمت آخر سریال کافی + بیوگرافی بازیگران

خلاصه داستان و قسمت آخر سریال ترکی عشق و ماوی + بیوگرافی بازیگران

%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

قسمت آخر سریال اکیا + خلاصه داستان و عکس سریال ترکی جدید اکیا

45 دیدگاه

  1. عالی عالی کمال جان

  2. میشه لطف کنید بگید سریال چند قسمته

  3. ببخشید اهنگ زنگ امیر لطف کنید بزارید ممنون میشم

  4. سلام،فصل اولش چند قسمته؟

  5. میشه قسمت اخر سریالو بذارید تو وبسایت؟

    • سلام قسمت اخر فیلم عامر با نقشه میاد جلو وکمال و وادار میکنه جایی بره که اکیا هست تا اکیارا نجات بده در راه مین گزاری کرده تا میخواد بره پاش میره رو مین عامر میاد اکیارا نجات میده کمالم نمیتونه کاری بکنه و پاهاش و تکون بده چون منفجر میشه اکیا از دست عامر فرار میکنه میدوه سمت کمال ک عامر نگه میدارتش بعد عامر پاش رو مین رفته بعد کمیسر هاکان اکیارا میاد میبره ولی نمیتونه مین هارا خنثی کنه پلیس تو مخفیگاه اسو را میگیره
      بعد کمال پاشو بلند میکنه و دوتایی با عامر کشته میشن
      اکیا تنها بچشو بزرگ میکنه و چندبارم میخواد خود کشی کنه یاد حرف کمال میوفته که میگفت مواظب دنیز باش
      تمام

  6. سلام‌ سریال جذاب وپربیننده وبااحساس فقط لطفا مثل سریالهای ترکی دیگر شاهدقسمتهای بسیارزیادنباشیم‌ یا تبدیل به فصل اول و دوم و… چون اکثرسریالهای ترکی به همین ترتیب تهیه میشوند بااینکه بیننده رابسیارمجذوب ومیکنند متاسفانه وقتی طولانی میشوندوقسمتهای زیادوفصل بندی خسته کننده میشوند واین ایرادبزرگی است موفق باشید

  7. کلا چند قسمت هست ؟؟؟ هر دو فصلش

  8. فصل دومش چند قسمته؟

  9. ميشه لطفا زود زود قسمت ها رو بزاريد

    • شبکه جم خیلی عقبه تو کانال تله شما قسمتای جلو رو میذاره البته با زیرنویس . من ک دیگه انقد با زیر نویس نگاه کردم زبان ترکی رو یاد گرفتم و بعضیاشو اصلا نمیخونم خخخخخخ

  10. من این سریالو تا اخرقسمت از شبکه خود ترکیه دیدم زبان اصلی فقط میگم ک تا قسمت اخر عصاب خودتونو میزارید رو این فیلم ک فصل دوش تا جایی ک میدونم تازه شرو شده تو جم خیلی عقبه کمال و اکیا و بچشون بهم میرسن اما سختی های فراوانی رو میکشن ک باور کنید عصاب خرابیش واسه ماهستش .تو این فیلم من بیشتر از‌همه برخلاف نظر خیلیا از‌عامر خوشم میاد درسته عصبی‌میکنه ادمو اما کل جذابیت فیلم عامره ک فیلمو جذاب کرده

  11. سلام.فیلم اکیا خیلی عقبه.خود سریال قسمت۶۸٫فیلم قشنگیه.ولی اینقدر کشش میدن دیگه وسطاش صحنه هاشو میزنم میره.ادمو خسته میکنه.من ایتمای کمال و نیهانو دوس داشتم.

  12. ببخشید ی سوال……..امیر همون آمره؟؟؟؟؟؟آخه الان که توضیح دادید میگید قسمت آخر امیر میمیره از از طریق شبکه جم سریز دنبال میکنم کسی به اسم امیر نمیشناسم…….

  13. من عاشق کمالم واوکیاخیلی جذابن هردوشون .خصوصاکمال بازیش محشره

  14. اه بابا بم بگین قسمت فصل اولش تا چنده الان از شبکه جم تی قست ۱۳۰فصل اول تا دوم سریاله

  15. یکی بگه این سریاله کی پخش میشه وتوکدوم شبکه؟

  16. جذابترین شخصیت این فیلم عامره ی مرد فوق العاده که جذبش همه رو اسیر کرده عاشق واقعی ک نمیتونه بدون عشقش زنده باشه

  17. سلام لطفا خلاصه قسمت های بعدی رو هم بزارین حالا مدت هاست منتظر خلاصه قسمت ۶۱ هستیم🌷🌷🌷

  18. کمال همش فقط میخواد بت من بازی در بیاره و همش تو تهدیده اما عامر کلمه به کلمه اش سنگینیه یک مرده واقعا عاشق عامر هستم و کمال و اکیا متنفرم چندشایه لوس

  19. کمال عاشقتم چون میبینم که چطور به پای عشقت میسوزی

  20. اخرش چقدر بد تمام شد
    كمال و عامر منفجر شدند
    ب لقاالله پيوستند

  21. سگ تو روح نویسنده اش من عاشق امیررررم یعنی براش میمیرم

  22. با سلام
    میخاستم بگم من قسمت اخر این سریالو دیدم و بگم ک عامر و کمال میمیرن و اکیا هم دخترشو بزرگ میکنه

  23. اعصاب خردکن تر از سریالهای ترکی هیچ چیز دیگه ای وجود نداره. سریال بشدت غیر منطقی و اغراق شده.شخصیتهای مثلا منفی اش یعنی عامر و باباش فقط مونده که رییس جمهور را هم بخرن و نوکر خودشون کنن والله دون کورلئونه پدرخوانده هم نفوذ اینها را نداره ، کل مسئولین و پلیس کشور هم جلودارشون نیستن البته غیر از کمال بتمن که هی عامر می رینه بهش ولی اینقدر پرروئه باز میاد عامرو تهدید می کنه ، شخصیت زینب مزخرف و بی عقل و اعصاب خردکنترین آدم فیلم که اصلا معلوم نیست چه هدفی اززندگی داره ، کل خونواده اش را به فنا داده ولی ککش هم نمی گزه و عامر هم تخمش حسابش نمی کنه. ننه بابای کمال ریدن با این بچه بزرگ کردن ، سه تا بچه بزرگ کردن یکی از یکی گندتر ، یکیشون آدمکشه ، یکیشون بی عقل و بگا دهنده کل خانواده که زینب انگل باشه و کمال هم که زناکار و گند و غیر منطقی و عقده ای.

  24. سلام من کل فصل دو رو دیدم اخر به خوبی و خوشی ازدواج میکنن

  25. میشه لطفا بگید این از کدوم شبکه جلو تره

  26. سریال های ترکی هرچقدرم جذاب باشن،آخرش گند میزنن به کل فیلم.مرده شور ببرشون با این فیلم ساختن شون.اگه شخصیت های اصلی رو نکشن انگار نمیتونن فیلم بسازن

  27. واقعا براشون متاسفم بلدن فقط فاتحه بخونن به اعصاب ملت بخصوص با این تبلیغای مصخرشون که همه تایم فیلم و میگیره .حالم به هم خورد ازین فیلماشون اووووووف .
    عامر هم که واقعا نقش بیخودی داره انگار ترکیه ماله باباشه .
    انقدر آخه خالی بندی مگه داریم … عمرا که نداریم

  28. بابا اینا ریدن با این سریال ساختنشون.کلی ما رو معطل کردن که آخرش کمال و امیر بترکن!اینا سادیسم و مازوخیزن

  29. سلام
    من از هر چی سریاله متنفرم، اصلا مردم ایران خصوصا زنان خونه دار انگار بیماری سریال دیدن گرفتن، حالا این سریال ها در دراز مدت چه گندی میزنه به فرهنگ و اخلاق جامعه خودش کلی بحث داره و جای تاسف ، اینقده این سریالهای مزخرف که هیچ محتوای منطقی و ارزشمندی هم ندارن وقت فکر کردن رو از مردم گرفتن که دیگه وقت ندارن به زندگیشون فکر کنن و برنامه و هدفی رو برای زندگیشون تعیین کنن، آخه کدوم کشوری میاد یه سریال بسازه که در اون همه ی مردم رو فاسد و زناکار و دکتر و پلیسش رو فاسد و رشوه گیر نشون بده ، این سریال و امثال اون صرفا برای بی بند و بار کردن مردم و از هم پاشوندن خونواده های ایران و ،،،، ساخته میشن. وقت ارزشمندتون رو پای این چرندیات هدر ندین و اعصابتون رو هم خراب این چرندیات نکنین، اگه ده درصد وقتی که به دیدن این سریالها میگذرونین رو به مطالعه اختصاص میدادین یا حد اقل فیلمهای با ارزش رو میدیدین حالا کلی توی زندگیتون جلوتر بودین، دریغ از این همه سادگی مردم کشورم.

  30. لطفا بیخودی نظر ندید نیهان وکمال عشقن همین و بس اونا از ی کشور دیگن ولی دلیل نمیشه مسخر شون کرد اونام ادمن مٹ ما البته ب غیر از چن نفر ک نظر بیخود میدن لطفا در دستشویی هاتون رو ببندید

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme